آنالیز: چگونه بلادبورن روایت دارک سولز را وارونه کرد؟

آنالیز: چگونه بلادبورن روایت دارک سولز را وارونه کرد؟

واژگون‌سازی و خرق عادت معنادار در سیستمی آشنا، از مهارت‌های کلیدی استودیوی فرام سافتور (From Software) است. آن‌ها تیمی هستند که فلسفه و فرمی که قبلاً پدیده آورده‌اند را می‌درند و می‌شکافند و در کالبدی شناسنده، به گونه‌ای قابل تامل، فلسفه یا فرمی منطقی اما بی‌همتا را خلق می‌کنند. در اینجا حول این سوژه صحبت می‌کنیم که چگونه فرام سافتور مسیر روایت سابق خود را متلاشی و سپس اجزای آن را هنرمندانه وصله‌دوزی می‌‌کند. اما به عنوان مثالی پیرامون «ساختار گیم‌پلی» و نه روایت، می‌توان از مسیر طی شده حول موضوعِ «گیم‌پلیِ تهاجمی» سخن گفت؛ مسیری که از دارک سولز 2 تا سکیرو، تحولات سیستم مبارزاتی و گرایش آن به تهاجمی شدن را رقم زد. اینجا، در ابتدا دو واژۀ «کالبد شناسنده» مطرح می‌شوند که شباهت این عناوین در مبارزات را مطرح می‌کند (مثل چک‌پوینت‌های شبیه به بان‌فایر، بازیابی دشمنان پس از بهره‌گیری از چک‌پوینت و قابلیت‌های ساده‌ای مثل جاخالی دادن) و سپس دریده شدن ساختار در تهاجمی شدن آن متبلور می‌شود؛ نتیجه تجربه‌ای کاملاً متفاوت است که دست بر قضا استراتژی مغایری را می‌طلبد.

این نویسه، بیش از هر چیز، به فلسفۀ روایی بلادبورن و واژگون‌سازی فلسفۀ دارک سولز توسط آن تعلق دارد؛ اما مختصراً، مبحث گیم‌پلی مطرح شد تا مخاطب متوجۀ آن باشد که فرام سافتور به صورت یکپارچه از ویژگی واژگون‌سازی استفاده می‌کند و تنها در مضمون روایی از آن بهره نمی‌برد؛ به عنوان مثال، سکیرو نیازمند استراتژی‌های تهاجمی است، اما دارک سولز بر استراتژی‌های دفاعی تاکید دارد؛ این یک واژگونی تمام عیار به حساب می‌آید.

ضدیت دارک سولز و بلادبورن در معنا و فلسفه؛ چگونه داستان یک قهرمان وارونه شد؟

ضد افسانه در مقابل افسانه

پیش از آن که وارد بطن ماجرا شویم، مختصرگونه باید مضمون کلی و مفهوم فلسفی‌ای را باز کنیم که دو بازی قصد نقلش را دارند.

در حالی که دارک سولز پدیده‌ها را در قالبی هم‌راستا با «سفر قهرمانانه» کمبل یا سفر پرومتیئوسی (Prometheus) یا سفر عیسی مسیح یا هرگونه سفر با یک قهرمان مطلق مطرح می‌کند و رنگ و لعاب دینی و مذهبی به خود می‌گیرد؛ بلادبورن شامل المان‌های داروینی می‌شود که نگاهی تکاملی به روایت، اجزاء ریز (انسان) و قدرت برتر دارد. «ذهن و بدن»، همیشه از مناقشه‌های فریبنده و پر رمز و راز بوده است که می‌تواند یک گسترۀ گسترده از ابهامات و تصورات وهم‌انگیز را پدید آورد و اتفاقاً محوری‌ترین موضوع بلادبورن هم محسوب می‌شود که با مضمون داروینی آن غریبه نیست.

دغدغۀ «ذهن و بدن» بیش از هر چیز، یک ریشۀ علمی دارد تا مذهبی و این تشویش ذهنی و مناقشۀ هیجان‌انگیز، عمیقاً به عنوان یکی از مفاهیم بنیادین بلادبورن مطرح می‌شود نه این که نگاهی گذرا و بی‌دوام به آن داشته باشد.

کلیسا در مقابل دانشکده؛ بدن در مقابل ذهن

جهان بلادبورن در خلال کشمکش و تضاد عقیدتی دو جبهۀ نیرومند، مسیر زوال و نابودی را پیش گرفته است. جبهۀ اول «دانشکدۀ برگن‌ورث» (Byrgenwerth College) و دومی «کلیسای شفا‌بخش» (Healing Church) نام دارد که هر یک با روال و قاعدۀ خاص خود، می‌پنداشتند که مسیر کمال را طی می‌کنند. دانشگاه برگن‌ورث به توانمندی ذهن و قابلیت‌های درونی برای رسیدن به کمال باور داشت و فیلسوفان و اساتید ارشد آن مانند استاد ویلم، تا جایی پیش رفتند که برای باطن‌بینی و خود‌اندیشی، چشمان خود را از کاسه در آوردند تا یک قدم به ارتباط نسبت به دنیای درونی و افزایش تعامل با جهان‌بینی ذهن نزدیک‌‌تر شوند. برگن‌ورث همچنین اولین انجمنی بود که «خون کهن» (Old Blood) را کشف کرد، اما در نهایت هشدار داد که بهره‌گیری از آن، به نتایج دهشتناکی منتهی می‌شود. جبهۀ مقابل که از آن سخن به میان آوردیم، یعنی کلیسای شفابخش، بیش از آن که بر باطن‌بینی و ذهن تمرکز کند و یا به آن ایمان داشته باشد، خون کهن در موجودیت مطلق را عامل تکامل بشریت می‌دانست که بی‌واسطه با تحولات جسمی و بدن در ارتباط بود و بهره‌گیری از آن اگرچه شفای بیماران را تضمین می‌کرد، اما آینده‌ای تاریک را برای جسم مریض او پدید می‌آورد.

مستر ویلم

همچنین، فرقۀ کلیسای شفادهنده اعتقاد داشت که «دارو» روشی برای احیا و بهبود بشر نیست، بلکه مسیری برای تحقیق، پژوهش و آزمایش است و برای دریافت دانش بیشتر، باید خودمان را در معرض بیماری قرار دهیم. به عبارتی دیگر، آن‌ها اگرچه در ظاهر به وسیلۀ خون کهن بیماران را شفا می‌دادند، اما هدف حقیقی آن‌ها، آزمایش برای تکامل بشریت بود. از خون کهن استفاده کردند تا تغییر و تحولات بیماران به هیولا‌های کریه و خطرناک را زیر نظر بگیرند و تکاملی همه‌جانبه به وجود آورند.

بنابراین، دانشکدۀ برگن‌ورث خواهان تکامل ذهن بود، اما نهایتاً متوجه شد که در این مسیر، بدن وارد یک طغیان و تحول فرم تحت نام Frenzy می‌شود. کلیسای شفادهنده در جبهۀ مخالف از خون کهن برای تکامل ناگهانی و سریع بدن استفاده کرد، اما در نهایت، این مسیر به تغییر فرم نمونه‌های آزمایش یا همان شهروندان یارنام به هیولاهای غیرقابل کنترل منجر شد.

در این مقطع، قطعاً متوجه شده‌اید که تا چه اندازه مناقشۀ علمی «ذهن و بدن» به عنوان مضمونی کلیدی و محوری در بلادبورن مطرح شده است. ما یک انجمن را داریم که قصد دارد به ذهن خدا دست پیدا کند و مجمع دیگری را داریم که به دنبال دست‌یابی به بدن یک خدا است؛ لاکن در نهایت، هیچ‌یک موفق نمی‌شوند، زیرا به طور مداوم شیوۀ دیگری را سرکوب می‌کنند.

قضیۀ پیرامون شخصیت اصلی یا پلیر در قالب «شکارچی» (Hunter) فرق دارد. در طول بازی شما هم به دنبال تکامل «ذهن» هستید و هم تکامل «بدن» را جست‌وجو می‌کنید و این اتفاق تنها در قالب روایت رخ نمی‌دهد، بلکه به طور مستقیم با گیم‌پلی در ارتباط قرار می‌گیرد. پلیر از “Blood Vile” که ریشه در خون کهن دارد برای بازیابی سلامتی خود، و از Blood Echo (واحد پول بازی) برای آپگرید توانایی‌ها بهره می‌برد و حتی سلاح‌ها نیز با آیتم‌های خونین قدرت می‌یابند. از سمت دیگر، با نابودی باس‌ها و مصرف Madman’s Knowledge واحدی به نام Insight دریافت می‌کنید. در واقع تمام مسیر بازی بر پایۀ ذهن و بدن بنا شده است، با این تفاوت که شخصیت اصلی تنها انسانی محسوب می‌شود که از هر دو منبع تغذیه و در نهایت پتانسیل حصول به قدرت برتر و مطلق را پیدا می‌کند.

هر سه پایان بازی بلادبورن بر پایۀ مناقشۀ «ذهن و بدن» طراحی شده‌اند:

  1. پایان اول: شما Hunter’s Dream را ترک می‌کنید و در فرم مادی و عادی خود به زندگی باز می‌گردید. رهایی ذهن رخ می‌دهد تا تنها یک کالبد یا بدن باشید.
  2. پایان دوم: شما جایگاه گرمن (Gehrman) را از آن خود می‌کنید و مانند او قدرت حرکت را از دست می‌دهید. رهایی از بدن رخ می‌دهد تا تنها یک ذهن باشید.
  3. پایان حقیقی: اگر بدن یک خدا را از طریق خون کهن و ذهن آن را از طریق Insight به دست آورده باشید، به یک قدرت برتر تبدیل می‌شوید، چیزی که کلیسا و دانشکده دنبال آن بودند.

بلادبورن مطرح می‌کند که «ذهن و بدن» به دلیل فرم کنونی انسان و محدودیت‌های بشر یک مناقشۀ پیچیده است و برای حل آن باید به موجودی تبدیل شویم که ذهن و بدن در یک مفهوم مشترک قرار گیرند.

تضاد مطلق میان بلادبورن و دارک سولز در طرح افسانه

در قالب یک روایت همه‌جانبه، بازی دارک سولز از تئوری «سفر قهرمان/افسانه» (Hero’s Journy/MONOMYTH) جوزف کمبل (Joseph Campbell) پیروی می‌کند و تقریباً تمامی مراحل آن را با برداشت‌های منحصر به فرد خود به تصویر می‌کشد. بلادبورن اما، یک «ضد سفر قهرمان/ضد-افسانه» (Anti Hero’s Journy/Anti-MONOMYTH) است که همواره در مسیر خود سعی دارد تئوری کمبل را واژگون سازد و آن را وارونه اما منطقی روایت کند. باور دارم که این مسئله، فارق از این که به عناوین فرام سافتور علاقه دارید یا خیر، برای شما بسیار جالب باشد که چگونه یک خالق با وارونه ساختن فلسفۀ روایی بازی خود به یک فلسفۀ روایی منطقی دیگر می‌رسد. ابتدا باید مختصر به شرح این موضوع بپردازیم که «سفر یک قهرمان» یا «افسانه» چیست و چه مراحلی دارد و در بخش پایانی مقاله روی این موضوع تمرکز خواهیم کرد که چگونه بلادبورن آن را به صورت واژگون مطرح می‌سازد و در عین حال مفهومی منحصر به فرد را ارائه می‌دهد.

Dark Souls؛ سفر یک قهرمان

«سفر یک قهرمان» توضیح ساده‌ای دارد: «مسیر منطقی دگرسانی یک انسان به موجودی قدرتمند، برای دستیابی به هدفی والاتر». اکثر قصه‌های حماسی‌ در فیلم‌ها، رمان‌ها و بازی‌های ویدیویی، از مراحل MONOMYTH یا سفر قهرمانانۀ کمبل پیروی می‌کنند؛ حال اجزاء می‌توانند در برخی نمونه‌ها متحول یا حذف شوند، اما بخش عمده‌ای از مبانی چرخه تغییرناپذیر هستند.

همان‌طور که پرومتیئوس آتش را از خدایان یونان ربود و آن را برای پیشرفت و رهایی از تاریکیِ جهل در اختیار بشریت قرار داد، در دارک سولز نیز آتش نماد بقاء و صلابت بشریت است و Chosen Undead آن را در در قالب بان‌فایرها می‌گستراند. بنابراین، شما قهرمانی هستید که در فرم «سفر یک قهرمان» کارا عمل می‌کند. از طرفی، همان‌طور که بارها در مقالات مختلف تاکید داشته‌ام، آثار فرام سافتور برای برقراری تعامل میان مکانیک‌های گیم‌پلی و روایت و در انتها هم‌افزایی میان این دو معروف هستند. اینجا نیز مکانیک گیم‌پلی یعنی چک‌پوینت یا بان‌فایرها مستقیماً با معنای روایی بازی حول تئوری کمبل در زمینۀ سفر یک قهرمان پیوندی عمیق و جدا ناشدنی بنا می‌سازند.

تحلیل و مرور داستان آدم و هوا مطابق برداشت انجیل، ما را در مسیر پی بردن به ضدیت میان فلسفه و پیام بلادبورن و دارک سولز یاری می‌دهد. بر اساس این کتاب مقدس، خوردن سیب از درختِ دانش، حکمت و بینش پروردگار را هدیه می‌دهد؛ بینشی که به بشر این قدرت را می‌بخشد تا از لنز «خداوند» به جهان بنگرد، و بینش خداوند نسبت به جهان که از نوع «دوگانه» است را کسب کند. میوۀ بهشتیِ حاصل از درخت دانش در دارک سولز همان «آتش» است، اما دارک سولز به جای واژۀ «دوگانه» از «نابرابری» استفاده می‌کند. در هر صورت، پیامد هر دو یکسان است و سرانجام لنز دوگانه از خیر و شر و سرد و گرم گرفته تا روشنایی و ظلمت و ظلم و مهر را در جهان می‌گستراند.

سرانجام، با پیش‌روی در دارک سولز، خود را در جایگاه گویین و خدایی تصمیم‌گیرنده خواهید دید و فارق از انتخاب نهایی شما حول تاریکی مطلق یا بازیابی اولین آتش، در هر صورت شما تصمیم‌گیرنده یا قدرت مطلق برای جهان بازی خواهید بود. در این نقطه، بزرگ‌ترین اختلاف با بلادبورن پدید می‌آید، اما از تضاد مطلق صحبت کردیم، چرا که بلادبورن نه فقط در پایان‌بندی، بلکه در لحظه به لحظۀ مسیر نیز وارونه عمل می‌کند. بازی از فلسفۀ مذهبی در روایت به سوی فلسفۀ علمی می‌رود، مقدسات را نامقدس می‌شمارد، نمادهای پاکیزه به سمبل‌های فاسد دگرگون کرده و ساختار کمبل را نیز به جز سه مرحلۀ ابتدایی، کاملاً واژگون می‌سازد. در فصل اختتامیۀ این نویسه، به بلادبورن و فلسفۀ واژگون آن نسبت به آثار حماسی و قهرمانی از جمله دارک سولز می‌پردازیم.

چگونه بلادبورن داستان یک قهرمان را وارونه کرد؟

تا به حال به طراحی کاور بازی دقت کرده‌اید هیچ‌چیز بی‌دلیل نیست و بال‌های خونین نیز ترکیبی از مفاهیم واژگونی مقدسات بال فرشته و رسوخ فساد به روح اثر را به تصویر می‌کشد

فلسفۀ روایی دارک سولز برداشتی رندانه از افسانه‌های رایج است و درست به مانند این «ماجراجویی‌های مقدس»، نقشی کلیدی را به انسان داده و سرنوشت جهان را در دستان او قرار می‌دهد. در حقیقت، این اثر هنری اجازه می‌دهد تا قهرمان قصه در انتهای ماجراجویی خود، از لنز موجودی برتر نسبت به سایر آفریده‌های جهان، به هستی بنگرد و بر سرنوشت آن چیره شود.

داستان و پیام فلسفی بلادبورن اما، به طور مطلق در تضاد با دارک سولز قرار می‌گیرد. اگرچه خدایان بسیاری در جهان بلادبورن با هیبتی دست‌نیافتنی و لقبی شکیل (The Great Ones) یکه‌تازی می‌کنند، اما بازی اهتمام نمی‌ورزد تا کاراکتر اصلی (قهرمان داستان) را به منصب یکی از این خدایان نایل سازد و ایضاً طلب نمی‌کند تا از لنز یک پروردگار قادر و توانمند، به پدیده‌های رخ داده واکنش نشان دهد و به قولی سرنوشت جهان بازی را رقم بزند. در حقیقت، بلادبورن می‌گوید که تو یک جزء کوچک و ناچیز در جهان من هستی؛ تا انتها نیز همینقدر حقیر خواهی بود؛ لاکن، بر منزلت و جایگاه خویش آگاه باش. حتی در پایان حقیقی که احساس نایل شدن به یک مقام بالا القاء می‌شود، این مهم با منت و محبت Moon Presence رخ می‌دهد؛ در حالی که دارک سولز با نابودی خداوندگاری به نام گویین، شما را به سطح یک قدرت برتر ارتقاء می‌دهد؛ البته، بارزترین ویژگی این منصب نیز لنز خدایی و قدرت تغییر سرنوشت است. بزرگ‌ترین مناقشۀ میان علم‌گرایان و دین‌گرایان میان فلسفۀ ذهنی دو بازی میازاکی رخ می‌دهد. دارک سولز که بینشی مذهبی در آن نهاده شده و بلادبورن که رویکرد علمی را پیش می‌گیرد.

انهدام افسانۀ انسان‌محور توسط بلادبورن

۱۷ مرحلۀ سفر قهرمانانه‌ یا به عبارتی پروژۀ اصلی تحقیقاتی کمبل به سه بخش مهم و حیاتی تقسیم می‌شود ۱ جدایی Seperation 2 آغاز Intiation 3 بازگشت Return و به طرز منحصر به فردی دارک سولز از بسیاری از این مراحل تبعیت می‌کند و به طور خاص بلادبورن آن‌ها را وارونه اعمال می‌کند

پیش از هر چیز، تصویر بالا را خوب مطالعه کنید؛ زیرا مسیر و الگوی پر پیچ و خم تمام آثار حماسی محسوب می‌شود. از سوی دیگر، قرار است مراحل اصلی آن را در قالب ضد و نقیضی که میان دارک سولز و بلادبورن رخ می‌دهد، تحلیل کنیم. به عبارتی، می‌خواهیم ببینیم که دارک سولز چگونه در روایت خود از این مراحل بهره برده و بلادبورن چگونه از معکوس آن‌ها برای رسیدن به یک فلسفۀ روایی «ضد-افسانه» استفاده می‌کند.

حالا در بلادبورن به جای آن که عزیمت مقدس یک قهرمان به درجات روحانی را دنبال کنیم، به مانند تم هولناک بازی، نظاره‌گر نوع فاسد و واژگون شدۀ «افسانه» و مراحل سفر قهرمان خواهیم بود؛ فلسفۀ نهان پشت روایت بازی، به مانند ویروسی مهلک است که خِرَد و معرفت یک فرشتۀ منزه را زایل ساخته و او را به یک اهریمن ناپاک و کریه‌منظر تبدیل کرده است. در این سناریوی تباه، برای قهرمان داستان یا شکارچی یارنام، نه خبری از نایل شدن به معرفت خواهد بود و نه در انتهای مسیر بینشی عرفانی انتظار او را می‌کشد؛ این روایتی بر محدودیت‌های انسان و مقبول واقع شدن این محدودیت‌ها توسط او، در برابر جهانی بی‌انتها با درون‌مایه‌های لاوکرفتی است.

جهانی عادی و ندایی برای یک ماجراجویی

مرحلۀ اول و دوم از چرخۀ«سفر یک قهرمان» یعنی «جهان عادی» (Ordinary World) و «ندایی برای یک ماجراجویی» (Call to Adventure) در حقیقت نمی‌توانند معکوس شوند؛ زیرا اگر جهانی عادی و ندایی برای قهرمان وجود نداشته باشد و به عبارتی انگیزه‌ای شکل نگیرد، ماجراجویی‌ای پدید نخواهد آمد. پیشینه‌ای که در زمان شخصی‌سازی برای کاراکتر اصلی مشخص می‌کنید (مانند Waste of Skin یا Violent Past)، مرحلۀ «جهان عادی» را به تصویر می‌کشد و نمایانگر دنیایی است که کاراکتر اصلی با آن اخت گرفته. بلافاصله در افتتاحیۀ بازی، «ندایی برای یک ماجراجویی» رخ می‌دهد و کاراکترِ رویِ ویلچر (Blood Minister)، انگیزه‌ای قابل تامل به شما می‌دهد.

درست بعد از مقدمه، تضادهای فلسفی میان دارک سولز و بلادبورن گام به گام نمود پیدا می‌کنند. در ابتدای دارک سولز، شوالیه‌ای شریف به نام اُسکار (Oscar) آیتم بازیابی سلامتی یا همان Estus Flask را در اختیار شما قرار می‌دهد، اما در بلادبورن کاراکتری مبهم و مرموز مسئول اهدای این آیتم تحت نام Blood Vial به شما است. در ابتدای مطلب، حول ارتباط میان مکانیک‌های گیم‌پلی و مضامین روایی صحبت و از آن به عنوان امضای فرام سافتور نام بردیم؛ اینجا نیز آن‌ها مکانیک احیای سلامتی را به عنوان یک استعارۀ فلسفی مطرح می‌کنند. استعاره آن است که در طول بازی، از آیتمی برای بازیابی سلامتی خود استفاده خواهید کرد که بهره‌گیری از آن، تمامی اهالی یارنام را به ورطۀ نابودی و دیوانگی کشانده؛ شما پیش‌روی می‌کنید و بازی در این مسیر مجبورتان می‌کند تا بارها و بارها معجونی را به خود تزریق کنید که عامل نابودی‌تان است؛ از دست دادن ذره‌ به ذره از روح و روان و جسم برای رسیدن به مقصود، فقط بخشی از معنای فلسفی چنین رویکردی می‌تواند تفسیر شود. در نقطۀ مقابل، دارک سولز معجون Estus Flask را مقدس و گنجینه‌ای برای بشریت مطرح می‌کند.

عبور از مرزهای امن

پس از مراحل بالا، قهرمان قصه باید از مرزهای امن عبور کرده و وارد جهانی بیگانه و نامانوس شود. بر اساس تئوری «سفر یک قهرمان»، معاشرت و آشنایی با کاراکترها و شخصیت‌های جدید، بخش جدایی‌ناپذیر مقطع ابتدایی مرحلۀ «ورود به جهان بیگانه» است. به عبارت دیگر، قهرمان داستان به جهانی تازه و پرمخاطره قدم می‌گذارد و در بدو ورود، با کاراکترهایی آشنا می‌شود که برخلاف او، مدت‌ها در این جهان نو سیر و سفر کرده و با آن آشنا هستند. این اتفاق در دارک سولز با فایرلینک‌ شراین (Firelink Shrine) رخ می‌دهد؛ جایی که NPCهایی مانند Crestfallen Warrior آشنا به دنیای لوردران (Lordran) بوده و حتی شما را در مراحل ابتدایی ماجراجویی راهنمایی می‌کنند. در فلسفۀ روایی دارک سولز، به نظر می‌رسد که همیشه NPCها یک قدم از شما جلوتر هستند و در مورد اتفاقات مختلف آگاهی دارند؛ آن‌ها گاهی حتی در رابطه با پدیده‌های گوناگون به شما هشدار می‌دهند.

بلادبورن اما، در رابطه با این مرحله از سفر قهرمان نیز رویکردی معکوس دارد. مقدم بر هر چیز، بر خلاف دارک سولز که حول معرفی شما به هاب (HUB) یا همان سرپناهِ امن عجله دارد و پیش از هر چیز، فایرلینک شراین را به شما معرفی می‌کند، بلادبورن برای مدتی قابل توجه شما را سرگردان و مضطرب نگه می‌دارد و می‌گذارد در هاله‌ای از ابهام قدم بردارید، به تعداد کشته شوید و زوال شهر یارنام را با گوشت و پوست و استخوان خود حس کنید. پس از هلاکت اولین باس اصلی بازی، یعنی پدر گاسکوین (Father Gascoigne) است که تازه بازی تصمیم می‌گیرد تا شما را به اقامتگاهی نسبتاً امن انتقال دهد و با تعدادی NPC مرموز آشنا کند. در ادامه تضادها بیشتر می‌شوند؛ زیرا بر خلاف دارک سولز که NPCها در تقابل با قهرمان داستان یا همان Chosen Undead با دنیای بازی آشنا و به قولی یک قدم جلوتر از وی هستند، در بلادبورن NPCها تنها در حد و اندازۀ (یا حتی کمتر از) Hunter یا کاراکتر اصلی از جهان بازی اطلاعات دارند. به عبارتی دیگر، دارک سولز شما را با کاراکترهایی آشنا می‌کند که نسبت به شما آگاهی بیشتری از محیط اطراف خود دارند و یک قدم جلوتر از قهرمان قصه هستند، اما بلادبورن شخصیت‌هایی را در هاب اصلی خود جای داده است که بیش از کاراکتر اصلی یا همان هانتر، چیزی از جهان اثر نمی‌دانند. این جهلِ NPCها در بلادبورن شدیدتر هم می‌شود و در ادامه، کاراکترهای فرعی قطعاً از شما (منظور هانتر یا کاراکتر اصلی است) اطلاعات کمتری دارند، چرا که اکثریت آن‌ها از شما خواستار نشانی سرپناهی امن هستند و شما را آگاه‌تر از خود می‌پندارند. وارونگی این مرحله از «سفر یک قهرمان»:

  1. بیش از پیش مخاطب را در انزوا قرار می‌دهد
  2. عطشی وصف نشدنی پیرامون درک Lore برای مخاطب به وجود می‌آورد
  3. دنیای بلادبورن را ترسناک‌تر و رازآلودتر جلوه می‌دهد

بنابراین، این تنها طراحی هنری خشونت آمیز و تاریک، معماری گاثیک و باس‌های هولناک نیستند که بلادبورن را اسرارآمیز و وحشتناک کرده‌اند، بلکه در دل فلسفۀ روایی اثر نیز المان‌ها طوری در تضاد با یک سفر قهرمانانه قرار می‌گیرند و آن را فاسد می‌کنند که نوعی حس گوشه‌گیری القاء شود. بلادبورن بهترین موقعیت‌های ایزوله را برای مخاطب فراهم می‌سازد.

ملاقات با الهه

آریانا نوزاد یک Geart One و حس ترس و ناامیدی

ملاقات با الهه (Meeting with Goddess)، یکی از کلید‌ی‌ترین مراحل تئوری «سفر یک قهرمان» است که در آن قهرمان قصه، عشقی رمانتیک یا مادرانه را تجربه یا تماشا می‌کند. این مرحله از چرخه نیز در بازی بلادبورن به صورت وارونه رخ می‌دهد و یک واژگونی فاسد را به تصویر می‌کشد. کاراکتری به نام آریانا نمونۀ فاسد الهه در روایت معکوس بلادبورن محسوب می‌شود که هر دو نوع عشق رمانتیک و مادرانه را در خط روایی خود جای داده است.

در حالی که مطابق با مراحل سفر یک قهرمان باید منتظر عشقی حقیقی و مقدس باشیم، بازی یک زن فاحشه را به عنوان الهه معرفی می‌کند که لذتی زودگذر را به کاراکتر اصلی پیشنهاد خواهد داد؛ واژگونی ابتدایی در این نقطه رخ می‌دهد. واژگونی دوم نیز در رابطه با عشق «مادرانۀ» آریانه دیده می‌شود. او بدون هیچگونه تماسی (قصه‌ای آشنا!) توسط یکی از خدایان (The Great One) تحت نام Oedon باردار می‌شود، در حالی که راهبه‌ای نیز در هاب اصلی مشغول دعا کردن است. در حقیقت قدرت برتر برای انتخاب زنی که حامل فرزند او است، کاملاً برخلاف افسانه‌ها و مقدسات عمل می‌کند. در ادامه نیز این تضاد ادامه می‌یابد؛ در حقیقت، وظیفۀ مرحلۀ «ملاقات با الهه» تجربۀ نوعی مقدس از عشق است، اما در نتیجۀ وارونگی‌های متعدد، آریانا نه تنها به فرزند متولد شدۀ خود عشق نمی‌ورزد، بلکه از آن وحشت دارد. مخاطب نیز شاهد یک عشق بی قید و شرط نیست، بلکه حسی متضاد را دریافت می‌کند. در این نقطه، وارونگی دوم رخ می‌دهد.

شکم نهنگ

Snatcher مسئول انتقال شما است به مکانی که بازی را به یک سیستم شکسته تبدیل می‌سازد و حس و حال یک اثر وحشت بقاء را انتقال می‌دهد

مرحلۀ بعدی در تئوری کمبل، شکم نهنگ نام دارد و منظور از آن، مقطعی از قصه است که قهرمان با ضعف‌ها و حقارت خود در برابر جهانی که قصد فتح و مقابله با آن را دارد، مواجه می‌شود. این بخش از یک ماجراجویی قهرمانانه، از این جهت مهم است که باعث می‌شود قهرمان حماسه با بخش ضعیف و رنجور نفس خود روبه‌رو شود و از طرفی قدرت جهانی که در مقابلش قرار دارد را درک کند. در حقیقت، این مرحله به آماده‌سازی و مجهز شدن قهرمان داستان منجر شده و باعث می‌شود که او دشمن را دست کم نگیرد و طاقت فرسا بودن سفری که در پیش دارد نیز در دید مخاطب تجلی پیدا کند.

دشمنی تحت نام Snatcher در بلادبورن، آغازکنندۀ این مرحله خواهد بود و به قولی، شما را به شکم نهنگ می‌برد. جایی که فکر می‌کنید قهرمان داستان مرده‌ است و بازی باید از چک‌پوینت آخر شروع شود، ناگهان به محیطی ناآشنا انتقال خواهید یافت که از تمامی مراحل دیگر بازی هولناک‌تر است. Hypogean Gaol نام این مکان و نقش آن وارد کردن یک شوک به سیستم بازی است؛ همان شوکی که در مرحلۀ شکم نهنگ نیاز داریم. شما ناگهان در مکانی هوشیار خواهید شد که از نظر طراحی بسیار پیچیده است، دشمنان آن چندین سطح از شما بالاتر هستند و مرگ نیز شما را به جهانی که در آن بودید باز نمی‌گرداند؛ تنها راه نجات، پیدا کردن چک پوینت بعدی است. این اتفاق را یک «آشفتگی سیستماتیک عمدی» از سوی سازندگان خطاب می‌کنیم؛ چرا که سیستم‌های آشنا مانند چک‌پوینت که تا به آن لحظه ناجی شما بودند، دیگر کار نمی‌کنند و شوکی وصف ناشدنی را به گیمر وارد می‌سازد. از سوی دیگر، طراحی هولناک و تودرتوی مراحل به علاوۀ دشمنانی که در آن مقطع از بازی توان نابودسازی آن‌ها را ندارید و حتی پیش‎‌تر آن‌ها را ندیده‌اید و الگوی حملاتشان را نمی‌شناسید، دست در دست یکدیگر، هیجان‌انگیزترین بخش از بازی را پیشکش گیمر می‌کنند. این اتفاق در حالی رخ می‌دهد که دارک سولز همواره فرصت تجدید قوا را به شما می‌داد.

شکم نهنگ در بازی P.T نیز رخ می‌دهد. پس از مدتی بازی کردن و پیش‌روی، بازی غیرقابل پیش‌بینی می‌شود (تابلوهایی که حدقۀ چشم متحرک دارند). این شکستگی و آشفتگی سیستماتیک در P.T، درست به مانند مرحلۀ Hypogean Gaol عمل می‌کند.

[حاصل تفحص و تحلیل آثار و مصاحبه‌های کمبل و منابع ویدیویی]SolePorpoise

بلادبورن در سرآغاز خود نمای مسیری کمال‌گرا و منزه را دارد، هرچند به راستی پدیده‌ای فریب‌دهنده است؛ دیری نمی‌پاید که آن ماجراجویی منزه و سلحشورانه، به یک فتنه‌جویی بدل گردد که قهرمان را در برابر خود حقیر می‌پندارد. هر چه در بلادبورن پیش رفتم، خودم را در قالب شکارچی و شکارچی را در قالب یک انسان جویای حقایقی نا‌به‌هنجار در برابر گیتی، ناچیزتر از چیزی دیدم که پدیده‌ها از من تاثیر بپذیرند. با پدیدار شدن ده‌ها آمیگدالای چمبره زده روی برج‌های نوک‌تیزِ خشن که گویی حتی ملتفت حضور من نمی‌شوند، ناچیز بودن در برابر عالم بلادبورن دو چندان جلوه پیدا کرد.

بلادبورن یک ضد افسانه است که انسان را نه به درجۀ خدایی می‌رساند و نه با نگاه نصیحت و اندرز، مسیر کمال را به او نشان می‌دهد، بلکه او را همان حیوان هوشمندی می‌داند که هست.

مجله خبری gsxr

خروج از نسخه موبایل