معرفی سریال رهایم کن | داستانِ دو برادر
معرفی سریال رهایم کن | داستانِ دو برادر
بعد از سریال میخواهم زنده بمانم، سریالی که در سال ۱۳۹۹ پخش شد و اولین بار نام شهرام شاهحسینی را در این پلتفرم مطرح کرد، او دوباره با سریالی تازه بازگشته است. اویی که قبلتر، بیشتر با سریالهای تلویزیونیاش شناخته میشد. هر چند که او تجربهی ساخت چند فیلم سینمایی را نیز در کارنامهی خود دارد؛ اما نمیتوان آن تجربهها را چندان جدی گرفت.
رهایم کن همکاری دوبارهی شاهحسینی با مجید مولایی است که در سریال پیشین نیز تهیهکنندهی کار و همچنین سرپرست تیم نویسندگان بود. اینجا نیز، علاوهبر تهیهکنندگی، او سرپرستی و هدایت سینا شفیعی و سجاد ابوالحسنی را بر عهده داشته تا فیلمنامهی سریال ساخته و پرداخته و آمادهی ساخت شود.
در ادامهی متن، بخشهای از داستان دو قسمت ابتدایی لو میرود.
حالا دو قسمت از سریال رهایم کن منتشر شده است. پخش این سریال را فیلیمو بر عهده دارد. آنگونه که از خلاصهی داستان رسمی منتشرشده در سایت فیلیمو مشخص است، سریال قرار است ماجرای دو برادر را تعریف کند. دو برادری که یکی ادامهدهندهی کسبوکار پدر است و دیگری به شهر رفته تا برای خودش کاری دستوپا کند؛ ولی درگیری او در ماجرایی مشکوک باعث برگشتنش به روستا و مواجههی دوبارهاش با پدر و برادر میشود. این رویارویی دوباره، درحالیکه برادر بزرگتر در حال تهیه و تدارک مقدمات ازدواج مجدد خود است، پای هر دو را به مسائلی باز میکند که ممکن است برای هر دو گران تمام شود.
در این سریال، بازیگران شناختهشدهی زیادی نقشآفرینی میکنند. محسن تنابنده و هوتن شکیبا نقش دو برادر را بازی میکنند، حاتم و هاتف. یوسف تیموری، آزاده صمدی، هدی زینالعابدین، حسن معجونی، بابک کریمی، مهدی حسینینیا، شهرام قائدی و مونا احمدی نیز از دیگر بازیگرانیاند که در این سریال در نقشهای فرعیتر به ایفای نقش میپردازند.
با مشاهدهی دو قسمت منتشرشدهی رهایم کن میتوان بهصراحت گفت که با سریالی خوشساخت مواجهایم. کارگردانی و فیلمبرداری و تدوین و بازیها همگی قابلقبولاند؛ هر چند نمیتوان نکتهی خاصی را نیز در میانشان متذکر شد. کارگردانی کار، همانطور که از کارگردانی چون شاهحسینی انتظار داریم و برمیآید، در جهت تعریفکردن قصه است و خبری از میزانسنهای فکرشده و بیانگر در این میان نیست. هر دو قسمت با فلشبکی شروع میشوند که مربوط به حاتم و همسر قبلی او (با بازی آزاده صمدی) است. جدایی آنها یکی از چیزهایی است که همچنان نقل محافل مردم روستاست و حال که حاتم میخواهد دوباره، و این بار با پرستار بچهی سندرومداونیاش، ازدواج کند، ممکن است این حرفوحدیثها کار دستش بدهد.
تأکید سریال بر رابطهی این دو کاراکتر و دلیل جداییشان نشاندهندهی اهمیت همین مسئله است. هر جند نمیتوان بهصراحت مطمئن شد روایتی که حاتم از این جدایی نقل میکند صحت داشته باشد و باید منتظر ماند و دید که واقعن چه اتفاقی سبب شده است تا حاتم همسر قبلیاش را از خانه بیرون بیندازد. بیرونانداختنی که احتمالن پایان حضور صمدی در سریال نیست و باید منتظر برگشت او و دریافت اطلاعاتی تازه دربارهی آن رابطه و آن جدایی باشیم.
نقش پرستار بچهی حاتم، مارال، را هدی زینالعابدین بازی میکند. کسی که برادرش، یونس (تیموری)، در تهران کار میکند و هر از گاهی به روستا سر میزند. در قسمت دوم متوجه میشویم که او در تشکیلات توده فعالیت میکند و همین مسئله نیز مشکلاتی را برای او و برای هاتف ایجاد میکند. مسیری که درنهایت به مرگ او در پایان قسمت دوم منجر میشود ولی احتمالن سببساز مشکلات دیگر و جدیتری برای هاتف باشد. هاتفی که یک شب، یونس را بیخبر در محل کار خود میبیند و بالاجبار به او جایی برای استراحت و ماندن میدهد و تا اندازهای درگیر ماجرایش میشود.
فیلمنامه بهخوبی میتواند شخصیتهایش را دانهدانه معرفی کند و نیز اتمسفر و فضای لازم برای قصهگویی را بسازد. آشنایی بیننده با کاراکترها، پیشینهشان و ارتباطشان با همدیگر بهخوبی و درست اتفاق میافتد؛ تنها امتیاز منفی را در این زمینه ارتباط حاتم و پدرش (کریمی) دریافت میکنند که تقریبن تا یکسوم پایانی قسمت اول مشخص نیست آن دو کاراکتر چه ارتباطی با یکدیگر دارند.
همینطور میتوان گفت که فیلمنامه از روند دیالوگنویسی خوبی نیز بهرهمند است و دیالوگها سیال و روان بین کاراکترها در جریان است. دیالوگهایی که اطلاعات لازم برای پیشبرد داستان و نیز شخصیتپردازی را در اختیار مخاطب قرار میدهند. حتا در این میان میتوان دیالوگهای جالبی نیز یافت. مثل چیزی که حاتم به بازرس معدن میگوید: «پولو زودتر بگیری، میشه رشوه. دیرتر بگیری، میشه جریمه. شما دیرتر بگیر که شب راحتتر بخوابی.»
میتوان به یکی از سکانسهای درخشان سریال نیز در همینجا اشاره کرد. سکانس عاشقانهای که در زیرزمین خانهی پدری حاتم رخ میدهد. زمانی که او و مارال، پرستار بچهاش، در زیرزمین کنار هماند و ناگهان برق میرود. تاریکی موجود در صحنه باعث میشود تا مارال از حاتم بخواهد تا با او حرف بزند. حرفی که زدنش در روشنایی، زمانی که حاتم باید با مارال چشمدرچشم باشد و احتمالن نگاههای دیگری نیز متوجه آنهاست، برای حاتم سخت است. این لحظهی عاشقانهی درخشانی است که در سریال اتفاق میافتد. تاریکی باعث میشود تا ما وجه دیگری از کاراکتر حاتم را ببینیم. کاراکتری که بهواسطهی کارش، سرپرست معدنی که کارگرهای زیادی دارد و لازمهاش نوعی خشونت است، چندان مجال بروز وجوه دیگرش را بهدست نمیآورد.
هر چند که فیلمنامه جابهجا و بهواسطهی اتفاقاتی به مخاطب نشان میدهد که او شخصیتی خشک و ظالم نیست و تا جایی که میتواند به فکر کارگرها و زیردستانش هست و کاری که از دستش بربیاید را برای آنها انجام میدهد. عماد خدابخش نیز، بهعنوان تدوینگر سریال، با هوشمندی از نماهای متقابل هر دو کاراکتر استفاده میکند تا تاریکی چهرهی آنها، در میزانسنی که چیزی دیده نمیشود، بر مفهوم موردنظر کارگردان تأکید کند.
مشکل اصلی فیلمنامه لااقل در این دو قسمت اما در اینجاست که داستانش را بسیار کند و دیر پیش میبرد. در قسمت ابتدایی، ما فقط و فقط با کاراکترها آشنا میشویم و چیزی از داستان اصلی سریال راه نمیافتد. آنچه که پیش روست اتفاقاتی بهنسبت فرعیاند که در مقایسه با خلاصهداستان رسمی سریال، کماهمیت جلوه میکنند. در قسمت دوم است که کمکم، با آشناشدن با ماجرای یونس و اتفاقی که برای او میافتد و پای هاتف را هم به سریال و هم به ماجراها باز میکند، تا اندازهای داستان اصلی بهراه میافتد و از اینجا به بعد است که باید منتظر باشیم و ببینیم چه سرنوشتی پیش روی کاراکترها و شخصیتهاست. واضح است که مسیر ساده و سرراستی برای هیچکدام از کاراکترها در این وضعیت وجود ندارد.
رابطهی دو برادر، با برگشت هاتف به سیاهرود و مواجههی دوباره با خانواده، و همچنین سرنوشت مارال بعد از شنیدن پیغام برادرش و آگاهشدنش از چم و خم رابطهی حاتم و همسر قبلیاش جزو دغدغههای اصلی پیش روست. این میان باید دید که برای هاتف نیز چه سرنوشتی رقم میخورد. همکاری او در همان یک شب با یونس میتواند خطرات زیادی را برای او به ارمغان بیاورد. در هر حال، سریال از اینجا به بعد احتمالن روند سریعتر و جذابتری در قصهپردازی به خود میگیرد.