بررسی دلایل شکست دنیای سینمایی DC
بررسی دلایل شکست دنیای سینمایی DC
پس از گذشت نزدیک به یک دهه، کمپانی برادران وارنر و دیسی هنوز در ساخت یک دنیای سینمایی واحد به نتیجهای نرسیدهاند.
پس از آن که دنیایی سینمایی مارول قدرت گرفت، کمپانی برادران وارنر و دیسی تصمیم گرفتند تا آنها نیز دنیای سینمایی برگرفته از ابرقهرمانان خود را تشکل بدهند. فرنچایزی تحت عنوان “دنیای سینمایی دیسی” یا “DCEU” که در سال 2013 با فیلم Man of Steel آغاز شد. با این حال برخلاف MCU، سینمای DCEU نه تنها نتوانست در حد و اندازه مارول و دیزنی ظاهر شود، بلکه از مشکلات متعددی نیز رنج میبرد که پس از گذشت نزدیک به یک دهه، هنوز در ارائه به یک برنامه منسجم نیز ناتوان است.
با توجه به آثاری که در طی این سالها از سوی کمپانی برادران وارنر ساخته شده است، میتوان عدم انسجام یک دنیای واحد و نداشتن هیچ برنامه مناسب را به وضوح مشاهده کرد. به همین دلیل در این مقاله قصد داریم تا به بررسی دلایلی بپردازیم که باعث شده تا دنیای سینمایی DC برخلاف رقیب خود، درجا زده و در ساخت یک دنیای منسجم، با شکست مواجه شود.
ساختههای نولان منبع مناسبی برای ساخت یک دنیای سینمایی نبوده است
کریستوفر نولان (Christopher Nolan) در سال 2008 با ساخت The Dark Knight انقلابی را در ژانر ابرقهرمانی به وجود آورد که موفق به فروش بیش از یک میلیارد دلار شد. اثری که نه تنها با استقبال گستردهای از سمت مردم و منتقدین روبرو شد، بلکه در فصل جوایز نیز موفق به کسب جایزه اسکار بهترین نقش مکمل مرد برای هیث لجر (Heath Ledger) فقید شد.
کمپانی برادران وارنر در تصمیمی اشتباه، تصور کرد که همان کاری را که نولان با بتمن انجام داده است، میتواند در قبال باقی شخصیتهای دیسی مخصوصاً سوپرمن نیز تکرار نماید. به همین دلیل نولان در کنار دیوید اس. گویر (David S. Goyer) به عنوان تهیهکنندگان Man of Steel وارد عمل شدند. تصمیمی که به یک اشتباه ختم شد، زیرا چشمانداز این کارگردان در قابل مرد پولادین جوابگو نبوده است.
عدم پیروی از منبع و پنهان کردن موجودیت ابرقهرمانان دیسی
یکی از مشکلاتی که نخستین فیلم DCEU از آن رنج برده است، عدم پیروی از منبع کمیک میباشد. فیلم مرد پولادین نه تنها یک اقتباس کاملاً جدیدی بود، بلکه سوپرمن را وارد بعد جدیدی کرده بود که باعث نادیده گرفته شدن شخصیت او شد؛ تا حدی که از صدا زدن نام واقعی او نیز امتناع شده بود.
اگرچه که کارگردان این پروژه شخص زک اسنایدر (Zack Snyder) بود، اما نمیتوان تمامی تقصیرات را بر گردن او انداخت. درست است که نگاه او به شخصیت سوپرمن بسیار تیره و متفاوت بود، با این حال نمیتوان تاثیری که تهیهکنندگان بر این پروژه داشتند را نادیده گرفت.
این که در فیلم اختصاصی سوپرمن، حتی از نام بردن اسم او خودداری شود، نمایانگر خلق جهانی است که به هیچ عنوان نسبت به منبع خود وفادار نمیباشد.
عدم برخورداری از یک برنامهریزی مشخص
زمانی که فیلم Iron Man در سال 2008 اکران شد، کوین فایگی (Kevin Feige) و تیمش برای چند فاز بعدی، به مرور زمان برنامهریزی مناسبی را انجام دادند تا از آشفتگی فیلمها و خط داستان جلوگیری شود. آنها با فیلم Captain America: The First Avenger به طور رسمی داستان سنگهای بینهایت را به عنوان مرکز دنیای خود برای 3 فاز آینده قرار دادند.
علیرغم این که زک اسنایدر برای حداقل 5 فیلم آینده DCEU یک برنامه مشخصی را در نظر گرفته بود، اما کمپانی برادران وارنر به هیچ وجه از آن پیروی نکرد. در حالی که Batman v Superman و Justice League حول محور یک موضوع مشخص روایت شدند، اما باقی فیلمهای دنیای سینمایی دیسی کاملاً خود را جدا کرده و از موضوع اصلی جدا شدند.
این مسئله باعث شد تا انسجام DCEU از بین رفته و در حال حاضر میبینیم که هیچ داستان مشترکی در بین فیلمها یا سریالها مورد اشاره قرار نمیگیرد. اسنایدر با تمام ایراداتی که داشت، اما حداقل یک برنامه مشخص و به هم پیوسته را برای DCEU در نظر گرفته بود که اگر وارنر از آن پیروی میکرد، احتمال موفقیت آن وجود داشت.
تقلید کورکورانه کمپانی برادران وارنر
در زمان اکران Man of Steel و به لطف دنیای سینمایی مارول، مشخص شده بود که ژانر ابرقهرمانی وارد موج جدیدی شده که حول محور یک دنیای مشترک پیش خواهد رفت. بدین صورت که مارول و دیزنی با MCU، قدم به قدم و با برنامهریزی مناسب در حال گسترش جهان خود بودند، تا جایی که داستان آنها سرانجام در سال 2012 به فیلم Avengers ختم شد.
با این حال در سمت مقابل، وارنر با چشمپوشی از ساخت فیلمهای مستقل که به مانند یک زیربنا عمل کند، قصد داشت تا در سریعترین زمان ممکن به جایگاهی دست پیدا کند که مارول با چندین سال برنامهریزی به آن دست یافته بود.
مسئلهای که به طور کامل به ضرر DCEU تمام شد. تصور کنید که Batman v Superman وظیفه داشت تا نه تنها به تکامل شخصیت سوپرمن بپردازد، بلکه باید بتمن، واندروومن، فلش، سایبورگ و آکوامن را نیز طی یک مدت زمان کم به مخاطب معرفی کرده و در عین حال داستان اصلی را نیز روایت کند. وظیفهای سنگین که بر دوش زک اسنایدر قرار گرفت و او با وجود تمام زحماتی که در قبال این پروژه متحمل شد، اما نتوانست تا پایهریزی مناسب را برای یک جهان بزرگ و جدید انجام دهد.
عدم برخورداری از اعتماد به نفس برای ساخت یک دنیای متفاوت
شاید بتوان بزرگترین مشکل DCEU را عدم اعتماد به نفس سازندگانش دانست.
زمانی که واکنشها به لحن بسیار تاریک و جدی BvS شدت گرفت، آنها باقی پروژههای خود را 180 درجه تغییر داده و بیش از حد کمدیوار کردند. تا جایی که نه تنها باعث نابودی پروژه Justice League شدند، بلکه به دلیل موفقیت مارول با Guardians of the Galaxy، آنها Suicide Squad را از آنچه که باید میبود، به طور کامل دور کرده و یک اثر به هم ریخته و آشفته را برای مخاطبین به ارمغان آوردند.
زمانی که برای ساخت یک دنیای سینمایی، هیچ برنامه یا نقشه مناسبی نداشته باشید، از این سو به آن سو پریده و مدلهای مختلفی را امتحان میکنید. مسئلهای که تبدیل به بزرگترین بحران و نقطه ضعف DCEU شده و هنوز هم ادامه دارد.
تیم بازیگران پرحاشیه
در کنار خط فکری و عدم برخورداری از یک برنامه مشخص از سوی کمپانی برادران وارنر، ضربه بزرگ دیگری که به DCEU وارد شد، برخورداری از بازیگرانی است که باعث ایجاد حواشی بسیاری در طی چند سال اخیر شدهاند.
از یک سو شاهد حواشی پرتعداد ازرا میلر (Ezra Miller) هستیم که نه تنها وارنر هیچ برخورد مناسبی با وی انجام نداده است، بلکه کار به جایی کشیده که موفقیت فیلم The Flash با تهدیدی بسیار بزرگ مواجه شده است. همچنین مسائل اخیری که امبر هرد (Amber Heard) در آنها نقش داشته است، باعث شده تا سیل عظیمی از مردم به بایکوت Aquaman and the Lost Kingdom پرداخته و باعث ایجاد نگرانی برای میزان فروش آن شوند.
حال نه تنها وارنر نسبت به این دو بازیگر هیچ واکنشی نشان نداده است، بلکه در سمت مقابل، هنری کویل (Henry Cavill) و بن افلک (Ben Affleck) که جزو معدود نکات مثبت DCEU بودند را کنار گذاشته و مجبور به بازسازی قهرمانان آنها شده است.
پروسه طولانی ساخت آثار سینمایی
زمانی که یک کمپانی قصد ساخت دنیایی سینمایی حول محور قهرمانانش را دارد ولی از هیچ برنامه مناسبی پیروی نمیکند، باعث میشود که پروسه ساخت آثار آنها بسیار طولانی شود.
فیلم The Flash که سرانجام میتوانیم شاهد اکرانش در سال 2023 باشیم، نخستینبار در سال 2013 معرفی و برای اکران در سال 2016 برنامهریزی شده بود. عملاً یک دهه از معرفی آن گذشته و در این فاصله شاهد کنارهگیری چندین و چند نویسنده و کارگردان بودیم که هنوز هم مشخص نیست کیفیت نهایی این پروژه در چه حدی خواهد بود.
با این حال باید بدانید که پروسه ساخت The Flash آنچنان هم طولانی نبوده است، زیرا فیلم دیگر دنیای دیسی یعنی Black Adam در سال 2006 معرفی شد و دوئین جانسون (Dwayne Johnson) در سال 2007 برای ایفای نقش اصلی قرارداد امضا کرد. شگفتانگیز است که 16 سال زمان برد تا جانسون بتواند این شخصیت را بر پرده سینما به نمایش دربیاورد.
نبود هیچ مدیر لایقی که بتواند DCEU را رهبری نماید
کوین فایگی شاید که در نگارش فیلمنامه یا کارگردانی آثار MCU نقشی نداشته باشد، اما هر اتفاقی که در دنیای سینمایی مارول به وقوع میپیوندد را زیر نظر داشته و آنها را مدیریت میکند. او ناظر تمامی محصولات سینمایی و تلویزیونی مارول بوده و برای آینده این فرنچایز از سالها پیش برنامهریزی میکند.
مسئلهای که عدم برخورداری از آن در DCEU کاملا واضح بوده و کمپانی برادران وارنر نیز برای اصلاح آن هیچ اقدامی نمیکند. همین مسئله باعث شده تا هر یک از آثار دنیای سینمایی دیسی نسبت به یکدیگر متفاوت بوده و از هیچ انسجامی برخوردار نباشند.
اگر که یک مدیری همچون فایگی بر سر پروژههای دیسی قرار داشت، وضعیت این دنیای سینمایی به اینجا کشیده نمیشد که آینده آن در هالهای از ابهام قرار داشته باشد.
عدم ارتباط و هماهنگی بین آثار ساخته شده
بزرگترین ویژگی مثبت آثار MCU، ارتباط آنها نسبت به یکدیگر و یک دست بودنشان است. این مسئله باعث شده تا مخاطب واقعاً احساس نماید که تک تک فیلمها و سریالها در یک جهان واحد به وقوع میپیوندد.
حال در سمت مقابل نگاهی به DCEU داشته باشیم؛ پروژههای این دنیای سینمایی نه تنها ظاهر و حس کاملاً متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند، بلکه از لحن و روایت کاملاً متفاوتی نیز برخوردار هستند. از یک سو شاهد اثری خانوادگی تحت عنوان Shazam هستیم و از سوی دیگر Birds of Prey با درجه سنی بزرگسالی را داریم که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در کنار این تفاوتها، این موضوع را نیز مد نظر داشته باشید که برخلاف دنیای سینمایی مارول و سنگهای بینهایت در سه فاز اول، در دنیای سینمایی دیسی هیچ خطر بزرگی وجود ندارد که باعث ایجاد ارتباط بین پروژهها شود.
مسئلهای که اسنایدر با دارکساید و آثار خود در نظر داشت، اما به لطف کمپانی برادران وارنر تمامی آنها کنار گذاشته شدند.
تسلیم شدن عوامل پشت صحنه
در آغاز قرار بود تا دنیای سینمایی دیسی بر پایه یک لحن تیره و تاریک و وقایعی بیرحمانه شکل بگیرد، اما به دلیل عدم پایهریزی یک دنیای منسجم، این مسئله با واکنش تندی روبرو شد که در نهایت وارنر را تسلیم کرد.
این مسئله آنچنان به این کمپانی ضربه زد و آنها را شوکه کرد که Wonder Woman 1984 کاملاً با اثر قبلی خود زمین تا اسمان فرق داشت. Black Adam و دنباله Aquaman نیز هر یک داستان متفاوت خود را روایت خواهند کرد که هیچ ربطی به یکدیگر نخواهد داشت. زمانی که شما هیچ دنیای واحدی ندارید، بزرگترین اشتباهی که میتوانید مرتکب شوید چه چیزی میتواند باشد؟ نشان دادن گروه لیگ عدالت در قسمت پایانی سریال Peacemaker که تنها برای ایجاد هیجان کاذب برای تماشاگران بوده و هیچ منطق و برنامهای پشت آن قرار ندارد.
به همین دلیل است که طبق گزاشرات منتشر شده، فیلم فلش به عنوان یک بازآفرینی برای دنیای دیسی وارد عمل خواهد شد تا همه چی را از نو خلق نماید. مسئلهای که شاید حرکت درستی از سوی وارنر نباشد، اما با توجه به روند اسفناکی که در طی چند سال گذشته از آنها شاهد بودیم، شاید تنها گزینه موجود بر روی میز باشد.
نظر شما چیست؟ دلیل شکست دنیای سینمایی دیسی از دیدگاه شما به خاطر چه مسائلی است؟
منبع: CBR