بررسی فیلم Armageddon Time | مصلحت طلبی دورهای
بررسی فیلم Armageddon Time | مصلحت طلبی دورهای
«زمان آرماگدون» (Armageddon Time) جدیدترین اثر فیلمساز مطرح و تاحدودی نامآشنای هالیوود «جیمز گری» میباشد. اکثر آثار این کارگردان با استقبال فستیوالهای اروپایی مخصوصا فستیوال معتبر و مشهور «کَن» فرانسه روبهرو شده است و از همین روست که فیلم «زمان آرماگدون» نیز نخستین بار امسال (مه ۲۰۲۲) و در فستیوال کن منتشر شد، در حالی که اکران عمومی و جهانی آن تنها کمی بیش از یک ماه قبل بر روی پردههای سینمای آمریکا و جهان رفته است.
«جیمز گری» کارگردان فیلمهای کم و بیش مشهوری همچون «محوطه» (The Yards – 2000)، «دو عاشق» (Two Lovers – 2000)، «مهاجر» (The Immigrant – 2013)، «به سوی ستارگان» (Ad Astra – 2019) میباشد که در تمامی آثار وی هنرپیشگان مشهوری از هالیوود نظیر «برد پیت»، «واکین فینیکس» و «ماریون کوتیار» در آنها نقشآفرینی کرده و کمپانیهای هالیوودی همواره با این کارگردان یهودی همکاریهای لازم را داشتهاند. فیلم مذکور و پیش رویمان نیز از این قاعده مستثنا نیست و بازیگران شهیری چون «آنتونی هاپکینز»، «آن هتوی»، «جسیکا چستین» و «جرمی استرانگ» در این فیلم به ایفای نقش پرداختهاند.
تفاوتی که فیلم «زمان آرماگدون» با آثار پیشین «جیمز گری» دارد در این است که وی این فیلم را با الهام از خاطرات و تجارب کودکی خود نویسندگی و کارگردانی کرده است؛ در واقع نوعی اتوبیوگرافی (خودزندگینامه) که به تبع شخصیترین فیلم این فیلمساز یهودی/اوکراینی تا به اکنون محسوب میشود. حال از عنوان فیلم شروع کنیم، جایی که لغتِ عبریِ «آرماگدون» (Armageddon) در دم دستترین معنای عام و استعاری خود به عنوان «آخرالزمان» ترجمه شده است. آثار گوناگونی در سینمای هالیوود یا حتی اروپا بودهاند که از این واژه در عنوان خود بهره بردهاند و کم و بیش داستان این آثار نیز روایتگر زمانهای آخرالزمانی بوده است که با شمایل و بافتهایی متفاوت از جوامعی که در آن زندگی میکنیم و با آن آشنا هستیم، ساخته و پرداخته شدهاند.
«جیمز گری» نیز از نظر دوره زمانی و تبعاً بافت شهری، در فیلم خود تفاوتهایی را قائل شده است تا حداقل از نظر زمانی (فیلم «زمانِ آرماگدون» در دههی هشتاد میلادی روایت میشود) واژهی «آرماگدون» را پشیبانی کند اما بخش دیگر این واژه یعنی وجه آخرالزمانی آن در این فیلم به مانند سایر آثار همنام خود نیست و ما با فیلمی مثلا علمیتخیلی و پسارستاخیزانه مواجه نیستیم بلکه همان طور که در ابتدای این یادداشت ذکر شد فیلم «زمان آرماگدون» یک اتوبیوگرافی از «جیمز گری» میباشد و در نتیجه ژانر فیلم یک درام ساده و جمع جور خانوادگی بیشتر نیست.
داستان فیلم درباره یک خانواده یهودی و اصالتاً مهاجر با نام خانوادگی «گرَف» میباشد که محوریت اصلی آن حول عضو کوچک این خانواده «پُل گرف» که یک پسر کلاس ششمی هست میگردد. حال در ابتدا باید متذکر شد که شاید ارتباط مستقیمی بین عنوان فیلم و داستان آن (واژه آرماگدون و ژانر درام خانوادگی) پیدا نکنیم اما در کلیت فیلم و پس از تماشای کامل آن میتوان انشعاب و استعارههایی از آن استخراج کرد که شاید یکی از اصلیترینهای آن عقبگذاشتهانگاریِ فردی (درک نشدن یا بیتوجهی) در یک جامعه تکبُعدی (با محوریت آخرالزمانِ مدرسه) باشد. هرچند فیلم و فیلمساز کمی بیش از اندازه و خارج از فرم و داستان اثر به خارج از متن و ناخنکزنیه.ای سیاسی چنگ میزنند (پیگیری اخبار سیاسی و انتخابات ریاست جمهوری که در نهایت رونالد ریگان به عنوان رییس جمهورِ ایالات متحده انتخاب میشود یا پدرِ دونالد ترامپ، «فِرِد ترامپ» که عضوی بانفوذ در یک مدرسه خصوصی است).
حال بازگردیم به کاراکتر محوری فیلم «پُل گرف» که نوجوانی خیالپرداز و مستعد در طراحی و نقاشی است که در خانوادهای یهودی زندگیمیکند اما قبل از شناختن وی در درون خانواده، مای مخاطب هستهی کنش و واکنشهای او را در مدرسهاش میبینیم به گونهایکه در واقع «مدرسه» در یک مکان و عمیقتر بهعنوان جامعهی زیستی «پل»، نقطهی مرکزی دغدغهمندی کاراکتر اصلی داستان است. فیلم هم از همین مدرسه و کلاس درس شروع میکند به طوری که در ارائهی محیطی جمع و جور و فهمیدنی از مدرسه و درگیریهای پل قابلقبول عمل میکند (بیشتر از جانب فیلمنامه [متن اثر] تا میزانسندهی و دکوپاژ [کارگردانی]) اما عمقبخشی به کاراکتر چیزی نیست که در بنیهی ذاتی فیلمنامه نهفته باشد تا به دنبالش کارکتر «پل» به عنوان یک پرسوناژ (شخصیت) بارور شده و همذاتپنداریِ عمیقِ مخاطب را موجب شود. [پل گرف فراتر از یک کاراکترِ تیپیکال نمیرود] «پل» که اصلیترین ارتباطش با دوست و همکلاسیِ سیهچردهاش «جانی» میباشد، در کنار یکدیگر مشکلاتی در مدرسهشان دارند که از درگیری با معلمشان شروع شده و به طردشدنهایشان میرسد اما همهی اینها به دغدغههایی زیستی تبدیل نمیشوند تا بتوان تمام و کمال «پل» و دوستش «جانی» را درک کرد.
نژادپرستی یا بهتر بگویم حاشیهراندهشدن نژاد سیاه در فیلم در حد اشارههای متنی هستند و نه پیشبرندهی یک دغدغه و قصه از خِلال وجود آنها؛ درگیری خانوادگیای که «پل» دست به گریبانش نیز هست از پرداخت عمیقی در فیلم برخوردار نیست؛ مثلاً در سکانسی که «پل» از جانب پدرش کتک میخورد به هیچ عنوان نمیتواند از طرف مخاطب خیلی جدی گرفته شود، زیرا پدرِ پُل (با بازی «جرمی استرانگ») ابداً در شمایل یک کارکتر جدی نمودی ندارد. رابطهی پُل و پدربزرگش (با بازی آنتونی هاپکینز) مقبول است اما به مثابهی آرامشگاه برای وی نیست، زیرا که نقاشی کشیدن برای پل تبدیل به همهچیزش نمیشود تا همراهیکردنهای رفتاری و کلامیِ پدربزرگش (هدیه گرفتن، انرژی مثبت دادن و قوت قلب دادن) برای پل خیلی ارزشمند باشد اما با اینحال رابطهی ضعیفی هم نیست. آوایی دلانگیز از موسیقیمتن اثر در این رابطه (پل و پدربزرگش) نهفته است که اصلیترین پیوند با کلیت مفهوم خانواده در فیلم را در بر میگیرد.
همچنین باید متذکر شد نوعی نگاه مظلومنمایانه در فیلم «زمان آرماگدون» وجود دارد که هم از ریشه یهودیتبار فیلمساز ریشه میگیرد و هم کمکها و پشتیبانیهای بی چشمداشتِ هالیوود از این نوع نگاه که اساسش در سینما به درازای دههی پنجاه میلادی تا زمان حال میرسد (نظرگاه تطهیرکننده یهودیان)، حال در کنار این نظرگاه باید اعتبارخریدن اجباری، تصنعی و هشتگمحور اقلیتپرستی را هم به این فیلم اضافه کرد که باعث شده کاراکتر «جانی» آن پختگیِ پرداختی لازم را در داستان پیدا نکند.
همانطور که گفته شد دیدگاههای سیاسیای در فیلم وجود دارد که بیش از ناخنکزنیهای سطحیگرایانه نمودی ندارند، از حضور بیکارکرد «فرد ترامپ» (پدر دونالد ترامپ) گرفته تا پیگیری انتخابات رباست جمهوری در اخبار. هرچند با همهی این ضعفهای اشاره شده که فیلم «زمان آرماگدون» را از ردیف آثار خوب سینمایی به زیر میکشد، بگذریم، جدیدترین اثر «جیمز گری» اثر بدی نیست و میتواند در طول دو ساعت مخاطب را تا حدودی سرگرم کند و اصلیترین وجه این سرگرم شدن هم در طردشدن و موردِ توجه قرار نگرفتنِ «پل» در مدرسه و سپس سرایتش و درگیریاش در خانواده میباشد. نمیتوان تمام و کمال آخرالزمان جامعهی «پل» را درک کرد اما میشود فهمیدش تا آن آخرین دقایق سکانس پایانی و دالیبکهای دوربین (عقبکشیدن دوربین) در نماهایی از مدرسهی جدید و قدیم و همچنین خانه با تلفیق صدای حرکت قطار بر روی ریل راهآهن نشان از یک رستاخیزِ درونی دهد، نه آنچنان عمیق و به دلماندنی اما نسبتاً فهیم و یحتمل به یاد ماندنی.