نقد فیلم Mobking | سوپرانوزِ فیک
نقد فیلم Mobking | سوپرانوزِ فیک
سینمای گانگستری همیشه یکی از محبوبترین ژانرهای تاریخ سینما بوده است که آثار درخشانی همچون پدرخوانده را درون خود دارد. بعضیها در این ژانر به قدری خوب هستند که از یک قانونشکن اسطوره میسازند، حال این قانونشکن چه پدرخوانده باشد چه والتر وایت کبیر! اما برعکس این افراد متعهد به کار، بعضیها هستند که فکر میکنند آوردن چند انسان گولاخ در فیلم یعنی ساختن یک فیلم گانگستری، یکی از این فیلمها Mobking نام دارد، اثری بسیار بد و حتی خندهدار که میتواند برای سینما دوستان کلاس درسی باشد، کلاس درسی با عنوانِ فیلم بد چیست؟
نمیدانم چگونه با ادب باشم و در عین حال این فیلم را نقد کنم! فیلم بسیار سطحی، شنیع و اصلا مسخره است. Mobking نه کارگردانی دارد، نه فیلمنامه دارد و نه بازیگری؛ اصلا Mobking فیلم نیست، یعنی از هر دید که نگاه کنیم به نظری مساعد درباره آن نمیرسیم. Mobking از یک سکانس زندان شروع میشود، در افتتاحیه فیلم کاراکتر اصلی (با بازی Ciro Dapagio) یک نفر را میکشد و خود این مساله عجیب است؛ کاراکتر اصلی به کمک ماموران دوربین را خاموش میکند و مثلا یک متجاوز را میکشد، سوال من این است که چرا تمام زندانیها با او همکاری کردند؟ اصلا اینها به کنار، ما زمان قتل و مکان قتل مقتول را داریم و دقیقا قبل از مرگ او در دوربین مداربسته دیدهایم که چه کسی وارد این صحنه جرم شده است، خب این را که من حل کردم چه برسد به یک کاراگاه حرفهای و کار کشته! در واقع این حل داستان تخصص بسیار زیادی در فیلمنامهنویسی میخواهد، برای گره گشایی داستان باید نویسنده به تمامی باید و نبایدها فکر کند و پروندهاش را از مسیر درست حل کند نه با یک جواب سطحی و مسخره، با این امید که مخاطب متوجه نخواهد شد!
حال در کنار این فیلمنامه ضعیف (اگر بشود نامش را فیلمنامه گذاشت) ما با بازیهای بسیار بدی طرف هستیم! کاراکتر اصلی که کلا بازیگر نیست و بدنساز است، چند بازیگر سطح سه نیز در فیلم حضور دارند که آمدهاند تا در فیلم داد بزنند (رئیس کازینو و پدر آن بدمن ایرلندی) و اما گل سر سبد بدها در بازیگری دختر کاراکتر اصلی بود که اصلا چیز عجیب و غریبی بود؛ او وقتی که در یک صحنه احساسی گریه میکرد من اینجا از خندیدن روده بر شده بودم. البته در دفاع از خود باید بگویم که من نه انسان سختگیری هستم و نه چیز دیگر اما بازی این دختر حقیقتا چیز فضایی عجیبی بود که هرچقدر هم با لنز عقل گرایی دکارت به آن بنگریم اصلا نمیشود متوجهاش شد (البته امیدوارم کارگردان این جمله شعاری را نگوید که سعی نکن بفهمی سعی کن حس کنی!)
فیلم زمان کمی دارد و در عین حال زمان زیادی دارد، البته درست است که این جمله شبیه سخنان جواد خیابانی است اما منظور بنده این است که فیلم در مدت زمان یک ساعت و نیم خود نمیتواند واقعیتهایش را بسازد و همهچیز به نوعی در دور تند روایت میشود و همین کار باعث میشود تا مخاطب نتواند پا به پای فیلم بیاید. یعنی داستان شروع شد چند دقیقه بعد قتل اتفاق افتاد، چند دقیقه بعد او از زندان آزاد شد، چند دقیقه بعد با یک خانواده فیک روبرو شدیم و چند دقیقه بعد نیز یک سارق وارد خانه شد و چند دقیقه بعد نیز او را کشتند و تمامی این اتفاقها زمانی به وقوع پیوست که من حتی فرصت پیدا نکردم تا صدای فیلم را تنظیم کنم!
از تمامی ضعفها که بگذریم میرسیم به کارگردانی، فیلم در مونتاژ خود یک موسیقی متن بم عجیب داشت که در صحنههایی نامربوط به فیلم سنجاق شده بود و وقتی که مثلا اکشنی در فیلم انجام میپذیرفت، کارگردان چنان کاتهای عجیبی میزد که مخاطب احساس سرگیجی میکرد، تصویر ناگهان از کلوز آپ به لانگ شات میرفت و دوباره معکوس میشد و این درحالی بود که این تکنیک اصلا در خدمت فُرم نبود؛ در اصل کارگردان با این کار میخواست جای بازیگر با بدلکار را عوض کند اما مسئله این است که صحنه چیزی نداشت که بخاطرش بدلکار بیاورند! یکی دیگر از ضعفهای کارگردانی نبود ترلنسلیشن است؛ ترلنسلیشن یعنی اینکه اگر ما بخواهیم در فیلمنامه خود سفر داشته باشیم، باید بین خانه و مقصد مورد نظر، یک سکانس در فرودگاه نیز داشته باشیم تا تصویر درستی در ذهن مخاطب تداعی شود اما در این فیلم چنین بود که ما درون یک خانه بزرگ در یک شهر بودیم و ناگهان و در کات بعدی در ییلاق و به دور از شهر! در خود ییلاق نیز، فیلم خط داستانی دیگری را اضافه میکند، مردی چاق و منحرف قصد نفوذ به درون این خانواده را دارد و مثل همیشه پدر قهرمان مقابل او میایستد و غیره؛ سوال من این است که چرا این مرد بیچاره را بدین قدر غیر انسانی شکنجه کردند و در آخر او را قهرمانانه کشتند؟ چرا دختر از شنیدن صدای شکنجه یک انسان خندید؟ آیا او یک سادیسمی است؟ البته او آنقدر بازیگر بدی است که اصلا قابلیت بازی یک نقش سادیسمی را ندارد اما مسئله این است که فیلمنامه چقدر سطحی، بد و مبتذل است؛ مرد چاق بیچاره اما به هر حال مجرم، بخاطر چند عکس، گوشهایش را بُریدند و در آخر کشتند و مثلا قرار است این به من مخاطب حس قهرمانانه بدهد و یا مثلا قرار است من با قهرمان همذات پنداری کنم؟ این صحنه و آن خون بازیهای ساختگی تنها باعث شد تا من ادامه فیلم را در یک دور تند ببینم.
در پایان میشود گفت فیلم Mobking اثری بسیار مبتذل است که قصد دارد گانگستری باشد اما حتی نمیتواند یک دیالوگ درست درون خود داشته باشد؛ کارگردان این فیلم قبل از آنکه اثری گانگستری خلق کند بهتر است حداقل چند فیلم گانگستری ببیند و بعد سعی کند دست به ساخت فیلم بزند؛ Mobking نه فیلمنامه دارد، نه بازیگری، نه مونتاژ، نه میزانسن و تمام اینها به این دلیل است که کارگردانی پُشت این اثر نیست. پس اگر این فیلم را دیدهاید که هیچ، تسلیت مرا پذیرا باشید اما اگر این فیلم را ندیدهاید و از طرفی هم مثل من طرفدار سبک مافیایی و گانگستری هستید؛ لطفا و لطفا این فیلم را نبینید.