نگاهی به پشت پرده سریال مندلورین | مصاحبه پدرو پاسکال
نگاهی به پشت پرده سریال مندلورین | مصاحبه پدرو پاسکال
سال ۲۰۱۹ بود که سریال مندلورین نهتنها در میان طرفداران دنیای جنگ ستارگان بلکه در میان اشخاصی که با سری Star Wars آشنایی نداشتند توانست به یک پدیده تبدیل شود. جان فورو (Jon Favreau) که بهعنوان یکی از شاخصترین معماران جهان سینمایی مارول در میان دنبالکنندگان محصولات فرهنگ عامه شناخته میشود، با تولید سری مندلورین بهنوعی دوباره نقش تعیینکنندهاش در شکل دادن به محصولات کامیکبوکی جدید را تکرار کرد. در واقع فورو زمانی مندلورین را بهدنیای جنگ ستارگان آورد که محصولات تازهی این سری آنقدر که باید، در جلب رضایت هواداران موفق نبودند.
پرداختن بهدنیای جنگ ستارگان از زاویهای جدید، روایت یک داستان سر راست و پر شده از شخصیتهایی که بسیار خوب پرداخته میشوند، اکشنهای خوشساخت و تماشایی همراه با آهنگسازی شنیدنی لودویگ گورنسن، در کنار هم توانستند سریال مندلورین را بهیکی از محصولات بسیار جذاب سال تبدیل کنند؛ اثری که ضمن جلب کردن توجه عاشقان جنگ ستارگان، توانست اشخاص ناآشنا با این سری را هم بهدنبال کردن آن علاقهمند بکند. دومین فصل از این سریال در سال ۲۰۲۰ توانست موفقیت فصل اول را تکرار کند. همان ترکیب موفق حالا با مولفههایی که تقویت شده بودند، کاری کردند تا فصل دوم حتی موفقتر از فصل اول ظاهر شود. حالا بهزمان پخش سومین فصل از سریال رسیدهایم و بهبهانهی آغازی دوباره بر ماجراجوییهای گروگو و مندو، تصمیم گرفتیم تا ضمن ترجمهی تازهترین مقاله از مجله امپایر (Empire) با محوریت سریال مورد بحث، تمامی اطلاعات موجود پیرامون آن را در این مقاله گردهم بیاوریم.
هشدار: خواندن این مقاله، جزئیات مهمی از قصه فصل اول و دوم سریال مندلورین، و اولین فصل از سریال Book of Boba Fett را برایتان فاش میکند
مجله امپایر مطلب خود پیرامون سومین فصل از سریال مندلورین را با صحبتهای پدرو پاسکال (Pedro Pascal) پیرامون روند ضبط فصل جدید آغاز میکند. بدون ذرهای شک، پاسکال در حال حاضر یکی از محبوبترین بازیگران هالیوود بهشمار میرود. قطعا سریال مندلورین را میتوان یکی از مهمترین محصولاتی دانست که پاسکال را بهمیزان محبوبیت امروزش رساند. هنرمند با استعداد، کار بلد و بسیار دوستداشتنی که هنرنمایی اخیرش در نقش جوئل از سریال The Last of Us تحسین مخاطبان و منتقدان را برانگیخت، در خصوص روند روزانهی فیلمبرداری سریال مندلورین چنین میگوید:
«صحنهی ضبط سریال مندلورین هر روز پر از تغییرات قابل توجه است. یک دقیقه داخل تریلرهای اسکان هستید و بهاخبار تلویزیون گوش میدهید و دقیقهی بعد، خودتان را در کوچه و خیابانهای سیاره نِوارو (Nevarro) پیدا میکنید. سیارهای که به لطف پیشرفت سرسامآور تکنولوژی جلوههای ویژه پدید آمده است. فیلمسازی با این فناوری مثل یک کوهنوردی فضایی میماند. قدم زدن در استودیوی مطلقا تاریک که بهکمک صفحههای عظیم LED روشن میشود و نماهایی مثل سفینهی ریزِر کرست (Razer Crest) و کوههای یخی را نمایش میدهد، احساسی مثل دریازدگی یا سرگیجه را منتقل میکند. واقعا تجربهای عجیب است انگار که ما واقعا در آن محیطها هستیم!»
فناوری Stage Craft که با اولین فصل از سری مندلورین پای خودش را به صنعت جلوههای ویژه باز کرد، یک قدم روبهجلو در شبیهسازی محیطهای آثاری است که در آفرینش جهان خود از جلوههای کامپیوتری استفاده میکنند. تا قبل از معرفی تکنولوژی Stage Craft، بهرهگیری از پردههای سبز حسابی مابین مولفان آثار CGI-محور (فیلمهایی که بر پایهی استفاده از جلوههای ویژه کامپیوتری خلق میشوند) پرطرفدار بود و حالا بهلطف خلق Stage Craft، نهتنها سریال مندلورین بلکه فیلمهایی مثل The Batman نیز از آن بهره بردند. سیستم نامبرده با کمک پردههایی که با روشنایی LED فعال شده و اتصال بهیک کامپیوتر، امکان منعکس کردن محیطهای خلق شده در کامپیوتر بر روی پردههای بزرگ را ایجاد میکند. موردی که حجم زیادی از چالشهای موجود در زمان آفرینش جلوههای کامپیوتری را از بین برده است و بهقوطهوری هرچه بیشتر بازیگر در محیطهای مدنظر کمک شایانی کرده است.
سومین فصل از سریال مندلورین نیز از فناوری نامبرده بهره میبرد. استفاده از این تکنولوژی بهفضای استودیو محدود نیست و در محیطهای باز نیز میتوان از آن استفاده کرد. در ادامه پدرو پاسکال بهسراغ صحبت پیرامون فیلمبرداری صحنههای مربوط بهسیارهی تاتوئین میرود. این بخشهای فصل سوم در قسمتی از شهر لس آنجلس و با کمک تکنولوژی Stage Craft (خارج از استودیو) فیلمبرداری شده است. پاسکال در اینباره توضیح میدهد:
«وقتی در کنار بزرگراه لس آنجلس در صحنهی فیلمبرداری سیاره تاتوئین قدم میگذارید، بهلطف سیستم Stage Craft حس میکنید که انگار واقعا مشغول قدم زدن در این سیاره هستید. جزئیات [طراحی صحنه] خارقالعاده است. اینکه جزئیات اولیهی آفرینش چنین مولفههایی را از نزدیک میتوانید تماشا کنید واقعا فوقالعاده است. همیشه در آن لحظات چنین احساسی را دارید که اوه خدای من این صحنه قراره حسابی مخاطبا رو شوکه کنه!»
اما پاسکال تنها بازیگر سریال نیست که از نقشآفرینی با کمک تکنولوژی Stage Craft شگفتزده میشود. کارل ودرز (Carl Weathers) یکی دیگر از هنرپیشگان سریال مندلورین است که عمکلرد او در نقش کاراکتر گریف کارگا (Greef Karga) مورد پسند هواداران و منتقدین قرار گرفت. گریف کارگا که رئیس انجمن جایزهبگیران سیارهی نوارا بهشمار میآمد، طی دو فصل آغازین و فصل سوم از سریال بهیکی از نقاط محوری قصه تبدیل میشد. ودرز طی مصاحبهبا امپایر اما دیدگاهش در خصوص استفاده از تکنولوژی نامبرده برای فضاسازی واقعگرایانه سریال را توضیح میدهد:
«[به کمک سیستم Stage Craft] همهچیز دیگر به یک سری شاخص تجربی بدل میشود. دیگر لازم نیست جلوههای ویژه کامپیوتری را در ذهنتان [روی پردههای سبز] تصور کنید چرا که بهکمک این تکنولوژی حالا تمامی عناصر جلوههای ویژه را تجربه میکنید. یادم میآید که در جریان یکی از صحنههای فصل اول، در یک قایق باید روی دریایی از مواد مذاب حرکت میکردیم. تمامی جزئیات ماگما و لاوا (مواد مذاب) کاملا واقعی بهنظر میرسید. بهیاد دارم که دبوراه چو (Deborah Chow) ناگهان گفت کات! و سیستم Stage Craft متوقف شد اما من همچنان لبهی قایق را محکم چسبیده بودم چرا که از سقوط در آن مواد مذاب میترسیدم! این دقیقا کاری است که تکنولوژی استیج کرافت با حواس شما انجام میدهد.»
تمامی این ابزارها اما مولفههایی برای بهتر و گیراتر کردن قصهگویی سریال هستند. داستانی که در فصل سوم پیرامون مولفههای اساسی «مندلوریها» میگردد. «بو کاتان» بدون شک یکی از مهمترین شخصیتهای دستهی مندلورین است؛ کاراکتری که در ابتدا او را در سری انیمیشنی The Clone Wars و سری Star Wars Rebels ملاقات کردیم. کتی سکهوف (Katee Sackhoff) که پیشتر این شخصیت را در سریهای انیمیشنی نامبرده صداپیشگی کرده بود، شخصیت بو کاتان را در دو فصل آغازین سری لایو-اکشن مندلورین جلوی دوربین برد و حالا در فصل سوم نیز بهیکی از مهمترین نقاط محوری قصه تبدیل شده است. سکهوف در خصوص اجرای بو-کاتان در انیمیشن و لایو-اکشن چنین میگوید:
«این یک تجربه فوقالعاده است. مخصوصا برای منی که کودکی و نوجوانیام با تماشای سری جنگ ستارگان گذشته بود و حالا فرصت نقشآفرینی در این سری را بهدست آورده بودم. وقتی بهکالیفرنیا میرفتم و بازیگری را شروع کرده بودم، با خودم بهشوخی میگفتم که اگر یک روز جرج لوکاس (خالق سری جنگ ستارگان) بخواهد برای ایفای نقش یک سنگ در یکی از فیلمهای جنگ ستارگان بازیگر انتخاب کند، من بهاو پول میدهم تا من را انتخاب کند! اینکه با چشمهای خودم میبینم که من در آن جهان هستم و آرزویم بهحقیقت تبدیل شده است، احتمالا دیوانهوارترین اتفاقی باشد که برایم اتفاق میافتد.»
در سریال مندلورین با یک جایزهبگیر بسیار ساکت و مسلط همراه میشویم که بهدنبال باورهای آئینی خود، هرگز کلاهش را از سر بر نمیدارد. هرچقدر که دنبال کردن یک شخصیتِ بیچهره برای تماشاگر چالشبرانگیز است، چند برابر آن برای پدرو پاسکال سخت است که بهشکل تمام وقت و از پشت یک کلاهکاسکت آهنی دیالوگهایش را ادا بکند. موردی که بعد از پخش سریال مندلورین، تحسین هواداران و منتقدان را برانگیخت که یک هنرمند چقدر میتواند درجه یک باشد تا بتواند بدون نمایش چهره و صرفا با تکان دادنهای سر و بدنش، مولفههای احساسی و درام در قصه را بهبهترین شکل ممکن اجرا کند؛ البته که گفته می شود در جریان فیلمبرداری سومین فصل از مندلورین و بهدلیل مشغلهی پاسکال برای سریال «آخرین ما»، او بیشتر روی صداپیشگی مندو تمرکز کرده بود و بخش زیادی از نقشآفرینیهای فیزیکی مندو را یک سری از بدلکاران انجام دادهاند. پاسکال در خصوص این مقوله توضیح میدهد:
«روایت یک قصه با محوریت خانواده و نمایش ارتباط مابین انواع موجودات در محوریت داستان سریال قرار دارد. اینکه در زمان اجرای شخصتیت مندو از چه کلماتی استفاده بکنم که همراه با حرکات دست و سر بتواند آن وزن احساسی مد نظر را منتقل کند، بهطرز شوکهکنندهای چالشبرانگیز است. وقتی کلاه را بر سر میگذارید، ترکیبی از حس قدرت، حس محافظ بودن و حس خطرناک بودن بهشما دست میدهد. اما زمانی که نوبت بهحرکت کردن میرسد، پوشش مندو مثل این میماند که از نوک سر تا انگشتهای پای شما در یک دستکش سنگین قرار داشته باشد.
اینکه هرگز نمیتوانید صورت و حرکات چهرهی مندو را ببینید شاید کمی کنایهآمیز بهنظر برسد اما همین موارد هستند که باعث میشوند شخصیت مندو بهواقعیت نزدیک و نزدیکتر شود. از طرفی، پوشیدن لباس مندو مثل ورود به یک جهان دیگر است. از درون ماسک مندو هیچ چیزی را نمیتوانید ببینید و همان اندک فضای شیشهای کلاه نیز بهلطف هوای بازدم شما کاملا محو و کدر میشود. آنها [تیم طراحی لباس] سعی کردند تا لباس مندو را برای بازیگر بهینهتر و راحتتر بکنند اما پوشیدن ماسک همچنان با محدودیت شدید میدان دید همراه است. واقعا راهی برای حل کردن این مشکل وجود ندارد و اگر در صحنهی فیلمبرداری یک گودال وجود داشته باشد، من درون آن خواهم افتاد!»
این چالش اما فقط منحصر بهپدرو پاسکال نیست. امیلی سوالو (Emily Swallow) که در نقش آهنگر (Armorer) مندلوریها نقشآفرینی کرده است در زمان اجرای کاراکتر خود (که زره و ماسک مندلورینها را میپوشد) نیز تمامی موارد ذکر شده توسط پاسکال را تجربه کرده است. سوالو که یکی از شخصیتهای مهم هر سه فصل سریال بهحساب میآید، در این خصوص توضیحاتش را مطرح کرده است:
«وقتی برای اولین بار این پوشش را دیدم، برایم بسیار نفسگیر بود. اما این حقیقت که محدودیت شدید میدان دید ناشی از پوشیدن آن بهحرکت کردنم آسیب میزد، همه چیز را پیچیده کرده بود. حرکت با این لباس اما اصلیترین چالش من بهحساب نمیآمد. استفاده از دستکشهای بزرگ آهنگری که جان فورو بهآنها «دستکشهای اجاق گاز» میگفت، واقعا سخت بود؛ چون این دستکشها بسیار بزرگ و دستوپا گیر بودند و ایفای نقش یک آهنگر/مبارز ماهر آن هم با دستکشهایی که واقعا دستوپا گیر بودند، بسیار عجیب و سخت بود. بههمین دلیل باید اعتماد بهنفسم را حسابی بهکار میگرفتم تا بتوانم وانمود کنم که یک آهنگر درست و حسابی هستم. و باید مطمئن میشدم که اجرایم بهاندازهی حسی که داشتم، عجیب و مسخره بهنظر نمیرسد.
واقعا ابزارآلاتی که برای این شخصیت طراحی شده فوقالعاده است. از آنها خواستم که میشود دستکشهای تازهای برای شخصیت آهنگر طراحی شود؟ چرا که حس میکردم بازهم قرار است آن دستکشهای سخت از فصل دوم را بپوشم».
از جلوهها و مولفههای داستانی که بگذریم، بهشاخصهای اکشن سریال میرسیم که بدون شک تکههایی بسیار مهم از سری مندلورین بهحساب میآیند. بخشی از اکشنهای فیلم بهحرکات بازیگران/بدلکاران برمیگردد. اشخاصی که ابتدا باید از پس چالش پوشیدن لباسهای سنگین و پرجزئیات مندلوری بربیایند و سپس بهسراغ اجراهای پیچیده و پرتحرک اکشن بروند. پدرو پاسکال در توضیحاتش خاطرنشان میکند که اگر در یک اثر اکشن دیگر برای پوشیدن لباس شخصیتش بهکمک چند نفر نیاز داشت، در سریال مندلورین برای پوشیدن لباس مخصوصش بهکمک جمعیت یک روستا نیاز است. کیت سکهوف در ادامه و پیرامون بهتن کردن لباس و اجرای صحنههای اکشن صحبت میکند:
«برای شخصیت بو کاتان پنج بدلکار وجود داشت. در زمان فیلمبرداری وقتی متوجه میشدیم که یکی از ما میتواند صحنهی بهخصوصی را بهتر اجرا کند، آن بدلکار لباس بو کاتان را میپوشید و صحنه را اجرا میکرد. البته این را هم باید بگویم که در سُر خوردن روی زانو واقعا حرفهای هستم. از آن زمان که پنج ساله بودم، این حرکت را در آشپزخانه کنار مادرم انجام میدادم و بهنوعی، از آن زمان برای بدلکاری سریال تمرین کرده بودم. پس زمانی که میبینید بو کاتان درحال سر خوردن روی زانوهایش است، مطمئن باشید که من آن بخش از جلوههای ویژه را انجام دادهام. اجرای این حرکات باعث شد تا یک سری خراش و حفره در لباس بو کاتان ایجاد شود. گاهی اوقات با بدن زخمی بهخانه برمیگشتم. اما عاشق انجام این کارها هستم و روزهایی که با بدن زخمی بهخانه برمیگشتم یعنی آن روز حسابی بهمن خوش گذشته است!»
اجرای دیالوگ یکی دیگر از چالشهای موجود در مقابل بازیگرهای سریال بهشمار میرود. وجود حجم بالایی از تاریخچه و تفاوت وزنِ درام که در پسزمینهی هر کاراکتر، سیاره، آئین، نژاد و موارد اینچنینی وجود دارد، اجرای شخصیتها را متفاوت و چالشبرانگیز کرده است. تجربهی امیلی سوالو در اجراهای تاریخی و ادبیات-محور مثل آثار شکسپیر باعث شده تا او بتواند دیالوگهای شخصیت آهنگر را بهبهترین شکل ممکن ادا بکند. آهنگر در واقع یکی از شاخصترین افراد حاضر در آئین مندلورین است که با ادا کردن دیالوگهایی که انگار از کتاب مقدس یک فرقه بیرون آمده است، لحظات خاصی را برای تماشاگر پدید میآورد. امیلی سوالو در صحبتهای خود مشخص میکند که اجرای دیالوگهای آهنگر، روندی کاملا ویژه است که در زمان همراهی با حرکات خاص سر و بدن، منظور مد نظر را بهمقصد میرساند.
پِلی موتو (Peli Motto) یا همان زن مکانیک مو فرفری ماشینهای پرنده در سیاره تاتویین که در دو فصل آغازین سریال مندلورین و قسمتهایی از سریال کتاب بوبافت (Book of Boba Fett) او را ملاقات کردیم هم یکی دیگر از شخصیتهای بسیار مهم سری مندلورین بهحساب میآید. اِیمی سَدریس (Amy Sadris) که با اجرای بامزه و باکیفیت خود این شخصیت را بهجهان مندلورین آورده، یکی از دوستان قدیمی جان فورو بهحساب میآید و طی مصاحبهبا نشریه امپایر، از چالشهای اجرای دیالوگ در نقش پلی موتو گفته است:
«بهیاد سپردن دیالوگها بخش سخت کار برای من است. چون دیالوگهایی که ادا میکنم را متوجه نمیشوم. دیوید [دیو فیلونی] و جان فورو دیالوگها را برایم توضیح میدهند اما حقیقتش باز هم آن جملات را متوجه نمیشوم. پدرو پاسکال نیز با چنین مواردی دستهوپنجه نرم میکرد و همین مسئله باعث دوستی ما شد. اینکه بالاخره از پس ادا کردن یکسری از مونولوگها برمیآمدیم برایمان واقعا خندهدار بود چرا که انتظار نداشتیم چنین چیزی که در فیلمنامه نوشته شده بود را اجرا کنیم.
جان فورو همیشه یک سری اجرای بسیار عجیب در نظر دارد که من باید از پسشان برمیآمدم. مثلا بهمن میگفت که باید مثل یک قورباغه صحبت کنی [برای اجرای زبان گونه جاوا/Jawa] و من از او میپرسیدم که یک قورباغه چطوری صحبت میکنه؟ فورو هم بهمن میگفت که نمیدونم و میرفت. در ذهنم با خود میگفتم که خدای من و حسابی تعجب میکردم. اما همین موارد هستند که نقشآفرینی در سریال مندلورین را سرگرمکننده و جذاب میکنند.»
سومین فصل از سری مندلورین اما سراغ جزئیات کمتر پرداخت شده از آئین مندلورین میرود. جایی که بو کاتان بیشتر به یک کاراکتر محوری تبدیل میشود تا دین جارین؛ حالا بیشتر از زاویهی دید بو کاتان، ماجراها و شاخصهای مختلف آئین مندلورین رو میبینیم و قصه را دنبال میکنیم. پدرو پاسکال در این خصوص توضیح میدهد:
«چیزی که بیشتر از همه دربارهی فصل سوم برایم جذاب بهنظر میرسد، این است که چقدر در این فصل از سریال میتوانیم از جهان مندلورین و مولفههای آئین مندلوری را ببینیم. این یعنی حالا در فصل سوم میتوانیم جزئیاتی تازه از شاخصهای فرهنگی، سیاسی و قوانین مندلوری را کشف کنیم. همه چیز آماده است تا موقعیتهایی بسیار جذاب در این فصل شکل بگیرند.»
تبدیل شدن بو کاتان به یکی از نقاط کاملا محوری قصه آن هم درحالی که سریال مندلورین با کاراکتر دین جارین و گروگو شناخته میشود، یکی از موارد مهم دربارهی فصل سوم است. چیزی که همزمان روند قصهگویی را دستخوش تغییر کرده و واکنش متفاوت تماشاگران و منتقدان را بههمراه داشته است. کتی سکهوف در این خصوص توضیح میدهد:
«وقتی قصهی این فصل را خواندم، بهدیو و جان پیام دادم که شوخی میکنید؟! این فصل واقعا بزرگ، برجسته و متفاوت است. بو کاتان حالا باید با چالشی احساسی دست و پنجه نرم کند. مواردی مثل درگیریهای خانوادگی و سیاسی، مسئولیتهایش در قبال آئین مندلور و از همه مهمتر، مسائلی که پیرامون رستگاریاش وجود دارند، احساسات او را حسابی بهچالش کشیدهاند. ما میدانیم که چه خانوادهای او را بهدنیا آورده اما سوال اصلی این است که او کدام خانواده را برای خود انتخاب میکند.»
در ادامهی مقاله، مجلهی امپایر بهطور متمرکز صحبت را با جان فورو و دیو فیلونی جلو میبرد. افرادی که در واقع معماران اصلی سری مندلورین و بهنوعی، اشحاصی بهشمار میروند که دوباره قلب سری جنگ ستارگان را بهتپش انداختند.
امپایر: حدودا دو سال از پخش فصل دوم مندلورین میگذرد. این تعطیلات برایت چه حسی داشت و با چه نگرشی بهسراغ فصل سوم میروی؟
جان فورو: آنقدرا هم حس تعطیلات نداشت. بهاین دلیل که هنوز قصهی این سری را رها نکردهام. مخصوصا که ماجرای گروگو و مندو در سریال کتاب بوبافت ادامه پیدا کرد و آنها دوباره بهم پیوستند. موضوعی که همه چیز را برای آغاز فصل سوم آماده کرد. رابطهی این دو شخصیت است که هستهی روایی مندلورین را شکل میدهد؛ کتاب بوبافت این اجازه را داد تا بازگشت گروگو و مندو رقم خورده و پیشزمینهی اتفاقات فصل سوم چیده شود.
فیلونی: استاروارز یک جهان بسیار بسیار بزرگ است. آنقدر بزرگ که از زوایای مختلفی میتوان برایش محتوا تولید کرد. ما در این زمان که روی مندلورین کار نمیکردیم و در تعطیلات بودیم، سریال کتاب بوبافت را ساختیم و از فضای این مجموعه دور نبودیم؛ کتاب بوبافت که بهشکل مستقیم روی حوادث مندلورین اثر میگذاشت. این یک خط زمانی بسیار بزرگ است که بازههای مختلفی از آن را بررسی میکنیم.
امپایر: پایان فصل دوم سریال میتوانست پایانی قطعی و دائم برای سری مندلورین باشد. چه چیزی باعث شد تا آن پایانبندی را برای سریال بنویسید؟
جان فورو: ما از یک سری اتفاق قطعی آگاه بودیم. میدانستیم که او چه شخصیتهایی را ملاقات خواهد کرد. اینکه آنها چه اشخاصی خواهند بود را حتی خودمان هم نمیدانستیم و یک حس کنجکاوی پیرامون این مسئله وجود داشت. از همان ابتدا قرار نبود قصهی مندلورین دربارهی کودکی سبز رنگ و مسلطبه «نیرو» باشد که با لوک اسکایواکر دیدار میکند. هرچقدر که داستان جلو رفت، این اتفاق نیز بهجریان قصهسرایی اثر اضافه شد. این هم باید اضافه کرد که ما درحال محتوا-سازی برای تلوزیون هستیم. جایی که یک محتوا میتواند همین فردا بهاتمام برسد یا اینکه تا بینهایت ادامه داشته باشد. شما هیچ چیز را نمیدانید و تحت تاثیر مواردی همچون تقاضای روز و درخواست مخاطبان هستید. اما درحال حاضر بهنظر میرسد که همه از داستانهایی که تعریف میکنیم رضایت دارند و ما هم عاشق روایت کردن این قصهها هستیم.
فیلونی: فکر میکنم که از راههای مختلف، فصلها را بهگونهای تمام میکنیم که حس یک پایان واقعی را داشته باشند. اما این را هم باید بگویم که از پایانهای سخت و قطعی خوشم نمیآید. مثلا دوست دارم کتابی را که میخوانم و تمام میکنم، پایانش طوری باشد که با خودم بگویم «اوه پس بعد از این، یدونه کتاب دیگه هم هست و قصه ادامه پیدا میکنه!». این همیشه برایم ناراحتکننده بود زمانی که میدیدم یک داستان به پایان خود رسیده و شخصیتها دیگر بهانتهای سفر خود رسیدهاند. فکر میکنم که همیشه ذرهای از امید وجود دارد که ماجراجوییها ادامه داشته باشند. در پایان فصل دوم این سوال را با خودمان میپرسیدیم که ماجرای بعدی مندو چه خواهد بود؟ آیا ارتباط او و گروگو برای همیشه تمام شده است؟ هرگز در زندگی همه چیز پایان بینقصی ندارد. فکر میکنم که همه چیز میتواند ادامه پیدا کند و ماجراجوییهای شما بهشکل روزانه ادامه دارند. آن زمان که سریال Clone Wars را میساختم، دائما بهاین موضوع فکر میکردم. که آن نبرد بالاخره در چه زمانی بهپایان میرسد؟ آن تقلا و تلاش بالاخره چه زمانی تمام میشود؟ مخصوصا که میدانستیم همهی اتفاقات آن سری در فیلم Revenge of the Sith بهاوج میرسد اما این نمیتوانست پایان Clone Wars باشد. مدت زیادی طول کشید تا پیرامون این مسئله بهیک نتیجه برسیم.
امپایر: چه شد که تصمیم گرفتید لوک اسکایواکر را وارد قصه بکنید؟
فیلونی: این همیشه برایم یک سوال بزرگ بود که بالاخره آیا قرار است آن کاراکترهای اصلی را وارد قصه بکنیم یا نه؟ بههمان اندازه که دوست داشتم آسوکا بهسریال اضافه شود، بعید میدانستم که او در حد آموزش دادن گروگو باشد. جان از من میپرسید پس چه کسی در حد و اندازهای است که میتواند استاد او محسوب شود؟ بعد از تحلیل منطقهای موجود و بررسی حالتهای مختلف، بهاین نتیجه رسیدیم که تنها شخص موجود در ردهی استادی گروگو، کسی نیست جز لوک اسکایواکر. این یک تصمیم واقعا مهم بود چرا که در ورای شاخصهای فنی/تکنولوژی (برای بازگرداندن نسخهی جوان لوکاسکایواکر از چهرهی مارک همیل) ما قرار بود شخصیتی را وارد قصه بکنیم که تمام اتفاقات جهان استاروارز حول محور او میگردد. او شخصیتی است که از زمان بچگی ما بهعنوان قهرمان قصهی جنگ ستارگان بهشمار میٰرفت و برای حضور او در مندلورین، باید یک دلیل قرص و محکم وجود داشته باشد.
لوک اسکایواکر در جریان اتفاقات سریال مندلورین و در این بازه از خط داستانی جنگ ستارگان، یک جدای بهحساب میآید؛ او بهعنوان یک جدای، درحال پیشرفت است و دیدگاهش نسبت به «جدای بودن» درحال شکوفایی است؛ او مشغول پیدا کردن سایر جدایها است و میخواهد با ساختن یک ساختمان جدید، محفل تازهای برای جدایها بسازد. در نتیجه، این کاملا منطقی است که لوک بخواهد گروگو را بهعنوان شاگرد خود بپذیرد. به جان گفتم اگر لوک قرار باشد در سریال حاضر شود، پس R2 هم باید باشد، و جان که عاشق R2 بود نمیتوانست شدت خوشحالی خود را کنترل کند! باید صحنهی مواجههی R2 و گروگو را میساختیم.
امپایر: پایانبندی «کتاب بوبافت» دقیقا برعکس آنچه بود که در پایان فصل دوم مندلورین رخ داد. میتوانستید برای فصل سومی برنامهریزی بکنید که در آغاز، گروگو و مندو از یکدیگر دور هستند و بعد از مدتی بهیکدیگر میپیوندند. آیا مورد ویژهای وجود داشت که باعث شد تصمیم بگیرید تا اتحاد مجدد این دو شخصیت در کتاب بوبافت صورت بگیرد؟ انگار که خواستهی مخاطب برای مواجهه هرچه سریعتر این دو شخصیت را در اولویت گذاشته بودید.
جان فورو: گروگو یک کودک با پتانسیل بسیار بالا است که میتواند بهیک جدای خبره تبدیل شود. سوال اینجاست که آیا باید او را دور از مندو نگه داریم؟ گاهی اوقات «خانواده» در مادهی ژنتیکی یک موجود تعریف نمیشود و چنین موضوعی را در آثار مختلف مثل Paper Moon دیدهایم. این کودک از میان بدل شدن بهمیراثدار یودای بزرگ، همراهی احساسی با مندلورین را انتخاب میکند. حالا ما یک موقعیت خاص را داریم. شخصیتی که حد قابل توجهی از تمرینات جدای را گذرانده اما تصمیم میگیرد تا در فرهنگ مندلوری که طی این سه فصل آن را پرداختهایم، رشد بکند. همراهی گروگو با مندلوریها که سالیان سال زرهها و سلاحهای مقابلهبا محفل جدای را تولید و استفاده میکردند، یک موقعیت فوقالعاده برای داستانسرایی است.
اما بله، نمیتوانستیم خیلی سریع همه چیز را رها کنیم. واکنش افرادی که بدون تماشای سریال کتاب بوبافت بهسراغ فصل سوم از مندلورین میروند برایم بسیار جالب خواهد بود. کتاب بوبافت در واقع مثل این بود که بگذاریم کمی زمان بگذرد تا دوباره مندو و گروگو را در کنارهم ببینیم. در جریان این سریال دیدیم که نه مندو و نه گروگو بهدور از یکدیگر اوقات چندان خوبی نمیگذراندند. اتحاد دوبارهی آنها یک نقطهی داستانی بسیار مهم برای زمینهسازی فصل سوم بهحساب میآید.
امپایر: بیاید در مورد اولین مکالمهتان صحبت کنیم. زمانی که تمام ایدههای شما کنارهم آمد و تصمیم گرفتید تا مندلورین را خلق کنید. آن صحبتها را بهیاد میآورید؟
جان فورو: بله خب من آنقدر خوششانس بودم که بتوانم از استودیو اسکایواکر (Skywalker Rench) برای ضبط بخشی از صداگذاریهای فیلم آیرونمن (Iron Man) کمک بگیرم. دیو هم آنجا بود و داشت برای شروع پخش انیمیشن جدیدش یعنی سری The Clone Wars آماده میشد. به او گفتم اگر بهیک صداپیشه نیاز داشتی حتما بهمن زنگ بزن. و او هم برای دوبلهی کاراکتر پرهویسلا (Pre Vizsla) با من تماس گرفت؛ کاراکتری که یک جنگجوی مندلوری بود. سپس بهدنبال یک سری از صداگذاریهای مجدد که برای این شخصیت باید انجام میشد، ارتباط ما نیز بیشتر شد.
زمان گذشت تا بهمعرفی شبکهی دیزنی پلاس رسیدیم. وقتی که ایدهی مندلورین را با کتی کندی (Kathy Kennedy) در میان گذاشتم، بهمن گفت که «دیو فیلونی را میشناسی؟ دوست دارم که در این خصوص با او هم صحبت کنی چون دیو مدتها روی پروژهای کار میکرد که فکر کنم ارتباط زیادی با ایدهی تو (مندلورین) داشت». کندی بهجای اینکه جداگانه ما را با این پروژه درگیر میکرد، من و دیو را کنار هم آورد تا روی مندلورین کار کنیم و ما هم مثل کودکانی بودیم که مشغول بازی با اسباببازیهای جنگ ستارگانمان شده بودیم. وقتی که صحبتهایمان تمام میشد، من شروع میکردم به نوشتن. حتی در تعطیلات کریسمس نیز بهنوشتن ادامه میدادم و جزئیات قصه را برای دیو میفرستادم. کتلین بر این باور بود که ما دو تا بهخوبی میتوانیم این پروژه را جلو ببریم. با وجود اینکه در ابتدا اصلا چنین ایدهای نداشتم اما، حالا فکر میکنم که کتلین در واقع کاملترین نگرش ممکن را در خصوص این پروژه داشت.
فیلونی: وقتی فیلم آیرون من را تماشا کردم، از شدت تسلط جان بر مولفههای جنگ ستارگان، شگفتزده شدم. فیلم مرد آهنی یک تجربهی واقعا مفرح با حجم زیادی از شاخصهای احساسی و کمدی است. وجود قلب و احساس در این فیلم دقیقا همان چیزی است که در یک داستان جنگ ستارگان باید محوریت اثر باشد. این احساس و جریانی از اشتیاق که جان بهکاراکترها و شاخصهای داستانیاش میبخشد، یکی از مهمترین بخشها در فیلمهای او بهحساب میآیند. انگار که تمامی این شخصیتها برایش معنی خاصی دارند. اما یادم میآید که جان در استودیو اسکایواکر مشغول انجام صداگذاری برای یک فیلم دگر (بهجز آیرون من) بود.
جان فورو: احتمالا فیلم «سرآپشپز/Chef» بوده.
فیلونی: آره و من تو را در یک راهرو دیدم و با خودم گفتم که «باید یکی از این فیلمهای جنگ ستارگان رو خودت بسازی». فکر میکردم که او یک مکمل بسیار خوب برای این دنیا باشد. انتظارش را نداشتم که روزی، یک همکاری مستقیم با جان را شکل بدهیم. وقتی که کتی کندی این امکان را مطرح کرد، واقعا هیجانزده بودم؛ چرا که میخواستم از حوزه انیمیشن، وارد محتویات لایو-اکشن برای جنگ ستارگان بشوم و بهیک استاد/مرشد نیاز داشتم.
امپایر: دیو؛ جان فورو درحالی پا بهدنیای جنگ ستارگان گذاشت که تو همراه با انیمیشن The Clone Wars حجم زیادی از بنای داستانی آئین مندلور را در دست داشتی و آن را جلو میبردی. اینکه بهناگهان شخصی بیاید و ایدهای کاملا مشابه با اثر تو را مطرح کند، چراغ سبز بگیرد و تمام توجهها را بهمحصول خودش جلب کند ممکن است برای خیلی از اشخاص دیگر ناراحتکننده باشد اما تو با جان یک همکاری درخشان را شکل دادی. چطور شد که تو مثل خیلیهای دیگر از چنین اتفاقی خشمگین نشدی؟
فیلونی: من واقعا خوششانسم که بخشی از جنگ ستارگان هستم. این یک افتخار است. این سری بهمن تعلق ندارد. خالقش را میشناسم. با او کار میکنم؛ جرج لوکاس یک نابغه است. چیز دیگری که یاد گرفتهام، این است که تمام طرفداران جنگ ستارگان از جمله خود ما، یک چیز مشترک را میخواهیم. پس وقتی من یک محصول پیرامون مندلوریها را میسازم و جان نیز یک اثر مشابه با سریال من را تولید میکند، اصلا چیز شوکهکنندهای وجود ندارد چون شما میدانید که آنها با جنس این فیلمها، آشنایی دارند و خیالتان راحت است.
این همکاری مطلقا هیجانانگیز و عالی بود. واقعا کنجکاو و مشتاق صحبت با جان فورو پیرامون سریال مندلورین بودم چون میدانستم که چقدر خلاق است و طی همکاریمان برای خلق این اثر، واقعا زمان فوقالعادهای را سپری کردیم. وقتی جان برای صداگذاری شخصیتش در انیمیشن The Clone Wars با وجود اینکه بهشدت درگیر ساخت فیلم آیرونمن بود، با سختکوشی تمام وقت میگذاشت و در استودیو حاضر میشد تا مواردی که در نظر داشتیم را اجرا بکند. حرکتی که برای ما واقعا ارزشمند بود. وقتی سال ۲۰۰۵ بهلوکاس فیلمز پیوستم فکر میکردم که همکاری من با این استودیو بهتولید یک انیمیشن سریالی خلاصه شود که بهمدت دو سال پخش میشد. حالا اما هنوز در لوکاسفیلمز هستم و در تولید محتویات جنگ ستارگان همکاری دارم. بهاندازهای اینجا بودهام که بعضی از همتیمیهایم، فرزند کارگردانها و هنرمندانی بودند که از سال ۲۰۰۵ با آنها روی سری جنگ ستارگان کار میکردیم؛ افرادی که رشد کردند و با آموختن شاخصههای لازم، بهتیم تولید آثار جنگ ستارگان پیوستهاند.
امپایر: جان، تو شخصی هستی که دنیای سینمایی مارول را آغاز کرد. اما طی سالیان اخیر عنوان کردی که مهمترین دلیل تو برای جدایی از این جهان (پس از ساخت آیرون من 2) این بود که دنیای مارول داشت بهیک چیز بسیار بزرگ بدل میشد. دنیایی که رفته رفته افراد و آثار جدید و بسیار زیادی را درگیر میکرد. آیا چنین تجربهای باعث نشد تا قبل از پیوستن بهپروژهی مندلورین (که آن هم بهیک دنیای بزرگ وصل است) کمی بیشتر به تصمیمات فکر و آن را بررسی کنی؟
جان فورو: برای شفاف شدن این موضوع باید بگویم که من بهاندازهی واقعا گستردهای در تولید محصولات دنیای سینمایی مارول نقش داشم و هنوز هم ارتباط بسیار نزدیکی با آنها دارم. اما خب، ماهیت ارتباط من با مارول تغییر کرده است. چون آثار من از فیلمسازی در یک گروه کوچک بهساخت محصولاتی تبدیل شد که باید در یک دنیای بزرگتری جای میگرفتند. نقشآفرینی بهعنوان هپی هوگان (در سری فیلمهای مرد عنکبوتی از دنیای سینمایی مارول) یک موقعیت عالی بود تا همچنان در ساخت این فیلمها نقش داشته باشم. هر شخصی دارای تواناییهای خاص خودش است و برای من، فیلمسازی در یک مقیاس تعین شده، راحتتر و بهتر است. چیزی که در خصوص مندلورین دوست دارم، این است که میتوانم مقیاس خلاقانهی آن سری فیلمها را بهاندازهای که توان جلو بردن داستانشان را داشته باشم، تنظیم بکنم.
من عاشق این شکل از داستانسرایی هستم. که بیایم قصهای بگویم که در یک خط زمانی دنبالهدار گنجانده شود. در جهان استاروارز شما میتوانید سریال متفاوت اندور (Andor) را داشته باشید، و همزمان میتوانید سریال Skeleton Crew با شخصیتهای بسیار جوانش را هم داشته باشید. چطور تمامی این محتویات کنار همدیگر کار میکنند؟ اولین فیلم جنگ ستارگان یک اثر بسیار معصوم بود که با یک مخاطب کم سن و سال مثل من (در آن سالها) بهخوبی ارتباط برقرار میکرد. اما در همین جهان، میتوانید فیلم Rogue One را هم بسازید که آن هم با منطق و حالوهوای سری کاملا جور است. دقیقا همین موضوع، چیزی است که ما را بهچالش میکشد.
امپایر: اما اگر شخصی به تو میگفت که قرار است تمامی قسمتهای سریال را با دیو فیلونی تولید بکنی این امکان وجود داشت که از چنین تصمیمی ناراضی باشی؟ یا اینکه حتی تصمیم بگیری خودت بهتنهایی، محتویات سریالها را در قالب فیلمهای بلند تولید بکنی؟
جان فورو: میدانستم که اگر این همکاری ثمربخش باشد، دلم میخواهد تا همیشه آن را ادامه بدهم. فکر نمیکنم که چراغ سبز گرفتن برای ساخت مندلورین قرار است با مطرح کردن ایده، ساخت یک قسمت پایلوت (قسمت آغازین) و عبور کردن از آن همراه شود. میدانستم که این پروژه آنقدر برایم مهم است که برای تمامی اپیزودهایش وقت بگذارم. الان به مقطعی از فعالیت حرفهای رسیدهام که میتوانم از این جنس همکاریها تقدیر بکنم. میدانم که چنین چیزهایی دائمی نیستند. افراد بسیار زیادی آن بیرون هستند که این کار را انجام میدهند چون از انجامش لذت میبرند.
بهلطف ایفای نقش هپی هیوگن، وارد سری فیلمهای مرد عنکبوتی شدم و از این راه، جان واتس (کارگردان سه فیلم اخیر اسپایدرمن) را شناختم. در جریان فیلمبرداری آخرین فیلم مرد عنکبوتی به جان گفتم که «فیلمسازی در جهان جنگ ستارگان شدیدا لذتبخشه» و او هم از تمایلش برای ساخت یک اپیزود ویژه (مثل تایکا وایتیتی یا پایتون رید که هر کدام یک اپیزود ویژه از مندلورین را کارگردانی کردند) را به من گفت. سپس جان تصمیم گرفت تا ایدهاش را تمام و کمال به من ارائه کند. من با دیو تماس گرفتم و این تعاملات، بهآفرینش سریال Skeleton Crew انجامید. سریالی که قسمتهای مختلفش بهکارگردانی جان واتس، درحال تکمیل شدن هستند. مثلا دیشب یکی از همین قسمتها را دیدم و بسیار لذت بردم. سپس من با دیو روی پروژهای دیگر کار میکنیم و قسمتهای مختلف آن را میبینیم. این واقعا لذتبخش است که میبینم دیو چگونه شخصیت آسوکا را بهدنیای تلوزیون میآورد. کارگردانهای جدید میآیند، تولید فیلمهای تازه آغاز میشود، گاهی اوقات مثلا من یک فیلم میسازم، ساخت فیلمها بهپایان میرسد و ممکن است باهم دیگر روی یک پروژه دیگر کار بکنیم. این یک جامعه است و بخشی از آن بودن، یک اتفاق خاص برای من بهشمار میرود.
امپایر: سریال آسوکا بهزودی پخش خواهد شد. و دیو، تو همهی کاراکترها را از جهان انیمیشن بهعالم لایو-اکشن میآوری. فرآیندی که قطعا لذت خاص خودش را دارد. مثل زنده شدن اشخاصی همچون بوکاتان، آسوکا و کَد بِین (Cad Bane) در دنیای تلوزیون.
فیلونی: بدون ذرهای تردید. واقعا برایم جذاب بود که اجرای این شخصیتها را ببینم. زمانی که روی انیمیشن Rebels کار میکردم، بکتی کندی من را به صحنههای ضبط اپیزود هفتم، اپیزود هشتم و روگ وان میفرستاد. رایان جانسون حتی اجازه میداد تا پشت دوربینها برم و تمام وقت بهمن میگفت «تو میتونی. تو از پسش برمیای. تو هم یه روز انجامش میدی». همیشه دلم میخواست یک روز این شخصیتهای انیمیشنی را بهدنیای لایو اکشن بیاورم چون واقعا دوستشان دارم. چنین کاری واقعا حرکت عظیم استاترژیک یا چیزی نیست که در مقابل دنبالهدار بودن این جهان قرار بگیرد. آنها بخشی از تجربهی استاروراز هستند.
واقعا حس عجیبی است وقتی در صحنه میایستید و با اشخاصی که نسخهی لایو-اکشن کاراکترهایی مثل بوکاتان یا آسوکا را ایفا میکنند، صحبت میکنید. من روزاریو داوسن (Rosario Dawson) را در ساعات آغازین صبح میبینم و شاید مدتی بعد از اتمام فیلمبرداری، اما برای باقی روز، او آسوکا است که من میبینم. زمانی که کتی سکهوف برای اولین بار در اجرای انیمیشن Clone Wars حاضر شد، بهاو گفتم که «تو هیچوقت نمیدانی؛ اگر این سریال جواب بدهد، شاید در آینده این نقش را در قالب لایو-اکشن اجرا بکنی». و او هم اینطوری به من نگاه کرد که «آاا اره حتما. چرا که نه» و زمانی که این اتفاق افتاد، او سراغم آمد و گفت باورش نمیشود که بالاخره انجامش دادیم. این بزرگترین نقطهی مثبت برای همه است. ما میخواهیم این محتویات را تولید کنیم و نه فقط برای مخاطبان، بلکه برای خودمان. این موقعیت جنگستارگانی ما است.
آفرینش بیبی یودا (گروگو)
ادامه مقاله اما بهچگونگی خلقت بیبییودا (گروگو) از زبان اصلیترین خالقان و ایدهپردازان سری مندلورین اختصاص دارد. بیبی یودا، موجود سبز رنگ و بسیار بانمک که طی سالیان اخیر توانست بهیکی از پدیدههای فرهنگ عامه تبدیل شود، بهراحتی در همان قسمتهای آغازین فصل یک سریال مندلورین، خودش را دل دل هواداران قدیمی و جدید سری جنگ ستارگان جا کرد و حتی توانست اشخاص تازهای را با این مجموعه آشنا بکند. در ادامه دیو فیلونی، جان فورو، ریک فیموئیوا، جان روسنگرانت، پدرو پاسکال و تمارا کارلسون وودوارد که هر یک از مهمترین ارکان شکلگیری سریال مندلورین بودند، دیدگاه خود پیرامون چگونگی آفرینش بیبییودا را توضیح میدهند.
دیو فیلونی:
من احتمالا یکی از اولین افرادی بودم که ایدهی بیبی یودا بهگوشش میرسید. جان فورو میگفت که میخواهد شخصیتی خلق کند که انگار نسخهای کوچک و کودک از کاراکتر «یودا» است. من هم بهاو گفتم که خب بعدش؟ با این ایده چه هدفی در ذهنت داری؟ اگر میخواهی این ایده را اجرا کنی من هم به تو کمک میکنم چون یودا از مهمترین شخصیتهای سری و برای جرج لوکاس بسیار مهم است. میخواهم بهتو کمک کنم تا بتوانی ایدهات را بهبهترین شکل ممکن اجرا کنی. زمانی که این صحبتها را مطرح کردم، هیچ ایدهای نداشتم که نتیجهی کار چطور خواهد بود.
جان فورو:
ما آگاه بودیم که این کاراکتر یودا نیست. هر شخصی که در جریان خط زمانی سری جنگ ستارگان باشد، میداند که این کوچولوی سبز قطعا یودا نیست. آیا گروگو یک کلون است؟ بههرحال در آن مقطع از تاریخ جنگ ستارگان، حجم بالایی از عملهای کلون-سازی انجام میشد. گروگو اما شخصیت و تاریخچه خاص خودش را دارد. از طرفی، باید حواسمان میبود که چطور عروسکهای این شخصیت قرار است بهفروش برود. چرا که اگر عروسکهای گروگو با همین نام (گروگو) پیش از آنکه نام اصلیاش در جریان اتفاقات فصل دوم مشخص شود وارد بازارهای اسباببازی میشد، پرداخت شخصیت او بهگونهای لو میرفت. بخاطر همین تصمیم گرفتیم تا در شاخصهای تبلیغاتی و تجاری سریال طی فصلهای اول تا اواسط فصل دوم، او را با نام «کودک» خطاب کنیم.
وقتی که آسوکا وارد قصه شد و توانست نام بیبییودا را با استفاده از نیرو برملا کند، همه چیز بهتر شد. حالا میتوانستیم قصهی گروگو را از یک زاویهی تازه ببینیم و تعیین کردن یک تاریخچه و پرداخت شخصیت او برایمان بسیار مفرح بود.
پدرو پاسکال:
گیزمو از سری انیمیشنی Gremlins یکی از مهمترین شخصیتهای دوران کودکی من بود. دیدن طرحهای اولیهی بیبییودا که شباهت زیادی بهگیزمو داشت، حسوحال نوستالژی فراوانی را برایم زنده میکرد. رویارویی مخاطب برای اولین بار با گروگو واقعا تماشایی است. اینکه میبینید چطور کودک درونشان بهوجد میآید و انگار با یک دوست خیالی ملاقات کردهاند واقعا شگفتانگیز است. شاید خیلی از افراد فکر کنند که اجرا با عروسکی که بهچشمان شما خیره شده است (مخصوصا در لحظات پایانی قسمت آخر از فصل دوم) سخت باشد، اما این موضوع اصلا برای گروگو صدق نمیکند. بهلطف عملکرد عالی عروسکگردانان که به حرکات صورت بازیگر واکنش نشان میدادند، نقشآفرینی با گروگو بهشکلی عجیب، واقعی و احساسی بود.
ریک فاموئیوا (کارگردان/نویسنده فصلهای اول و دوم. تهیهکننده اجرایی فصل سوم):
دیو طرح مفهومی از اولین ملاقات مندو و گروگو را بهمن نشان داد. همان لحظهای که مندو درحالی که گروگو در کالکسهاش است، دست خود را بهسمت او میبرد. جان ایدههایش برای داستانسرایی در مندلورین را بهمن توضیح میداد که چطور محصولات ژانر وسترن اسپاگتی با حالوهوای مانگا Lone Wolf and Cub یا Paper Moon قرار است در این سریال ترکیب شوند. اینگونه بود که با بیبییودا و ارتباطش با مندو آشنا شدم. چرا که سنگبنای سریال بر همین شیمی بهخصوص استوار میشد. ایدههای داستانی و شیمی بین این دو شخصیت آنقدر برای من جذاب بود که وقتی متوجه شدم این کودک در مقطعی از قصه قرار است زندگی مندلورین را تحت تاثیر قرار بدهد، شنیدن توضیحات دیو و جان مثل گوش دادن به یک موسیقی لذتبخش بود.
از جان میپرسیدم که چطور این کودک قرار است در صحنههای مختلف دیده شود؟ آیا قرار است از جلوههای کامپیوتری CGI استفاده کنیم؟ در قالب یک عروسک اجرا خواهد شد یا هر دوی این ایدهها؟ و جان هم از قدمت عروسکگردانی در اجراهای آثار سینمایی جنگ ستارگان برایم توضیح داد و گفت که چطور دلش میخواهد با شخصیت گروگو و اجرای عروسکی این کاراکتر، بهآن تاریخچه ادای احترام بکند.
از دیدن آنچه که شرکت Legacy آفریده بود واقعا تعجب کرده بودم. نمیدانستم چه حجمی از فعل و انفعالات عروسک بیبییودا قرار است با جلوههای ویژه کامپیوتری اصلاح شود اما اجرای همان عروسک مکانیکی او بهاندازهی کافی چشمگیر و جذاب بود. این عروسک دقیقا مثل یک کاراکتر زنده بود. دقیقا بههمان اندازه که در پیش از ضبط صحنههای مختلف با بازیگران در خصوص شرایط کاراکتری که اجرا میکنند صحبت میکردم، مشغول صحبت با عروسکگردانان بیبییودا میشدم و با این عروسک مثل یکی از بازیگران برخورد میکردم. وقتی مردم او را بیبییودا صدا کردند، میزان شهرت او بهشکل عجیب و غریبی افزایش پیدا کرد.
وقتی از جان پرسیدم خب حالا چه اسمی براش انتخاب کردی؟ و او به من گفت گروگو. در ابتدا بهشکل نهچندان مطمئن به جان گفتم خیلی هم خوب. اما این اسم بهدلم ننشسته بود. حقیقتش انتظار این اسم را برای بیبییودا نداشتم. حتی اصلا نمیدانم این اسم از کجا میآید و هنوز هم نمیدانم. در عین حال، از متفاوت بودن اسمش خوشحال بودم. دقیقا بههمان اندازه که باید، متفاوت بود. بعد از مدتی بهاسم گروگو عادت کردم. هنوز او را بیبییودا صدا میکنم. گاهی اوقات هم Baby G! اولین قسمتی که من کارگردانی کردم، اپیزودم دوم از فصل اول (قسمت دوم تحت عنوان «کودک») بود. و سپس کارگردانی قسمت پانزدهم (تحت عنوان «معتقد») نیز بهمن سپرده شد. قسمت دوم کاملا پیرامون گروگو بود اما با وجود اینکه او در قسمت پانزدهم حضور فیزیکی نداشت اما فکر و ذکر تمام شخصیتها را به خودش معطوف کرده بود. اینکه دین تا چهاندازه برای تامین سلامتی گروگو تلاش میکند و حتی حاضر است تا چهرهاش را هم نمایان بکند.
معصومیت گروگو باعث میشود تا شخصیتهای اطراف او در خالصترین و بهترین شکل خود باشند. و همین باعث میشود تا در فصل سوم، دین با عواقب کارهایی که برای محافظت از گروگو انجام داده بود روبهرو شود. چرا که پیشتر او بهخاطر محافظت از گروگو ماسک خود را برداشته بود؛ چیزی که شکاندن قوانین مندلوری بهحساب میآید اما او برای مراقبت از کودک این کار را انجام داد. در فصل سوم اتفاقاتی خواهد افتاد که مخاطب را بهفکر پیرامون نحوهی پیشرفت رابطهی بیبییودا و مندو فرو میبرد. هرچقدر که این رابطه پیشرفت میکند، گروگو هم بیشتر بهمحوریت قصه تبدیل میشود. او حالا بهمهمترین بخش از ماجراجوییهای مندو تبدیل شده اما هنوز بچه است.
جان رُزنگرانت ( موسس شرکت Legacy Effects در حوزه جلوههای ویژه میدانی/کامپیوتری):
با جان و کولین ویلسون (تهیهکننده) جلسهای داشتم. زمانی که وارد اتاق شدم، فضا پر شده بود از طرحهای هنری شخصیتی که بهآن بیبی یودا میگفتند. از آنها پرسیدم این چیه؟ جان بهمن توضیح داد که نمیخواهد این کاراکتر بیش از حد بامزه و بانمک باشد. ما باید حدی از بامزه/زشت بودن را پیدا میکردیم تا در نهایت شخصیتی بانمک را در دل اسطورهشناسی و نژاد/گونه/جانور-شناسی دنیای جنگ ستارگان جا میدادیم. اینجا بود که اسکات پتون (یکی از دیجیتال آرتیستهای شرکت Legacy Effects) که توانایی مجسمهسازی دیجیتالی با استفاده از نرمفزار ZBrush را داشت، روی بیبییودا کار کرد تا بتواند آن طرحهای اولیهی را از فضای دو بعدی، بهفضای سه بعدی بیاورد.
سه مدل از شمایل سر برای بیبییودا را بهشکل سهبعدی پرینت گرفتم و برای جان فورو بردم. پیت کلارک (مهندس) کار روی مولفههای مکانیکی عروسک بیبی یودا را آغاز کرد و بهشکل همزمان، بهما روی بهینهسازی پوست و شمایل ظاهری گروگو کمک میکرد. چندین و چند ماه طول کشید تا توانستیم یک نمونه از عروسک بیبییودا را بسازیم. حدودا چهار ماه وقت داشتیم تا عروسک را کامل و برای فیلمبرداری آماده کنیم. وقت زیادی نداشتیم و نزدیک به یک هفته مانده تا ضبط، عروسک را آماده کرده و تحویل دادیم. تمامی موهای سر و صورت عروسک را بهشکل دستی برایش جایگذاری کردیم و در آخر این رایان پینتار بود که با رنگآمیزی کاراکتر، به او زندگی بخشید. تستهای اولیه نشان دادند که این عروسک، چیزی فراتر از یک دستآویز برای جایگذاری انیمیشنهای CGI یا حضور در یک یا دو صحنه است.
در جریان اتفاقات فصل دوم، گروگو کارهای بیشتری انجام میداد اما طی داستان «کتاب بوبافت» بود که گروگو شروع کرد بهانجام یک سری فعالیت واقعا دیوانهوار. فصل دوم سری مندلورین مصادف شده بود با تبدیل شدن گروگو بهعنوان یک عروسک کاملا مستقل که دیگر نیازی نداشت تا با مواردی همچون سیم و کابل بهیک جای ثابت متصل شده باشد. اما بهدلیل اتفاقات پر هیجان سریال کتاب بوبافت، ما چهار مدل کاملا نرم و قابل انعطاف از عروسک گروگو ساختیم تا بتوانیم آنها را در سکانسهای حادثهای به اطراف پرتاب بکنیم.
واقعا همهی ما عاشق بیبییودا شده بودیم. مخلوق فوقالعادهای بود. اینکه میتوانست بهحرکات بازیگران (بهکمک عروسکگردانها) واکنش نشان بدهد و پلک بزند، بهدرخشش او در مقابل ما و مخاطبان کمک کرد. بهنظرم معرفی کاراکتر گروگو (در پایان قسمت اول فصل یک) معرکه بود. جان میخواست این شخصیت تا آن لحظه در حد یک راز مخفی باشد. و زحماتش هم در آخر نتیجه داد چرا که همه با دیدن گروگو عقل خود را از دست داده بودند! یک مخلوق سبز بانمک اصلا آن چیزی نبود که تماشاگر انتظارش را داشته باشد. با وجود اینکه اسباببازیهای گروگو بهبازه زمانی فروش در کریسمس نرسیدند اما چاپ تیشرتها و سایر موارد اینچنینی بسیار سریع انجام شد. بهنظرم آن غافلگیری پایان اپیزود یک باعث شد تا بیبییودا بههمان شخصیت محبوبی که حالا میشناسیم تبدیل شود.
آن اوایل که تصمیم گرفتیم نام گروگو را برایش انتخاب کنیم، فکر میکردیم که واکنش مخاطب خیلی عجیب باشد. اما زمانی که در فصل دوم، مندو با پلی موتو دیدار میکند و در جریان این ملاقات پلی موتو با نام گروگو شوخی میکند، حس کردم که ارائه این نگرانی بهمحتوای اثر و آگاه بودن از مشابه بودن جنس مخاطب و پلی موتو به اسم گروگو که این دیگه چه مدل اسمی بود؟! کاری کرد تا خیالمان راحت شود. البته که هنوز تمام دنیا او را با نام بیبییودا میشناسند! گروگو آنقدر در صحنهی فیلمبرداری بین ما محبوب و واقعی بود که گاهی اوقات بهدنبال یک سری تصمیم دراماتیک که میگرفت، همه برایش دست میزدیم. انگار نه انگار که او یک عروسک است. خلق یک کاراکتر محبوب و بامزه برای من هم یک حس بسیار خوب دارد؛ چرا که تا قبل از گروگو، بهآفرینش شخصیتهای وحشناک در فیلمهایی همچون پارک ژوراسیک، ترمیناتور و ملکه Alien کمک کرده بودم و حالا با خلق گروگو، خوشحالم که در آفرینش یک مخلوق بامزه سهیم بودم.
تمارا کارلسون وودوارد (عروسکگردان/متخصص و آرتیست در بخش افکتها):
وقتی همراه با اسکات از ایدهی بیبییودا مطلع شدیم، به من تصویری از یک گروگو بدون لباس داده شد. آنها ایدهای نداشتند که این موجود قرار است به چه شکلی باشد؛ چه اندازهای داشته باشد و اینجور موارد. برای گروگو بدنی را ساختم که بتوانم او را در آغوش خود نگه دارم. هنوز سر گروگو را طراحی نکرده بودیم. او را «یرمیت/Yermit» صدا میکردم. چون نه شخصیت یودا بود و نه شخصیت کرمیت!
تنها یک اپیزود تا پایان سومین فصل از سریال مندلورین باقی مانده است. اگر تا بهامروز جدیدترین فصل از سری نامبرده را تماشا کردهاید، دیدگاهتان پیرامون فصل جدید و نظرتان در خصوص آیندهی سری مندلورین را برای gsxr بنویسید.