ترجمۀ اختصاصی اشعار کواسیر در بازی God of War Ragnarok
ترجمۀ اختصاصی اشعار کواسیر در بازی God of War Ragnarok
در این مقاله، قصد داریم ترجمهی اختصاصی اشعار یکی از کالکتیبلهای بازی God of War Ragnarok را با شما به اشتراک بگذاریم. با ما همراه باشید.
مقدمه
بازی God of War Ragnarok پس از مدتها انتظار، ماه گذشته منتشر شد و نه تنها به دل هوادارن این مجموعه نشست، بلکه نظر منتقدان نیز نسبت به آن بسیار مثبت بود. در این عنوان، داستان کریتوس (Kratos) و آترئوس (Atreus) در سرزمینهای نورس ادامه مییابد. سازندگان نیز تلاش کردهاند تا از این فضا استفاده کنند و به شیوهی خاص خود به سایر آثاری که سونی ناشرشان است، اشاره نمایند. این اشارات در قالب چهارده شعر در بازی صورت گرفته است که در مناطق مختلف محیط آن پراکنده هستند و بازیکنان میتوانند آنها را پیدا کنند. این اشعار از زبان کواسیر (Kvasir) روایت میشود؛ یکی از اساطیر نورس که به دانایی شهرت دارد.
در ترجمهی این اشعار، سعی کردم که تا جای ممکن، هم مضمونشان را به بهترین شکل ممکن انتقال دهم و هم زیبایی آوایی و ادبیشان را به شیوهای متناسب با زبان فارسی حفظ کنم. به این منظور، این چهارده شعر به روشهای متفاوتی ترجمه شدهاند و هر یک از سبکی به خصوص و یکسان پیروی نمیکنند.
پیش از پرداختن به این اشعار و ارائهی خلاصهای از پیشینهی کواسیر در افسانههای نورس، لازم میدانم از تمامی دوستان و آشنایانی که بنده را در به انجام رساندن این کار یاری کردهاند و نظراتشان راهگشا بوده است، سپاسگزاری کنم.
کواسیر؛ داناترین شخصیت اساطیر نورس
یکی از مهمترین رخدادهای اساطیر نورس، جنگی است که میان دو گروه از ایزدان در میگیرد. نام یکی از این دو گروه ایسیر (Æsir) و نام دیگری ونیر (Vanir) است. ایزدان ایسیر به قدرت و جنگآوری و ایزدان ونیر به زایندگی، دانش و پیشگویی شهره بودند. اودین (Odin)، فریگ (Frigg)، هودر (Höðr)، ثور (Thor) و بالدور (Baldur) از گروه نخست و نیورد (Njörðr)، فریر (Freyr) و فریا (Freya) از گروه دوم به شمار میروند. این جنگ با مصالحه به پایان میرسد و این دو گروه از ایزدان سرانجام به یکدیگر میپیوندند.
یکی از مناسک افسانههای نورس آن است که سران دو سوی جنگ پس از مصالحه، بزاق دهان خود را در ظرفی مشترک میریزند و آن را نمادی از صلح خود میپندارند و محفوظ نگه میدارند. کواسیر از مایع درون این ظرف خلق میشود و داناترین شخصیت افسانههای نورس لقب میگیرد. در بیشتر روایتهای این اساطیر، ریشهی شعر و سرودن آن به داستان این شخصیت بازمیگردد. دانایی کواسیر به حدی بود که پاسخ هر پرسشی را میدانست و به همین دلیل، به مناطق زیادی سفر کرد تا همگان را از دانش خود بهرمند کند.
روزی دو کوتوله با نامهای فیالار (Fjalar) و گالار (Galar) که برادر بودند، کواسیر را به خانهی خود دعوت میکنند. در روایات آمده است که این دو کوتوله از رنج یادگیری بیزار بودند و به همین دلیل، قصد جان کواسیر را کردند. فیالار و گالار پس از کشتن او، خونش را در سه ظرف ریختند که سون (Són)، بودن (Boðn) و اودروریر (Odhrǫrir) نام داشتند. آنها خون کواسیر را با عسل ترکیب کردند و از این طریق، شهدآبی ساختند. اگر فردی این مایع را مینوشید، یا در شاعری مهارت مییافت یا در پژوهشگری. از اینجا بود که خون کواسیر به «شهد شاعرانگی» (Mead of Poetry) مشهور شد.
فیالار و گالار در پاسخ به ایسیر، علت مرگ او را دانش بیش از حد عنوان کردند و گفتند چون کسی به دانایی او وجود نداشت تا پرسشی درخور و چالشبرانگیز از او بپرسد، به جنون رسید. میگویند که این شهد بعدها به تصمیم اودین در اختیار انسانها قرار میگیرد.
اشعار و ترجمهی آنها
کتاب Horizon
«طلوع نیستی»
روایتی برخاسته از ذهن کواسیر و نبوغ بیپایانش …
ای تو، خوانندهی گرامی، تصور کن اگر میتوانی
مخلوقاتی از فلز را
که بر فراز آسمان با طنینی ناهنجار فریاد میکنند
دریاها را میپیمایند
و زمین را درمینوردند
اما به دست جنگجویی توانا
رام میشوند.
پیشینهاش نهان است
و گیسوانش سرخ، چون خون.
اماکنی ممنوعه را کشف میکند
که در زیر خاک مدفونند.
کیست اما این دختر جوان؟
او که فراتر از هیئتش است
او که مردمانش را میرهاند
و آن غولان را هلاک میکند.
کتاب Death Stranding
«ترکشدگی پس از مرگ»
اثری استادانه از کواسیر که عدم فهم درست آن اثباتی است بر نادانی خواننده …
چوب، طناب
قطران، سیاه
پوست، رد دست
نوزاد، گریستن
دوش، تعفن
مرگ، ساحل
کرمینه، لذیذ
بمب، ادرار
کتاب Dreams
«رویای پس از استراحت»
شعری که کواسیر با آن ابزار خلق داستان را در اختیار خواننده میگذارد …
الهاماتی که آسایش پدید میآورد
از برای کاوشگرانند.
این الهاماتِ سرشار از موسیقی، شادی یا دهشت را
شیطانکها برساختهاند.
در این قلمروی خیالی
هر خلقتی ممکن است
و حد تخیل، تنها افسار آن.
کتاب The Last of Us
«ما بازماندگان دیرتر فنا میپذیریم»
شعری شورانگیز از کواسیر، شاعری با مهارت انکارناپذیر …
زندگی چیست؟ مرگ چیست؟
آیا تفاوتشان تنها در نگاه بیننده است؟
آنگاه که جسمت را بیماری و ذهنت را نفرت فاسد کند،
چگونه دیوانه را ز عاقل تمیز میدهی؟
پدر ظالم ریشدار و دختر خواندهاش
در زندگی خونین و پرکشتار خویش آرامشی نخواهند یافت.
شر همراه با خیر خواهد مرد
و تفاوتشان همواره کمرنگ خواهد شد.
کتاب Ghost of Tsushima
«روح شرقی»
روایتی که مردمان مشرقزمین برای کواسیر بازگو کردهاند و او بعدها آن را بهبود بخشیده است …
افرایی استوار فریاد برمیآورد.
یورشی ناگهانی، سه مرد را به هلاکت میرساند.
و باد همچنان میوزد
کتاب Ratchet & Clank
«ابزار و انفجار»
داستانی از کواسیر معروف در باب برادری …
تقدیر بر آن بود که توپال و خز
این دو تن و رفیق ناسازگار
گردند چنین همسفر یکدگر
خوب و خوش و کسب کنند افتخار
دیرینگان پست شمردندشان، اینک همانند بود قصدشان
گردند هماکنون به پی متفق، رنج بیفکنده بر اعدائشان
چون که در این ره بگذارند پای، با کمک متحدان همرای
آن همه گیتی ز شمارش برون، کرده خلاص از خطرات برجای
حال دو خودکارهی پر هوش و عقل، نیز دو واپس …
(نوشته اینجا به پایان میرسد زیرا انتهای صفحه به علت سوختگی خوانا نیست.)
کتاب Astro Bot Rescue Mission
«سازهی سماوی»
چه کسی جز کواسیر میتواند چنین شعری بسراید که ذهن را اینگونه باز میکند …
بنگر تو به اطراف، بچرخان تو سرت را
بگردان تو هدایت، ربات همرهت را
خلاصی ده هماینک، همه رفیق و یارش
در این بُعد نوباوه، نما غرقه خودت را
کتاب MLB: The Show
«جنگی بر سر گوی»
شعری خیالانگیز از ملکالشعرا کواسیر …
در دو سوی معرکه گرد آمده هجده دلیر
هر یکی کوهی حریف و زورِ حاشاناپذیر
استراحت کرده اینک، قوّت و هوش و حواس،
کرده احیا همه را و شد شکمها همه سیر
شد مهیا این دو جبهه با همه یارای خود
از برای این جدال و جنگ پایانناپذیر
گوی کوچک در هوا و چوب چُفته در یدان
بر چو تابد چوب را بر پا شود بینندگان
جنگ، جنگ سلطه و انگیزه، اثبات خود است
نُه شب و نُه روز را جنگیده این جنگاوران
با شکستی سهمگین پایان پذیرفت این جدال
جبههای پیروز و دیگر جبهه شد مقهورشان
کتاب The Order: 1886
«تشکیلاتی از آینده»
شعری داستانمحور از کواسیر …
دشنهای در سنگ گویی خفته است
همچو خز روییده بر یک استخوان
اخگران را نیزهها افکنده است
گرگ خونین را غضب شد نانهان
جنگ اکنون ماورای باور است
بیزره اندر میان، جنگاوران
شور و امیدی دگر باقی نی است
کن مهیا خویش را طلعتگهان
کتاب Bloodborne
«به رنگ خون»
روایتی مرگبار از فلاکتی خونبار که من، کواسیر، به آن جان بخشیدهام …
جان بگیر و جان بده
زخم زن و آه کش
خون بده، فنا پذیر
ضربه بزن، داد کش
دَرچکان و انکسار
فکر کن و بپندار
درگذر و آتش آر
بُکُن فساد و کشتار
قرص قمر خون بود
دیوانگان کشند آه
شهر چو زندان بود
آزادیات باشد راه
کتاب Uncharted
«در پی مکانی که بر نقشهها نیست»
غزلوارهای استادانه از کواسیر، سرهمکنندهی داستانهای سطحی …
مردی بُوَد در این راه
علاقهاش ماجرا
نظیر او کم بُوَد؛
زیرک و تیز، بیپروا.
زندگی کوچک و
شروع سختی بداشت
انگشتری موروثی، از همه دار دنیا.
خواهد که او بگردد بیش ز پیش دارا.
سفر به مُلکان دور در پی گنجینهها
گشت بر او مدعا.
رفتهرفته در مسیر، یاور راهش شدند
همدمان باوفا.
گرچه بر آب گردد، نقش
همه نقشهها،
خویش و رفیقان خود، با کمک هوش خود
کند ز مشکل رها.
در دل مخروبهها نهفته گنجینهها
پر ز راز و شگفتی، نفیسند و پربها
تا که بیابد آن را کسی ز جویندهها.
گر نبُوَد برایش، بختی و اقبالها،
شود در این زمانها، مرتکب خطایا؛
هرچه خورَد به دستش، بُوَد چو ویرانهها.
گر که تو هستی هنوز پر ز شوق ماجرا،
برای هر چیز و کس، کن خویش را مهیا.
کتاب Days Gone
«مردگان را مرکبی نیست»
شعری از کواسیر که بوی روغن و گوشت گندیده میدهد …
دیدهام من مرکبانی از فلز، روغن و چرم
دیدهام من این برادرهای یکدل در اوان رزمشان
در نبرد و در هزیمت، یاور یکدیگرند
سر برآوردن ز خاک، ماجرای آتی است
در پسش هم مطلع روزی نوین
در فم آینده دندانهای تیز
روزگار رفته را نیز ارج نیست
کتاب Concrete Genie
«جنیانی از دل دیوار»
داستانی از کواسیر که قدرت هنرهای بصری را به نمایش میگذارد …
پسری آرام و تودار، قلممو در دستش
در میان کوچههای شهر خود، دوستانی یافته
جنیانِ پرنشاطند آنچه او خلق نموده
همگان را او ز این راه بسی شاد نموده
شهر متروکه و خالی شده از هر سکنه
از برای کار او، پر ز رنگ و خنده گشت
پیشهاش صورتگری و او توانا اندر آن
پسرک را همگان دوست بسی میداشتند
در مقام قهرمان.
خانهاش را اما، خطری بود بزرگ
سیل دریا نامش
بود تنها هدفش، حفظ جان خانهاش
آبی و سرخ و بنفش، در کنارش سبز زیتون قشنگ
بود رنگِ قلمش
قدرت ذهن و تخیل نیز باشد حربهاش
کتاب Journey
«سفر»
شعری از کواسیر که حزنی ملایم دارد …
تنها ولی با یکدگر، نزدیک و نیز دوریم ما
ارزشی بنهفته در این اتحاد، گشته لیک شالی بلند پیوند ما
[ای تو اینک رهرو سِیری دراز، گوش دار آنچه میگویم به تو]بیواژگان سخن بگو
آنچه خواهی را در این خشکی بجو
پرنده باش، رونده بر باد سوار
نامها را روی شنها نقش آر
فارغ از جذابیت این شیوه از اشارهی تلمیحی به خودی خود، ترجمهی این چهارده شعر برای من بسیار لذتبخش بود. امیدوارم که شما مخاطبان نیز از خواندن آنها لذت برده باشید و نظرات خود را در رابطه با این اشعار به اشتراک بگذارید.