بیوگرافی آلفرد هیچکاک | کارگردان تکرار نشدنی هنر هفتم
بیوگرافی آلفرد هیچکاک | کارگردان تکرار نشدنی هنر هفتم
به مناسبت سالروز تولد آلفرد هیچکاک، مرد بزرگ و تکرار نشدنی تاریخ سینما، نگاهی بر بیوگرافی وی خواهیم داشت.
آلفرد جوزف هیچکاک در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۲۷۸ (۱۳ اوت ۱۸۹۹) در شهر لندن کشور بریتانیا چشم به جهان گشود. خانواده وی را مادرش اما، پدرش ویلیام و برادر و خواهرش به نامهای دنیل و الن تشکیل میدهند. خانوادهای که اصالتی ایرلندی داشته و شخصاً در مغازه سبزی فروش پدرش به دنیا آمده است.
او دوران کودکی خود را به عنوان پسری آرام، مهربان و دوست داشتنی سپری میکرد که علیرغم رفتارهای خوبی که با دیگران مخصوصاً خانوادهاش داشت اما هیچ همبازی نداشته و تنهایی به انجام بازیهای کودکانه مشغول بوده است. با این حال به طرز عجیبی و با وجود آن که رابطه بسیار خوبی با پدرش داشته است، در سن ۵ سالگی ویلیام او را به همراه یادداشتی به ایستگاه پلیس فرستاده که یکی از مامورین آن جا با خواندن متن یادداشت، آلفرد را به مدت چند دقیقه در انفرادی حبس میکند.
مامور پلیس دلیل این کار را ادب کردن پسرهای شیطون میخواند. با این حال علیرغم این که دلیل این کار از سوی پدر آلفرد هیچکاک در هالهای از ابهام قرار دارد اما همان چند دقیقه حبس در انفرادی تاثیر به سزایی بر روح و روان این کودک داشت تا جایی که موجب ترس از پلیس در وجود وی شد و تا بزرگسالی این وحشت را با خود به همراه داشت و حتی در سال ۱۹۷۳ اعلام کرد که هر چیزی به قانون مربوط باشد موجب ایجاد حس ترس و نگرانی در او میشود.
در تمام طول دوران کودکی و نوجوانی آلفرد هیچکاک، خانواده وی بارها و بارها بین شهرهای مختلفی از بریتانیا نقل مکان میکردند که این مسئله باعث شده بود تا او در مدارس مختلفی حضور پیدا کند که برخی از آنها دینی بوده و دانش آموزان خود را با ابزار و وسائل عجیب و غریبی تنبیه میکردند که تجربیات تلخی را برای وی در آن زمان به ارمغان آورده بود و دوران پر از ترس، نگرانی و استرسی را پشت سر میگذاشت. با این حال به سبب سعی و تلاشهای وی در امور تحصیل، همیشه جزو برترین دانش آموزان کلاس قرار داشت و تسلط وی بر زبانهای لاتین، فرانسه و انگلیسی باعث حیرت معلمینش شده بود.
او از کودکی در رویای تبدیل شدن به مهندسی خبره پس از پشت سر گذاشتن دوران مدرسه، وارد کلاسهای شبانه شد تا بتواند شرایط لازم را برای تحصیل در این رشته برخوردار شود. با این حال مرگ نابه هنگام پدرش در سن ۵۲ سالگی خانواده آنها را تحتالشعاع قرار داد و به سبب آن که برادر و خواهرش به صورت مستقل زندگی میکردند، او مجبور شد تا برای کمک به مادرش و گرداندن زندگی، به کار در شرکت تلگراف روی بیاورد. درس خواندن در کلاسهای شبانه و در عین حال کار در شرکت با وجود آن که فشارهای مختلفی را بر آلفرد وارد کرده بود اما او به هیچ عنوان تسلیم نشد و برای مراقبت از مادرش و رسیدن به آرزوهایش حاضر به قبول هر شرایطی شده بود.
مرگ پدر، تحصیل در کلاسهای شبانه، کار در شرکت تلگراف و مراقبت از مادرش برای آلفرد کم نبود، در سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی نخست آغاز شد و پس از آن که در ۱۹۱۷ به سن ۱۸ سالگی رسید، به عنوان سرباز شرایط خاص، به پادگان نظامی پیوست و به سبب برخورداری از شرایط جسمی نامساعد، تنها در تمرینات هفتگی پیاده نظام شرکت میکرد و از فرستاده شدن به جبهه معاف شده بود. مسئلهای که در شرایط طاقتفرسایش، شاید که تنها شانسی بود که زندگی در اختیار وی قرار داد.
پس از پایان جنگ جهانی نخست و در حالی که ۲۰ سال سن داشت، دیگر رویای مهندسی را کنار گذاشته بود و به نوشتن علاقه پیدا کرد. به همین مناسبت نیز در همان شرکت تلگرافی که از نوجوانی مشغول به کار بود، به سردبیر ارتقا یافت و امورات داخلی نشریه آن جا را بر عهده گرفت و در کنار بررسی مدارک این شرکت، نگارش داستانهای کوتاه را نیز انجام میداد و با وجود آن که مجبور میشد تا دیروقت در سرکار باقی بماند اما از شرایط لذت میبرد.
در این بین تفریح او تماشای آثار سینمایی بود و به هنرمندانی همچون چارلی چاپلین، فریتس لانگ و باستر کیتون علاقه بسیاری داشت. مسئلهای که او را مجاب کرد تا به آگهی شغلی کمپانی پارامونت پیکچرز در سال ۱۹۱۹ که در آن زمان تازه تاسیس شده بود و به دنبال تکمیل تیم خود بود، نمونه کار فرستاده و در نهایت نیز به عنوان میاننویس آثار صامت وارد صنعت فیلمسازی شئد. ورودی که صنعت سینما را برای همیشه دستخوش تغییر قرار داد.
در حالی که او به عنوان یک میاننویس به این کمپانی ملحق شد اما خلاقیت و هنر وی باعث شد تا در پروسه تولید ۱۸ فیلم صامت تا سال ۱۹۲۲ نقشی اساسی داشته باشد. از کارگردانی سکانسهای کوتاه گرفته تا نویسندگی و نظارت بر پشت صحنه، تا سن ۲۳ سالگی موفقیتهای بسیاری را در کارنامه خود به عنوان یک تازهکار به ثبت رساند تا جایی که مورد تشویق رسانههایی همچون روزنامه تایمز قرار گرفت. در میان مسیر موفقیتهایش، با زنی به نام آلما لوسی رویل آشنا شد؛ فیلمنامه نویسی بریتانیایی که شعله آتش عشق را در قلب هیچکاک به راه انداخت و آنها در سال ۱۹۲۶ به صورت رسمی با یکدیگر ازدواج کرده و در حوزه کار نیز به عنوان ۲ نابغه کار خود را ادامه دادند.
در حالی که آلفرد هیچکاک تا سال دهه ۱۹۳۰ میلادی موفق شده بود تا کارگردانی پروژههای بزرگ و کوچک مختلفی همچون Number 13، The Pleasure Garden، The Ring، Downhill و Blackmail را در کارنامه هنری خود به ثبت برساند، توجه ویژه تهیهکننده مشهور هالیوود یعنی دیوید سلزنیک را به سمت خود معطوف کرد تا جایی که آنها قراردادی ۷ ساله را به ثبت رساندند و آلفرد هیچکاک دوران جدیدی را در مسیر کارگردانی آغاز نمود که مجبور شد تا از بریتانیا به آمریکا نقل مکان نماید.
آلفرد هیچکاک و همسرش آلما به سبب خلق و خویی که داشتند، چندان علاقهای به شرکت در مهمانیها و دورهمیهای بزرگ نداشته و زندگی آرام و ساکت خود را سپری میکردند و آلفرد به سبب نقل مکان به هالیوود، با فرهنگ آمریکاییها و شیوه فیلمسازیشان مواجه شد که وی را شگفتزده نمود. او همچنین با غذاهای آمریکایی نیز دوران خوشی را سپری میکرد و حسابی طرفردار طعم و مزه خوردنیهای آنها شده بود.
در حالی که او و دیوید سلزنیک قرارداد پر سر و صدایی را به ثبت رسانده بودند اما به مرور اختلافات بسیاری بین آنها پیش آمد. از یک سو سلزنیک با مشکلات مالی مختلفی دست و پنجه نرم کرده و سعی داشت تا کارها طبق شیوه وی پیش برود و در سمت دیگر نیز هیچکاک به هیچ عنوان نمیتوانست دخالتهای کسی را در پروسه تولید آثارش تحمل نماید. این اختلاف به مرور افزایش پیدا کرد تا جایی که آلفرد هیچکاک با خواست دیوید سلزنیک وارد همکاری با کمپانیهای فیلمسازی دیگر شد و تسلط وی بر این کارگردان پایان یافت.
شروع کار آلفرد هیچکاک با سینمای آمریکا بسیار محتاطانه آغاز شد؛ زیرا او برای سالهای متوالی تحت نظر فرهنگ اروپا فیلم ساخته بود و نمیتوانست همان شیوه را در هالیوود پیاده نماید. مسئلهای که وی را مجاب کرد تا در اقدامی خلاقانه و بسیار ریسکی، فیلم Rebecca را در سال ۱۹۴۰ تولید نماید. اثری که از روایتی آمریکایی در دل کورنوال بریتانیا بهره میبرد و علیرغم میل باطنی هیچکاک، لحنی درام را ارائه میکرد که در زمان اکران حسابی مورد توجه قرار گرفت و در سیزدهمین دوره جنشواره اسکار، برنده جایزه بهترین فیلم سال شد که دیوید سلزنیک این جایزه را در مقابل تمامی تماشاگران دریافت نمود.
پس از دستاوردهای ارزشمند نخستین ساخته آلفرد هیچکاک در هالیوود، او اعتماد به نفس دوچندانی پیدا کرد و در پایان همان سال فیلم دوم خود در آمریکا به نام Foreign Correspondent را روانه سینما کرد که باز هم با استقبال مخاطبین و منتقدین مواجه شد و این بار به تنها نامزدی در اسکار کفایت کرد. ساخت ۲ فیلم در آمریکا با آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا همزمان شد و این مسئله برای وی نگرانی و بار منفی بسیاری را به همراه داشت.
هیچکاکی که در آمریکا شاهد نابودی اروپا بود و زادگاهش را در شرف جنگی ویرانگر میدید، سعی کرد تا از هنر خود استفاده کرده و تبعات ویرانگر جنگ را در سینما به تصویر بکشد. Foreign Correspondent نیز نخستین ساخته او مرتبط با جنگ جهانی دوم لقب میگیرد که از داستانی زیبا و سکانسهای جالب توجه در زمان خود بهره برد و پیامهای ضدجنگ را به شکلی مستقیم در برابر مخاطبین به تصویر میکشد. اثری که تا حدودی توانست فشار و غم آلفرد هیچکاک را کاهش دهد.
با آغاز دهه ۱۹۴۰ میلادی، آلفرد هیچکاک در عین این که سعی داشت تا پیامهای ضدجنگ را در فیلمهای خود بگنجاند اما به تنها یک ژانر خود را محدود نکرد و از کمدی و وحشت گرفته تا عاشقانه و رمانتیک، دست به ساخت آثار مختلف و ارزشمندی همچون Mr. & Mrs. Smith، Saboteur و Shadow of a Doubt زد و با Suspicion برای نخستینبار تهیهکنندگی ساخته خود را نیز بر عهده گرفت که این مسئله سبب شد تا بدون هیچ کنترلی هر آن چه میخواست را درون فیلمش به تصویر بکشد و آزادی عمل کاملی بر ساختهاش داشت.
با فیلم Saboteur نیز همکاری خود با کمپانی یونیورسال را در سال ۱۹۴۲ آغاز کرد که برای آن که بتواند مکانهای دلخواه خود را برای فیلمبرداری پیدا نماید، به مدت ۳ روز تمام شهر نیویورک را زیر و رو کرد تا در نهایت مجسمه آزادی توانست توجه وی را جلب نماید. مجسمهای که فیلم Saboteur سکانس قابل توجهی از آن را به معرض نمایش میگذارد. او به صورت همزمان با همکاری مجلاتی همچون “لایف” و “لوک” به نگارش داستان و پیامدهای جنگ پرداخت که با استقبال خوبی از سوی خوانندگان مواجه شد.
در این بین آلفرد هیچکاک که در دهه ۴۰ زندگی به سر میبرد، با خبر شوکهکنندهای مواجه گشت. مادر وی که در بریتانیا ساکن بود، از حال جسمی بسیار وخیمی رنج میبرد و تلاشهای فرزند کوچکش برای درمان به جایی نرسید و اما در سن ۷۹ سالگی چشم از جهان فرو بست. اتفاقی که شوکی عظیم به خانواده هیچکاک وارد نمود و ۴ ماه بعد نیز برادرش ویلیام به سبب مصرف بیش از اندازه دارو (که احتمال خودکشی در میان بوده است) در سن ۵۲ سالگی دار فانی را وداع گفت.
در حالی که مرگ ۲ عضور از خانواده آلفرد برای وی بسیار عذابآور بود اما شیوه زندگی غلط برادرش به مانند یک هشدار برای او عمل کرد. زیرا او از اضافه وزن قابل توجهی رنج میبرد و مرگ ویلیام باعث شد تا او شیوه زندگی خود را تغییر دهد. به همین سبب نیز پزشکی اختصاص را برای خود انتخاب کرد تا در کنار رژیم غذایی، سبک زندگیاش را نیز تغییر داده و به سمت مصرف خوردنیهای مفید روی بیاورد.
در سال ۱۹۴۴ آلفرد هیچکاک با کمپانی فاکس قرن بیستم وارد همکاری شد تا فیلمی جنگی به نام Lifeboat را کارگردانی نماید. اثری که تقابل نیروهای متحدین و متفقین را درون یک قایق نجات به تصویر میکشید، با حواشی و جنجال بسیاری در پشت دوربین مواجه بود و جان اشتاین به عنوان نویسنده این پروژه، از کیفیت نهایی رضایت نداشت و حتی خواستار حذف نامش از تیتراژ پایانی فیلم شد. فیلمی که در نهایت اکران شد و با وجود ایده داستانی جذابی که داشت اما با استقبال چندانی مواجه نشد و خیلی زود از یادها فراموش گشت.
پس از ساخت Lifeboat بود که باری دیگر به زادگاهش بریتانیا بازگشت تا مدت نسبتاً طولانی را در آن جا سپری نماید. در اوایل سال ۱۹۴۴ میلادی سرویس اطلاعات بریتانیا از وی خواست تا ساخت ۲ فیلم تبلیغاتی را بر عهده گرفته و پس از انتشار آنها در مستندی حول محور اردوگاه کار اجباری نازیها در مقابل دوربین حاضر شد. مستندی که حاوی سکانسهای بسیار خشونتآمیز و دردناکی بود که حتی در آن زمان دولت بریتانیا را از بابت واکنشها نسبت به این پروژه توسط مخاطبین عام نگران کرده بود.
پس از گذشت سالها و با وجود اختلافات شدیدی که بین آلفرد هیچکاک و دیوید سلزنیک پیش آمده بود اما در سال ۱۹۴۵ آنها باری دیگر با یکدیگر همکاری کرده و فیلم Spellbound را به ارمغان آوردند. اثری روانشناختی با پلانهای به هم پیوسته که از المانها عاشقانه بهره برده بود و فیلمبرداری یکی از سکانسهای آن با سختی و چالشهای بسیاری در آن زمان مواجه شده بود که در نهایت با زحمات تیم تولید، نسخه کامل آن در اختیار بینندگان قرار گرفت.
سیدنی برنشتاین یکی از مقامات سازمان اطلاعاتی بریتانیا بود که دوستی نزدیکی با آلفرد هیچکاک داشت و در اواخر دوران جنگ جهانی دوم پلی ارتباطی بین او و دولت بریتانیا بود تا بتواند وی را برای ساخت آثار تبلیغاتی متقاعد نماید. آنها پس از پایان جنگ شرکت تولید فیلم مستقلی به نام Transatlantic Pictures را تاسیس نمودند و هیچکاک به واسطه پیشرفت تکنولوژی، برای نخستینبار به سمت ساخت آثار رنگی قدم برداشت و فیلم Rope را کارگردانی نمود و این رویه را با فیلم Under Capricorn ادامه داد که در آن زمان حسابی سر و صدا کرد و شهرت دو چندانی را برای وی به همراه داشت.
پس از آن که تولیدی مستقل Transatlantic Pictures با مشکلات مالی متعددی مواجه گشت، به مرور کم کار شد و این مسئله آلفرد هیچکاک را مجاب کرد با کمپانی برادران وارنر وارد همکاری شود و به واسطه برخی از ستارگان مشهور دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی هالیوود، فیلمهایی نظیر Strangers on a Train و Stage Fright را کارگردانی کرد که با استقبال خوبی از سوی مخاطبین مواجه شدند.
در حالی که تا دهه ۱۹۵۰ میلادی آلفرد هیچکاک چندین و چند اثر ارزشمند و تاثیرگذار را در کارنامه کارگردانی خود به ثبت رسانده بود اما با فرا رسیدن این دهه، اوج خلاقیت و نبوغ این کارگردان ۵۱ ساله فرا رسیده بود. از یک سو با ساخت آثاری همچون I Confess و To Catch a Thief حسابی طرفدارانش را به وجد آورد و در سوی دیگر نیز به سبب قراردادی که با کمپانی برادران وارنر داشت، موظف بود تا فیلمی با تکنولوژی ۳ بعدی را کارگردانی نماید که نتیجه، ساخته شدن Dial M For Murder بود که در فصل جوایز حضور درخشانی داشت.
سپس در سال ۱۹۵۴ با کمپانی پارامونت پیکچرز اثری به نام Rear Window را تهیه کرد که از المانهای طنز و وحشت خاص همیشگیاش بهره میبرد. پس از گذشت بیش از ۲ دهه و ساخت چندین و چند فیلم سینمایی و همکاری با کمپانیهای مطرح هالیوود، آلفرد هیچکاک بالاخره در سال ۱۹۵۵ حق شهرونی ایالات متحده آمریکا را دریافت میکند و برای نخستینبار حضور جدی را در تلویزیون تجربه مینماید.
حضور وی با اثری آنتولوژی به نام Alfred Hitchcock Presents رقم خورده و بینندگان این مدیوم را با داستان و سکانسهای خاص دلهرهآورش آشنا میکند. تجربهای جدید که با واکنشهای بسیار خوبی از سوی بینندگان تلویزیونی مواجه شده و این بازخوردهای مثبت باعث میشود تا پخش این مجموعه تا سال ۱۹۶۴ ادامه پیدا کند. موفقیتی که سبب شد تا شاهد دوران جدیدی در تلویزیون حول محور آثار روانشناختی و دلهرهآور باشیم که تا آن زمان سابقه نداشت.
در سال ۱۹۵۶ آلفرد هیچکاک در اقدامی غیرقابل انتظار، دست به ساخت فیلمی تحت عنوان The Man Who Knew Too Much زد که در اصل بازسازی اثری به نام بود در سال ۱۹۳۴ بود که خود وی با فیلمنامهای کاملاً متفاوت به صورت سیاه و سفید و صامت آن را تهیه کرده بود. اثری با موسیقی گوشنواز که در جشنواره اسکار، بهترین موسیقی سال را از آن خود کرد. موفقیتی که مدیون شیمی تماشایی بین جیمز استوارت و دوریس دی بود که هر مخاطبی را شیفته هنرنمایی آنها میکرد.
در آخرین پروژه سینمایی که به واسطه همکاری آلفرد هیچکاک و برادران وارنر تهیه میشد، شاهد اکران فیلم سیاه و سفید The Wrong Man در سال ۱۹۵۶ بودیم. اثری که الهام گرفته از اتفاقی کاملاً حقیقی بوده که نوازندهای به نام مانی، به سبب شباهت چهره، به جای یک تبهکار بدنام دستگیر شده و وقایعی تلخ و دردناک را تجربه میکند. ترس از پلیسی که هیچکاک از دوران کودکی با خود به همراه داشت، در The Wrong Man به تصویر کشید و اثری بسیار زیبا، جذاب و به یاد ماندنی را به ارمغان آورد که در بسیاری از سکانسها میتوان این ترس وی را با تمام وجود حس کرد.
با آغاز تابستان سال ۱۹۵۷ و در حالی که هیچکاک مشغول تدارک قسمتهای جدیدی برای سریال Alfred Hitchcock Presents بود، به سنگ کیسه صفرا دچار گشت و مجبور شد تا به صورت فوری در بیمارستان بستری شود. با این حال علاقه و شوق وی به سینما تسلیمش نکرد و پس از عملی موفقیتآمیز، سریعاً به کار بازگشت تا یکی از شاهکارهای تاریخ سینما را رقم بزند. اثری انقلابی و شگفتانگیز تحت عنوان Vertigo که در سال ۱۹۵۸ اکران شد و بنا به عقیده بسیاری از منتقدین، بهترین ساخته کارنامه این کارگردان صاحب سبک به شمار میرود؛ زیرا بر روی موضوعاتی تمرکز دارد که حتی در سینمای امروز نیز کمتر کارگردانی جرات به تصویر کشیدنشان را داشته است.
با وجود آن که پس از عمل هیچکاک، تصور میشد که با موفقیتهای Vertigo زندگی روی خوشی را به وی نشان داده اما باقی سال ۱۹۵۸ تبدیل کابوسی فراموش نشدنی برای او شد. زیرا در حالی که مشغول پروسه تولید فیلم بعدی خود به نام North by Northwest شد، همسرش آلما متوجه سرطانی بدخیم در بدنش شد و سریعاً به بستری در بیمارستان نیاز پیدا کرد. هیچکاک از سویی مشغول تولید فیلم جدید خود و همچنین توسعه سریال تلویزیونیاش بود و در سوی دیگر هر روز پس از کار به بیمارستان رفته و در کنار همسرش باقی میماند.
علیرغم سعی و تلاش پزشکان برای کنترل سرطان از طریق داروهای مختلف اما راه درمان وی تنها یک چاره داشت و آن هم عمل جراحی بسیار خطرناکی بود که طبق گفتههای خود هیچکاک، برای نخستینبار در زندگی ترس تنهایی را بر وجودش سایه انداخت. ترسی که حتی از دست دادن خانوادهاش نیز وی را به آن دچار نکرده بود و حال مرگ همسرش در یک قدمی آنها قرار داشت.
با وجود تمامی ترس و نگرانیها اما عمل آلما موفقیتآمیز بود و وی از سرطان نجات پیدا کرد. اتفاق خوشایندی که هیچکاک آن را به فال نیک گرفت و با حواس کامل به سراغ تولید پروژههای جدیدش رفت و موفقیتهای بزرگی را برای خود رقم زد. موفقیتهایی که با ۳ پروژه سینمایی بعدی او به نامهای North by Northwest, Psycho و The Birds شناخته میشوند. فیلم North by Northwest در زمان اکران خود در پایان سال ۱۹۵۹ به حدی شگفتانگیز ظاهر شد که رکورد فروش در روزهای کاری ایالات متحده آمریکا را جابجا کرد و به مانند بمبی خبری در سراسر این کشور مورد توجه مخاطبین قرار گرفت.
با این حال موفقیتی که Psycho برای هیچکاک به همراه داشت، فراتر از هر چیزی بود که حتی بتوان تصورش را کرد. اثری که به عنوان نماد سبک کارگردانی این کارگردان ۶۱ ساله در آن زمان شهرتی غیرقابل تصور پیدا کرد و زیرژانر جدیدی از وحشت را پایهگذاری کرد. Psycho نه تنها در حوزه هنری مورد توجه قرار گرفت و جوایز گوناگونی را به ثبت رساند، بلکه در باکس آفیس کشورهایی نظیر بریتانیا، فرانسه، آمریکای جنوبی،کانادا و بلژیک نیز حسابی خوش درخشید و رکوردهای جالب توجهی را به ثبت رساند.
میزان فروش Psycho به حدی سرسامآور بود که تنها برای خود هیچکاک به عنوان کارگردان پروژه، سودی بالغ بر ۱۵ میلیون دلار را در پی داشت که با توجه به میزان تورم امروز به عدد عجیبی همچون ۱۵۰ میلیون دلار میرسیم. با این حال او از چنین مبلغ هنگفتی در آن زمان چشم پوشی کرد تا به سومین سهامدار بزرگ کمپانی یونیورسال تبدیل شود که در آن زمان دستاوردی بزرگی برای یک کارگردان به شمار میرفت. البته که همچنان آزادی عمل کاملی را به وی در قبال پروژههایش نداد و توسط این کمپانی زیر ذرهبین قرار داشت.
در حالی که فیلم Psycho زمینهساز خلق فرنچایزی شد که با دنبالههای مختلف نه چندان ارزشمندی ادامه پیدا کرد، هیچکاک به سراغ ساخت ۲ فیلمی در سالهای ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ رفت که باری دیگر سینما را دگرگون کرده و نام وی را به عنوان یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما جادوانه نموده است. نخست شاهد اکران فیلم Birds بودیم که از لحاظ فنی طبق گفتههای خود هیچکاک، چالش برانگیزترین پروسه فنی را در طی تمام حضورش به عنوان کارگردان در سینما داشت و آنها برای ضبط سکانسهای این پروژه، از پرندگانی آموزش دیده در کنار نمونههای مکانیکی بهره گرفتند که فیلمبرداری هر سکانس را به امری طاقتفرست تبدیل کرده بود.
البته که Birds در زمان خود با استقبال قابل توجهی از سوی مخاطبین مواجه شد و به یکی از اثار کالت ژانر وحشت و دلهرهای بدل گشت. دیگر پروژه پر سر و صدای وی که ۱ سال بعد به اکران درآمد، اثر روانشناختی به نام Marnie که از شیوه روایت جالب و در عین حال دردناکی بهره برده است. به سبب آن که در آن زمان خود شخص هیچکاک با بیماریهای گوناگونی دست و پنجه نرم میکرد، فضای فیلمش را نیز به شیوهای به تصویر کشید که بنا به گفته بسیاری از بینندگان، لحنی بیمارگونه داشت. اثری که در کمال ناباوری در آن زمان به عنوان ناامید کنندهترین فیلم تاریخ کارگردانی وی لقب گرفت و Birds اجازه شکوفایی این پروژه را نداد. پروژهای که طی سالهای بعد مورد توجه قرار گرفت و امروزه از طرفداران بسیاری در سراسر جهان بهره میبرد.
افزایش مشکلات جسمانی و بیماریهایش در کیفیت آثارش نیز تاثیرگذار بود و از اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی با آثاری همچون Torn Curtain و Topaz سیر ناکامیهای وی در سینما رقم خورد. او که از افت کیفیت آثار خود حسابی خشمگین شده بود و تا حدودی دیگران را مقصر چنین وضعیتی میدانست، به بریتانیا بازگشت و پس از ساخت ۲ فیلم جاسوسی حول محور جنگ سرد، به ژانر دلهرهای همیشگیاش بازگشت و فیلم Frenzy را کارگردانی نمود.
هیچکاک برای به تصویر کشیدن سکانسهای قتل این پروژه سینمایی، سنگ تمام گذاشت و برخی از جنجالیترین صحنهها را به تصویر کشید که حتی طرفداران ۲ آتیشه آثار او را نیز شوکه کرد تا جایی که اکران Frenzy در بسیاری از کشورها ممنوع شد و یا با سانسورهای بسیاری مواجه گشت. یکی از منتقدین در وصف این ساخته اعلام کرد که با یکی از نفرت انگیزترین قتلهای تاریخ سینما طرف هستیم. گفتهای که به صورت خیلی واضح میتواند شرایط این ساخته عجیب و جنجالی را شرح دهد.
در اواخر دهه ۱۹۷۰ و در سال ۱۹۷۶ شاهد اکران آخرین ساخته آلفرد هیچکاک بزرگ به نام Family Plot بودیم. اثری که علیرغم کاستیهایی که داشت اما به سبب این که آخرین پروژه وی به شمار میرود، توسط سینماگران از احترام خاصی بهره میبرد. در این بین او نه تنها خود شخصاً با بیماریهای متعددی دست و پنجه نرم میکرد، بلکه همسرش آلما نیز سکته کرد و شرایط را بیش از پیش برای وی سخت و طاقتفرسا نمود تا حدی که پروسه تولید یکی از فیلمهایش نیمه کاره ماند و هیچگاه ساخته نشد.
در سال ۱۹۸۰ سینماگران برای آخرینبار در هنگام دریافت جایزه انجمن فیلم آمریکا شاهد حضور آلفرد هیچکاک بر روی صحنه بودند. مردی که تنها ۱ ماه بعد در سن ۸۰ سالگی بر اثر نارسایی کلیه جان خود را از دست داد و جامعه سینما و تلویزیون را در شوکی عظیم فرو برد. مردی دوست داشتنی، کارگردانی صاحب سبک و زحمتکش که نه تنها میراث ارزشمندی را برای نسلهای پس از خود به یادگذار گذاشت، بلکه سینما را در طول چندین دهه حضور خود دگرگون کرد و ژانرهای وحشت و روانشناختی را به طرز غیرقابل تصوری پیشرفت داد. پیکر آلفرد هیچکاک در کلیسا سوزانده شد و بقایای وی در تاریخ ۱۰ مه ۱۹۸۰ (۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۹) بر فراز اقیانوس آرام در باد رهانیده شد و برای همیشه به خاطرات پیوست.
منبع: gsxr