هاست پرسرعت
بازی

گیوتین نامه قسمت آخر؛ ماجراهای شرلوک هولمز

گیوتین نامه قسمت آخر؛ ماجراهای شرلوک هولمز

هنگامی که دفترچه یادداشت خودم را ورق می‌زدم، ناگهان چشمانم به یک دست‌نوشته از خاطراتم افتاد که در نوع خود، نادرترین می‌بود:

تبلیغات

«پرونده فرقه آسانسور»

یادم می‌آید شرلوک چقدر در خانه غر می‌زد و می‌گفت: «واتسن! واقعا فکر می‌کنی نوشتن مزخرفاتی از فرقه آسانسور آنقدرها ارزش دارد!؟» گفتم: «البته. به هروجه، من همیشه پرونده‌های تو را ضبط می‌کنم، هولمز.»

– ها ها ها ها…! هرچه تو بگویی، دوست عزیزم!

لطفا موسیقی تیتراژ آغازین را پخش کنید!

ماجراهای شرلوک هولمز

گیوتین نامه؛ شرلوک هولمز در کنار جان واتسن شرلوک هولمز

جان واتسن گیوتین نامه؛ جان واتسن

گیوتین نامه قسمت آخر؛ ماجراهای شرلوک هولمز الکسیوس یوبیسافت‌زاده

بایک یوبیسافت‌آبادی گیوتین نامه قسمت آخر؛ ماجراهای شرلوک هولمز

گیوتین نامه؛ کوزت بی‌ژان والژان کوزت بی‌ژان والژان

سردبیر gsxr

بازرس جی. لستراد

وَ

ننه گیمر!

در:

شرلوک هولمز

و

معمای آسانسور قاتل

اثری چرت از نماینده مواد مخدر gsxr

  • با دمپایی دستشویی
  • بانو کوزت کوچولو
  • یک انگشت کم دارد
  • تیمور لنگ!
  • وقتی سردبیر gsxr روح دید…
  • آسانسور قاتل
  • بز کوهی با ژنتیک مارول اسپایدر من ۲

با دمپایی دستشویی

درحالی که با چهره‌ای نگران و ذهنی مغشوش، دست‌هایشان را از پشت کمرشان به هم قفل کرده بودند، به چپ و راست قدم می‌زدند و انگار ایستادن هرگز در نیتشان نبود.

– آقای هولمز! بهشان گفتم بس کنید، ما برای اکتبر نویسنده کافی نداریم همه بازی‌ها را نقد کنند… ببینید! این شده وضع من… حالا بگویید به من که چه کار کنم! چه گیمی بر سر اعضای تحریریه بریزم!؟

گیوتین نامه؛ کامنت شوخی سردبیر
Alan Wake 2 | Marvels Spider-Man 2 | Assassins Creed Mirage | Lords of the Fallen | Forza Motorsport | and so on

جناب آقای کریمی مشخصاً نگران بودند و یک جا بند نمی‌شدند؛ کنجکاو شدم ببینم تا شرلوک چه پاسخی به سردبیر خواهد داد. اما تنها اندازه دوثانیه چشم‌هایش را بست و سپس، نگاهی به دخترکی انداخت که با چشمانی قرمز از فرط گریه، زیر لب چیزهایی می‌خواند.

– اسمت چیست دخترم؟

– کوزت… هق! هق!… کوزت هستم…

– هوم! خانم کوزت؛ بازرس لستراد از اسکاتلندیارد به من گفت که شما به آنها زنگ زده‌ای و صحنه قتل را دیده‌ای.

دخترک، در لحظه‌ای رنگش پرید و بعد ناگهان، دوباره به حالت قبلش برگشت. شاید یادآوری واژه قتل، او را یک لحظه به اتاق پدرش برگردانده بود.

– من!؟ من صحنه قتل رو دیده باشم!؟… هق! هق! من فقط تا اومدم دیدم یکی با دمپایی دستشویی زده تو سر بابام و مرده… هق! هق! من اصلا صحنه قتل رو پخش زنده و Live ندیدم… هق! هق! همش هرچی بود پخش مرده بود… هق! هق!

بانو کوزت کوچولو

درست در روز شنبه، به تاریخ ۳۰ سپتامبر سال ۲۰۲۳، آن ماجرای شنیع و فجیع رخ داد؛ یعنی دقیقا یک روز پیش از شروع ماهِ پرگیمِ اکتبر. پس بی‌دلیل نبود که سردبیر اینقدر اضطراب بی‌منتقدی داشته باشند. حال آن طور که بانو کوزت تعریف می‌کرد، واقعه قتل بدین شکل بوده است (لازم به ذکر نیست که هق هق‌ها و درنگ‌های ایشان را در دفترم حذف کرده‌ام تا به مختصرترین صورت ممکن، شرح اتفاق را درآورم):

«بابام چون شهردار فرانسه هست، دولت هفت‌تا ویلا و ماشین تو شمال بهش هدیه داد به عنوان حق و پاداشِ خیلی کوچیکش از سفره انقلاب فرانسه؛ بعد ما تصمیم گرفتیم امسال بیایم تو ویلای سوم خودمون تفریح. ننه گیمرم باهامون اومد.

گیوتین نامه؛ انقلاب فرانسه و سرها را گیوتین زدن
انقلاب فرانسه

خلاصه که داشتم با ننه تو طبقه همکف Assassin’s Creed Odyssey می‌زدم و بابامم تو اتاقش رو تخت، طبقه ۱۰۱، خوابیده بود. تا اینکه یهو یه صدای جیغ وحشتناکی از طبقه ۱۰۱ اومد و درحد یه دقیقه منو دچار سنگ‌کوپ کرد… ولی مطمئنم که این صدای بابام نبودددددد…!

جناب هولمز! با وجود اینکه ۱۰ سالمه، من قهرمان دوی المپیک توی تیم ملی خواهران فرانسه هستم. برای همین از طبقه همکف، تا گفتم: «به نامِ خـُ …»، یهو دیدم ای خاک تو سرم!… رسیدم به «ـدا» و کنار جسد بابام وایسادم که افتاده بود کنار در اتاق تو طبقه ۱۰۱! یعنی واقعا واوووووو! چه سرعتیییی!

آقا حالا اینجاشو گوش کن! باورتون نمیشه! دیدم کف زمین پر از خونه و قرمزیش تا شیشه پنجره باز اتاق میرسه، ولی از بابام هیچ خونی بیرون نمی‌ریزه. جوری که گفتم: «یاخدا! نکنه این هنوز زنده باشه؟» ولی دیدم نه. پدر مرحومم به ضرب دمپایی دستشویی توی سر، واقعا از پیش ما پر کشیده و رفته… آخیش! الهی شکر!»

پس از چنین حادثه غریبی، بانو کوزت با گوشی آیفون پانزده Proاش به اسکاتلندیارد زنگ زد (حدودا ساعت ۹ هم بود) و خانم ننه گیمر نیز، به سردبیر زنگید و درنهایت، بازرس لستراد بلافاصله ما را با زنگ زدن خبر نمود…

(بعدتر بانو کوزت اعتراف کرد که درواقع با گوشی iPhone Pro 15 خویش AC: Odyssey را مصرف می‌کرده است.)

یک انگشت کم دارد

هولمز نگاهی دیگر به عمارت ویلا انداخت.

– هوم! هفت ویلای عظیم به عنوان مزد سفره انقلاب فرانسه خیلی کم است!

واضح بود که جناب آقای کریمی از بی‌توجهی ظاهری هولمز خوششان نیامد و باعصبانیت، به دو مظنون صحنه جرم خیره شدند.

– آقای هولمز! تنها افرادی که می‌توانند مخفیانه آدم بکشند و مثل بز کوهی از ارتفاع هشت هزار و هشتصد و چهل و هشت و هشتاد و شش صدم متری قله اورست بپرند و زنده بمانند، همین دوتا هستند… البته بازهم صد رحمت به بز کوهی! در هرحال، من به این دونفر ساکت و سربه‌زیر مشکوکم… پس لطفا جای تعریف از یک ویلای مرفه بی‌درد، به فکر حل پرونده باشید و…

گیوتین نامه؛ برجک ژان والژان بی‌کوزت
یکی از ویلاهای دولتی ژان والژان

ولی هولمز اصلا عین خیالش نبود.

– ها ها! فکر می‌کنم دارم کم کم علاقه‌مند به آسانسور می‌شوم. واتسن عزیزم! چرا خانه ما آسانسور ندارد؟

حقیقتش خودم نیز از این بی‌توجهی‌های دوستم خجالت کشیدم و می‌خواستم حرفی بزنم. ولی هنوز دهانم کامل باز نشده، هولمز یکهو دست چپ هردو مظنون را کشید بالا!

– آخ!

– بوس!

– بسیار شرمنده شما دوستان هستم؛ ولیکن می‌شود بگویید که چرا دست چپ هردو نفر شما یک انگشت کم دارد؟

– خب… خب… به نام خدای یوبیسافت فرانسه… بایک هستم، مخلص شما! خب… من راستش دیروز تو حموم بودم؛ خب… بعد می‌خواستم یکی رو ترور کنم. خب… اما یهو اشتباهی انگشتمم همراهش ترور شد. خب… همین! خب… صدق الله العلی العظیم.

– به نام خدای اتزیو‌آفرین… اوهوم! الکسیوس هستم از شهر راز، یونان باستان… ببینید، این یاروی مصری درست توضیح نداد. اصلش اینه که ما یه Hidden Blade داریم و واسه راحتیِ استفاده ازش، یه انگشتمون رو به یاد همین یاروی بی‌عرضه قطع می‌کنیم.

گیوتین نامه؛ صحنه بریده شدن انگشت بایک
آخخخخخ

نگاه هولمز به محل خالی انگشت آنها در دست‌هایشان مشکوک‌تر شد. هردو نفر باندی را به دورش پیچیده بودند و قرمزی خون، سفیدی باند را از بین برده. ولی خون الکسیوس قرمزی بیشتری داشت.

– اسم، یکبار دیگر؟

– الکسیوس.

– آن وقت نمی‌شود طوری از Hidden Blade استفاده کنید که انگشتتان قطع نشود؟

– نه. شرمنده. نمیشه.

– چرا؟

– چون یوبیسافت، پدر تحریف تاریخ ایران در ویدیوگیم، ناراحت میشه.

تیمور لنگ!

بازرس لستراد قبل‌تر گفته بود که برحسب تصادف، دقیق همان موقعی که با سربازانش کنار درب ورودی ویلای دولتی ژان والژان بی‌کوزت بوده، به بایک برخورد کرده و من هم شرح گفته‌هایش را خالی از لطف نمی‌دانم. هرچه باشد، این مرد از بعد از پرونده سگ باسکرویل و همکاری‌اش با هولمز، جوانمردی خود را کامل نشانمان داد.

– همان موقع که داخل آمدم، دیدم این روباه مکار… این بایک دارد چقدر آرام توی حیاط قدم می‌زند. حسی به من می‌گفت که قاتل را پیدا کرده‌ام. پس مثل Sekiro دویدم دنبالش تا گیرش بیندازم و نگذارم فرار کند. ولی متاسفانه فهمید و پا به فرار گذاشت. هه! لکن هنگامی که از روی دیوار پرید، پایش لنگ شد و گیرش انداختم!

گیوتین نامه؛ Sekiro Cover

– آقای بایک! چه توضیحی درباره ماجرای لنگ شدنتان دارید؟

– خب… خب…

بانو کوزت دیگر اینجا به حرف آمد. این اتفاق برایم تعجب برانگیز بود،

– جناب هولمز! من می‌دونم! این بچه تازه لول ۲۰ (Level) بوده، بعد انتظار داشته بتونه از ارتفاع یه دیوار بلند بپره پایین. خو آخه گوسفند پرنده! اون مال لول ۵۰ هست! تا وقتی لولت ۲۰ باشه نمی‌تونی آسانسور باشی، قاتلِ جانیِ بـ …

– آقا به اسمم که بایک باشه قسم فقط اومده بودم به ژان والژان بی‌کوزت فنون فرقه آسانسور رو یاد بدم. قرارمون ساعت ۹ و ربع بود و منم ۱۷ دقیقه زودتر طبق عادت وقت‌شناسیم اومدم. آخه بهم می‌گفت کوزت خطرناک شده، بیا بهم فن یاد بده تا قبل از اینکه مثل Scorpion از وسط نصفم کنه…

– بله!؟ بله!؟ معصومه بهت چی چی گفت!؟

– معصومه؟؟؟ معصومه دیگه کیه؟؟؟؟ بابات بهم گفت. دارم درباره بابات صحبت می‌کنم!

– مردیـ$ـه‌ی تیمورِ لنگی! آ#&¥لِ چنگیز خانِ مغولی! وحشی! اصلا تو خیلی خَـ …

– لطفا آرام باشید خانم کوزت! الان وقت دعوا نیست!… آقای الکسیوس! ماجرای شما چطور بوده؟

– من هیچ ماجرای خاصی نداشتم. فقط داشتم توی حیاط اسب‌سواری می‌کردم… درهمین حد فقط بیشتر میگم که من رو هم ژان والژان بی‌کوزت برای یاد دادن فنون دعوت کرده بود و منتظر بودم نوبتم بشه. چون فکر می‌کردم بایک داخل باشه. بیشتر از این هیچ حرفی ندارم…

– جدی!؟ منو باش که فکر می‌کردم فقط از من دعوت کرده. پس تو رو هم دعوت کرده بود داداش!؟

وقتی سردبیر gsxr روح دید…

جناب آقای کریمی، مرد محترم ادیتور، تنها شخصی بودند که موفق شدند الکسیوس را به عنوان اولین نفر در حیاط بزرگ ویلا ببینند. خوشحالم که حرف‌های هولمز و سردبیر را کامل و موبه‌مو در دفترم یادداشت کرده‌ام؛ سردبیر می‌گفتند:

– نمی‌دانم از کجا پیدایش شد. ولی وقتی صدای سوت یک نفر را شنیدم، جا خوردم و اطرافم را وارسی کردم. باورتان نمی‌شود؛ اما من باورم می‌شود! چرا که از یوبیسافت هیچ چیز بعید نیست. می‌خواهد بازگشت به تیشه‌ها باشد یا سوء استفاده از حس نوستالژیک مردم. فرقی نمی‌کند.

– چه چیزی برای شما باورکردنی و برای ما باورنکردنی است، جناب آقای کریمی؟

– من… من… من یک اسب دیدم!

– یک اسب؟

– ولی قسم می‌خورم هیچ چیزی قبلش جلویم نبود! انگار… انگار مثل یک توهم بود! شاید هم روح!

گیوتین نامه؛ اسب در AC: Odyssey

ارادت!

– هوم! جالب است.

– به هرحال، جالب یا ناجالب… به شما گفتم. از آنها هیچ چیز بعید نیست. حتی اگر آسانسوری بر آتشفشان کوتوپاکسی به ارتفاع ۵ کیلومتر هم باشی، فقط کافی است سوت بزنی. مثل روح یک اسب یوبیسافتی کوهنورد می‌آید سمتت.

هولمز خنده‌اش گرفت. دست‌هایش را به هم مالید و مشتاقانه نگاه گرمش را نگاه داشت.

– ها ها ها…! مثال‌های شما مرا به وجد می‌آورند. لطفا ماجرای خود را ادامه دهید.

سردبیر gsxr مردی که سوار اسب شد را کامل ندیده بودند. ولی حدس می‌زدند که همان مردک ریشو و مغرور یونانی باشد. تا اینکه الکسیوس به اسب گفت: «یالا!» که درواقع «یا الله» هست و ریشه عربی دارد. سردبیر با شنیدن این عبارت، یک لحظه به خودشان شک کردند که بیجا هم نبود. آخر جای تعجب است که مردی از دیار یونان باستان و ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح (که هنوز دین مسیحیت هم نیامده)، از عبارت دین اسلام استفاده کند! درحقیقت، حق با جناب آقای کریمی، این مردِ راستگو بود. هیچ سوتی کِش‌داری از یوبیسافت بعید نیست.

به هرصورت، بازرس لستراد اول بایک را دستگیر نمود و بعد الکسیوس را؛ درحالی که درمیانِ دوردیفِ درختان کاجِ وسط حیاط بزرگ اسب‌سواری می‌کرد و عین خیالش نبود.

آسانسور قاتل

– گمان می‌کنم به اندازه کافی در ذهنم استدلال‌هایم را اداره کرده باشم… هوم! خانم ننه گیمر! شما چرا هیچ حرفی نمی‌زنید؟ چهره‌تان برایم یادآور خانم هادسن است.

زن عجیبی بود. آخر به هولمز جوابی نداد و در کمال حیرت جمع، سریعا محفل را بدرود گفت. به گونه‌ای که بازرس لستراد، همچون سگی که دمش را بالا بگیرد و تیز کند، واکنش نشان داد و محکم فریاد زد.

گیوتین نامه؛ شرلوک هولمز

– ننه گیمر! ایست! همین الان سر جای خود…

– نیازی نیست لستراد. خانم ننه گیمر احتمالا در شوک مرگ فرزند خویش هستند. رهایشان کن و بگذار آرام باشند؛ نوه‌شان، کوزت اینجا هست.

بانو کوزت لبخند ملیحی زد تا لستراد آرام گرفت.

– خیلی هم عالی… بسیار خب… آقایان! بایک و الکسیوس! لطفا کفش‌های خود را بپوشید!

سردبیر، بازرس، من، بانو کوزت و آن دو مظنون جانی، همه از چنین درخواستِ دور از عقلی ماتمان برد. طوری که احساس کردم جمعیتمان لال یا کر شده است. وگرنه که جوابی به دوستم می‌دادیم.

هولمز صدایش را به شدت بالا برد.

– گفتم کفش‌هایتان را بپوشید! همین حالا! اصلا چرا با پای برهنه ایستاده‌اید، هان!؟

– آقا منِ بایکِ بدبخت روی شن‌های صحرای مصرم پاپتی راه میرم! حالا که اینجا چمنه، خودتون حساب کنید دیگه!

هردو نفر کفش‌هایشان را با چشمانی گرد پوشیدند. وحشت از سر و روی آنان نمایان گشت؛ مخصوصا بایک.

– ببخشید، دوباره منِ بایکِ بدبختِ بیچاره از همین الان یه چی بگم… والا من یه لنگه از کفشم فکر کنم تو منزل مصرم جا گذاشتم! توی بقچه همرام نیست! البته این انگار مال همسرمه… کفش من که این شکلی نبود! واه! یعنی به خدا نگاه! جورابامم لنگه به لنگه هست. آقای هولمز! راستش این روزا با ترور و قتل سرم خیلی شلوغه؛ آخه ۲۴ ساعت بدون خواب دارم تو بازی RPG یوبیسافت نامرد، هی بدون هیچ آب و غذایی راه میرم! دیگه خلاصه آره… ببخشید آقای هولمز!

– هه هه! اما من کفش‌های یونانی خودم رو مرتب پوشیدم. هوم!

گیوتین نامه؛ پرش اساسین‌ها از ارتفاع زیاد
کلاس‌های تقویتی رایگان | چگونه آسانسوری خودکشی کنیم❓

هنوز همه‌مان، البته دیگر به جز بایک لرزان و الکسیوس، مبهوت این کار هولمز بودیم و نمی‌دانستیم چه بگوییم. آه! همیشه تکنیک‌های  عجیب و غریب دوست زیرکم موهای تنم را سیخ می‌کنند. واقعا گاهی از شرم صورتم خیلی سرخ می‌شود.

– دوستان عزیز من!… دوستان عزیز من!… ها! مفتخرم اعلام کنم که قاتل همینک به فاصله پنج قدم، روبه‌روی سردبیر قرار دارد! این شما و این…

سربازهای لستراد آماده دستگیری شدند. هیچ راه فراری نبود.

– الکسیوس؛ آسانسور قاتلی از فرقه جذاب آسانسور!

– چی؟… من؟… آسانسور قاتل؟… من!؟

– عاه! وای آخیش! راحت شدم. فکر کردم نکنه من ترورش کردم و خبر ندارم. خب پس خوبه دیگه برگردم مصر خونه پیش زن و بچم. خداحافظ!

پس از این سخن آقای بایک، یکهو خنده شدیدی از دهان آن آسانسور قاتل خارج شد و دست بر روی شکمش گذاشت.

– هه هه هه هه…!

سردبیر با ناراحتی مشتی در شانه الکسیوس خواباندند و فریاد زدند،

– منتظر چی هستید سربازها؟ دستگیرش کنید!

خنده الکسیوس در آنی خاموش شد و ناگاه Hidden Blade را از وسط جای خالی انگشتش بیرون داد. اما خوشبختانه بی‌فایده بود. آخر اینجا دیگر نه کات سین بود که بخواهد همه را یک تنه همانند فیلم هندی‌ها بکشد، نه سربازانِ دوستِ بازرسمان، هوش مصنوعی لهی مثل باب اسفنجی‌های توی AC: Odyssey داشتند. بله… اینجا دیگر گیم‌پلی، گیم‌پلی بازی ما بود؛ نه بازی‌های تخیلی یوبیسافت!

گیوتین نامه؛ الکسیوس در حال Knock Out
آموزش تصویری ناک اوت در میدان عمل | برای رزرو با شماره سردبیر یا تلفن حسن صباح تماس حاصل فرمایید

– آقای هولمز! این مسخره بازی‌ها چیه؟ رو چه حسابی به من برچسب مجرم می‌زنید؟ اون مجرمه! اون بایک لعنتی! کجا میری مردک!؟ وایسا ببینم! این قتل کثیف کار اونه، نه من! اون…

– خیر آقای الکسیوس. بایک قطعا مجرم نیست.

– دقیقا با چه خزعبلاتی تشخیص دادید که من مجرمم!؟

– آهان. حالا شد. واتسن! لطفا هرچه می‌گویم را با دقت یادداشت کن.

دفترچه‌ام را آن موقع به تندی از جیب کتم بیرون آوردم و آماده شدم. کنجکاوی از درونم شدیداً می‌بارید…

بز کوهی با ژنتیک مارول اسپایدر من ۲

درست قبل از اینکه با دو متهم صحبتی داشته باشم، از خانم کوزت درخواست کردم دمپایی دستشویی، یعنی آن تیغه خطرناک و بدون برندگی را بیاورد. آقایان و خانم‌ها! این همان دمپایی دستشویی قاتل ژان والژان بی‌کوزت بود! هوم! اما صبر کنید… انگار طراحی دمپایی برایم خیلی آشناست… بله! با توجه به کتاب‌هایی که از یونان باستان خوانده‌ام، درواقع شاید چنین چیز مخصوصی در دنیای مدرن ما حکم یک دمپایی دستشویی را داشته باشد، ولیکن درحقیقت برای یونانیان، حکم یک کفش راحت و رسمی دارد.

خب پس چرا مجموعه کفش‌های الکسیوس مرتب و کامل بود؟ صبر کنید. بگذارید کمی عقب‌گرد بزنیم…

دوستان من! اگر بازی AC: Odyssey را تجربه کرده باشید، باید بدانید که آقای الکسیوس یک بز کوهی با ژنتیک مارول اسپایدر من ۲ است. طوری که به لطف عنایات الهه یوبیسافتِ منطق‌باز، حتی اگر ارتفاع کوهی به آسمان هفتم نیز برسد، ایشان بدون هیچ مشکل و آخی تا آن بالا مثل بز کوهی می‌تواند برود. بدین سبب گمان می‌کنم که یک عمارت ۱۰۱ طبقه، پوست پسته کارش باشد…

پس آسانسور قاتل ما از دیوار ۱۰۱ طبقه (خارج از ساختمان) بالا می‌رود. درحالی که هیچ کس در حیاط نبود و کوزت همراه ننه گیمر، در طبقه همکف گیم می‌زده.

با توجه به شناخت کاملم از فرقه آسانسور، اطمینان دارم که نیت قاتل، ترور با جراحت عمیق در گردن بوده است. اما بدبختانه این آسانسور عزیز، هنگامی که آرام بر تخت نشسته و کمینِ ترور کرده و الان است که با Hidden Blade گردن ژان والژان را جراحتی مرگبار ببخشد، بی‌عرضگی نشان داده و اشتباهاً، انگشت سوم خود را با تیغه برنده خودش قطع می‌کند! این را از قرمزی بیشتر و تازگی خون بر باند دور دستش متوجه می‌شویم…

گیوتین نامه؛ بز کوهی به علاوه مارول اسپایدر من برابر است با یک عدد اساسین
یک بز کوهی با ژنتیک مارول اسپایدر من ۲

آقای  الکسیوس احساس چنین درد فجیعی را به نظر تاکنون نداشته؛ وگرنه چرا فریاد و جیغِ این مرد به آسمان بلند می‌شود، و خانم کوزت با وجودی که ۱۰۱ طبقه با اتاق پدرش فاصله داشته، صدای وحشتناک ضجه او را کامل می‌شنود؟ البته این خانم محترم به اندازه یک دقیقه به گفته خودش سنگ‌کوپ کرد. پس حالا مجرم ما تنها یک دقیقه و چند ثانیه وقت دارد… برای اینکه یا از تنها پنجره اتاق، دست از پا درازتر فرار کند… یا ریسکِ ترور را با خطر آشکار شدنِ هویتش بپذیرد…

قاتل گزینه دوم را انتخاب می‌کند. اما متاسفانه دیگر ژان والژان با شنیدن فریاد منزجرکننده الکسیوس بیدار شده. پس بلافاصله به سمت درب می‌گریزد. حالا آسانسور راه چاره‌ای ندارد و تازه درد وخیمی نیز در وجودش هنوز می‌پیچد. طبیعی است که او در چنین وضعیتی عقلش درست کار نکند؛ چون درحالِ دست و پنجه نرم کردن با درد قطعی انگشت است. تصور کنید که در جلسه کنکور (خدا نکند!) انگشتتان قطع شود و خون‌ریزی کند؛ آیا می‌توانید قبول شدنتان در دانشگاه‌ها را تضمین کنید؟ ابداً!

بنابراین، قاتل معقول‌ترین راه ممکن را از نظر عقل ناقصِ آن موقعِ خود انتخاب می‌کند: پرتاب کفش یونانی خاصش در کله مرحوم! این کار سریع و بسیار پرقدرت انجام شد، طوری که ژان والژان بی‌کوزت بدون هیچ اثری از جراحت یا قطره‌ای خون از بدنش، کنار درب اتاق خواب سریعا به قتل رسید.

اکنون وقت فرار قاتل می‌رسد. پس آقای الکسیوس از پنجره به پایین می‌پرد و به سنت پرش خرکی فرقه آسانسور یقین بسیاری می‌ورزد. ولیکن زرشک! چون بدون شک ایشان زیر لول ۲۰ هستند و با پرشی از طبقه ۱۰۱ عمارت، دوپای خود را دچار لنگی بدی کردند. چطور حدس می‌زنم؟

گیوتین نامه؛ تفاوت واقعیت و انتظارات در اساسینز کرید
بالا انتظاری که داریم | پایین حقیقتی که باهاش روبه‌رو هستیم

بایک دیگر آن موقع در حیاط مشغول قدم زدن است و رسیده. چون خانم کوزت، تقریبا راس ساعت ۹ به اسکاتلندیارد و بازرس لستراد تماس گرفته و بدون شک، آن زمان دیگر یک دقیقه و چندی از سنگ‌کوپ بودنش و دیدن صحنه جرم گذشته.

و همچنین، چون بایک لول ۲۰ و یک mercenary است… ولی الکسیوس لولش پایین‌تر و ضعیف‌تر است… این آسانسور به هرزوری که شده، فریادش را می‌خورد. چون می‌ترسد بایک او را به راحتی بکشد! بنابر چنین حقایقی، مجرم اینجا چندی پنهانی استراحت می‌کند تا لنگی پایش برطرف شود (اگر بایک حضور نداشت و پایش لنگ نبود، حتما به سرعت فرار می‌کرد و معمای ما بسیار سخت می‌شد).

عاقبت جناب آقای کریمی از درب پشتی ویلا وارد می‌شوند که آقای الکسیوس هم همان زمان اسبش را برای فرار صدا می‌زند. سوارش می‌شود و چون عجله داشته که هرچه زودتر موقعیتِ ترور را ترک کند، «یالا!» می‌گوید تا اسبش تندتر بدود و زودتر بگریزد. لکن از شانس خوب قاتل، تا آن هنگام بازرس لستراد رسیده بود و کنار درب سربازانش قرق کرده بودند. اینجاست که آسانسور قاتل خودش را به آن راه می‌زند و شروع به اسب‌سواری آرامی درمیان درختان کاج حیاط می‌کند!

سرانجام این خائن جسور، از ساده لوحی و سادگی بایک (که مشخصاً مدت‌هاست او و نادان بودنش را می‌شناسد،) سوء استفاده می‌کند و در فرصتی مخفی و در عین حماقت، کفش‌های مصری بایک را از بقچه‌اش می‌دزدد! جالب‌تر اینکه بی‌درنگ آن یک لنگه کفش یونانی خودش را هم در بقچه می‌گذارد. بایک هم آنقدر ساده است که گمان می‌برد آن کفش یونانی مال همسرش می‌باشد. البته تمام اینها در کات سین رخ داد. اگر نه که در گیم‌پلی، بایک به عنوان یک mercenary او را می‌کشت!

گیوتین نامه؛ بایک از AC : Origins

ضمن اینکه نیازی نبود آقای الکسیوس تاکید کند که کفش “یونانی” خود را مرتب پوشیده. چون کاملا واضح است که نژاد ایشان یونانی هست. اما با همین تاکید احمقانه، تردیدم درباره مسئله کفش‌هایش قوی‌تر شد…

منابع معتبر می‌گویند که پس از این حادثه، کوزت همانند جوکر دیوانه شد و سرانجام در تیمارستان آرکهام خودکشی کرد.

جسد ننه گیمر نیز در روز پنجم اکتبر ۲۰۲۳ مصادف با روز انتشار AC: Mirage در بغداد پیدا شد.

روحشان شاد، یادشان گرامی باد!

به پایان آمد این دفتر، حکایت لیک باقی نیست!

ممنونم از شما دوستان باوفا و همیشه همراه بابت اینکه تا آخر با داداش کوچیکه کامنت‌های هفته همراهی نمودید 🌹

موفق و تندرست باشید

Mincraftمارتین فورد(شیفته عظمت غلام)Yohanaامیر حسینALNOخستهSami 227(سابقThe great mighty poo)hero's sahdeNiko_Bladeکلاغ77Final seyedgod of warVisible gamer manHaj_Hosseinxbox gamerPorterOld blacksmithmeysambPeter Parkermore

مجله خبری gsxr

نمایش بیشتر
دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا