موشکافی نام قسمت های سریال سوپرانوها (The Sopranos)
موشکافی نام قسمت های سریال سوپرانوها (The Sopranos)
سوپرانوها بهراحتی میتواند لقب یکی از آن اسطورههای نامیرا و ماندگار تلویزیون، یکی از آن خدایان یونانیِ مسحورکننده و در عین حال نفرتانگیز، یکی از آن بهترینهایِ عاری از هر اعتقاد راسخ، یکی از آن دستنیافتنیها، یکی از آن معتقدان به امر والا و یکی از آن غولهای بیشاخ و دمِ دوران نسبتا شجاع هالیوود را به خود بگیرد. از دورانی صحبت میکنم که هنرمندها حداقل در ظاهر میتوانستد به معضلات انسانی، اجتماعی، سیاسی، روانی و مسائلی از این قبیل بپردازند. معضلات شدیدا اساسیای که دیگر کمتر جایی در آثار بزکدوزکشدهی ویترینهای -مثلا- پر زرق و برق پلتفرمهای چندصد میلیون دلاری صنعت سرگرمی دارند.
دربارهی سریالی صحبت میکنم که حکم پدر معنوی سریالهای بهشدت تاثیرگذاری مانند Breaking Bad و Better Call Saul را دارد. سریالی که شخصیت اصلیاش نه مردی شریف و یکدست، که گنگستری روانرنجور و شدیدا پیچیده است که بیننده را در پرتگاه تنفر از او و عشق ورزیدن به وی سرگشته رها میکند. مردی که در یک لحظه به هیولایی بیشاخودم و رامنشدنی میماند و در لحظهای دیگر هر بینندهای را شیفتهی خود میکند. جنبندهای که در جریان یک جلسهی روانکاوی، روانکاوش را دلباختهی لطافت پنهان خود میکند و در انتهای همان جلسه روانکاو بینوا را به فجیعترین شکل ممکن به مرگ تهدید میکند. مردی که همزمان با اعمال شدیدترین رفتارها نسبت به زیردستاناش، عاشقانه خانوادهاش را دوست دارد و در همین حال هر لحظه ممکن است ناشایستترینِ رفتارها را نسبت به خانوادهاش داشته باشد.
سوپرانوها سریالی بود دربارهی انسان، خانواده، روابط پیچیدهی بین انسانها، خشم، نفرت، عشق، وفاداری، خیانت و روانکاوی. سریالی بزرگ که منتقدان گوناگونی شایستگیهایش را تحسین کردهاند. اما وقتی تمام این گزارههای نسبتا کلی را کنار بگذاریم، میتوانیم یک گزاره را با خیال راحت به این سریال نسبت دهیم. سوپرانوها قدرنایدیدهترین سریال بزرگ تلویزیون در دوران پیشاکرونا است. پس از شیوع کرونا بود که به واسطه خانهنشین شدن مردم سرویسهای استریم فیلم و سریال جان تازهای گرفتند و طبعا یکی از مهمانهای این سرویسها همین سوپرانوهای خودمان بود. سریالی که بخش قابلتوجه و مهمی از آن به روانکاوی و تنهایی بشر اختصاص دارد. پس چه زمانی بهتر از دوران کووید که بینندهی امروزی هم سری به گذشته بزند و هم کمی با ضمیر ناخودآگاهش خلوت کند؟
با تمام این تفاسیر، در متن حاضر سوپرانوها را بهعنوان یک متن ادبی در نظر گرفتهایم و با همین رویکرد در قبال آن پیش خواهیم رفت. متون ادبی از قواعدی پیروی میکنند و سوپرانوها هم از این قاعده مستثنی نیست. این قواعد هستند که به یک متن کیفیتی جهان شمول میدهند و میتوانند ضامن ماندگاری آن در طول تاریخ باشند. یکی از این قواعد، به کارگیری عناصر داستانگویی به شکلی معنادار و صناعتمند است. در متن حاضر به این قاعدهی مهم میپردازیم. به همین منظور در ابتدا توضیحاتی درباره اهمیت کارکرد عناصر داستان در متون ادبی میدهیم و سپس با نگاهی دقیق به متن، کارکرد یکی از عناصر مهم سریال یعنی نامگذاری اپیزودهای سریال را تحلیل میکنیم.
در ادبیات و داستانگویی قاعدهای بسیار حیاتی و مهم وجود دارد که طبق آن اجزای هر متن ساختارمندی (اعم از فیلم، سریال، داستان کوتاه، رمان، شعر و …) باید با دلایلی موجه و در راستای القای مضمونی خاص انتخاب شوند. یک نویسنده یا فیلمساز، عناصر متن خود را با دلایلی منطقی در راستای القای درونمایهای مهم به کار میبرد. به بیان دیگر، هیچ عنصری از یک متن ادبیِ صناعتمند، بدون دلیل یا صرفا برای پر کردن فضای داستان به کار گرفته نمیشوند. آنتوان چخوف، داستاننویس مشهور روس ایدهی مهم و مشهوری دارد که به ایدهی «تفنگ چخوف» شهرت دارد. طبق این ایده، اگر در یک داستان کوتاه تپانچهای روی دیواری آویزان باشد، تا انتهای داستان حتما باید از آن تیری شلیک شود. منظور این ایده آن است که هر عنصری که در یک متن به کار میرود، باید کارکرد منحصربهفردی در راستای القای یک درونمایه داشته باشد. در غیر اینصورت، عنصر مذکور هیچ جایی در متن ندارد. همچنین این اشاره لازم است که هنگامی که میگوییم در یک داستان کوتاه تپانچهای به دیوار آویزان است، منظورمان این است که نویسنده به این تپانچه و وجودش در داستان اشاره کرده است.
طبق ایدهای که در پاراگراف پیشین شرح دادیم، هر عنصری که در داستان وجود دارد باید در خدمت القای درونمایهای خاص باشد. متون ادبی را میتوان به بدن یک موجود زنده تشبیه کرد. در بدن یک موجود زندهی سالم که از عقل بهره میبرد، تمامی اعضای بدن در یک راستا حرکت میکنند. هیچگاه در پروسهی عادی فعالیت بدن، دست و پا و سایر اعضا برخلاف یکدیگر و علیه فرمان مغز عمل نمیکنند. به عبارت دیگر اعضای بدن واجد نوعی «وحدت انداموار» هستند و همگی در یک راستا فعالیت میکنند. متون ادبی ساختارمند همچنین وضعیتی دارند. تمامی عناصر در این متون مانند اعضای یک بدن در هماهنگی و همپیوندی با یکدیگر در راستای القای درونمایهای غالبا مشخص به کار گرفته میشوند. همانطور که اعضای بدن یک فرد سالم همگی در یک راستا و در هماهنگی کامل فعالیت میکنند، عناصر یک متن ادبی صناعتمند نیز در هماهنگیای کامل و «معنادار» با یکدیگر کار میکنند. همچنین اگر یک عضو بدن از فرامین مغز سرپیچی کند، وحدت انداموار بدن به هم میریزد. به طریق اولی، اگر یکی از عناصر متنی ادبی کارکردی هماهنگ با سایر عناصر متن نداشته باشد، وحدت انداموار متن به هم میریزد. بر همین اساس آن عنصر ناقص را باید از متن حذف کرد، چراکه کارکرد مثبت و معناسازی ندارد. همانطور که اعضای ناقص بدن با هدف آسیب نرساندن آنها به سایر اعضا و جوارح قطع میشوند.
عنوان اپیزودهای یک سریال هم یکی از عناصر آن به شمار میرود. در این مطلب، به منتخبی از عناوین اپیزودهای سریال سوپرانوها خواهیم پرداخت و از این خواهیم گفت که هر عنوان یا نام هر اپیزود چه درونمایهای درباره آن اپیزود خاص یا بهصورت کلی درباره کلیت سریال بهدست میدهد.
در ادامهی مطلب حاضر بخشهای بسیار مهمی از داستان سریال The Sopranos فاش میشوند
نام قسمت: Pax Soprana
فصل اول، قسمت ششم
کارمان را با ششمین قسمت سریال شروع میکنیم. پکس سوپرانا اشارهای است به عبارت Pax Romana بهمعنی صلح رومی. پکس رومانا نام دورهای حدودا دویست ساله از تاریخ است که طی آن صلح در روم حاکم بود. این دوره با تدبیر سزار آگوستوس شکل گرفت و به آن دوران طلایی هم گفته میشود. این دورهی دویست ساله که در دوران پادشاهی سزار آگوستوس آغاز شد، با مرگ مارکوس آئولیوس، پنجمین پادشاه از حلقهی موسوم به «پنج پادشاه نیک» به پایان خود رسید. تمام این پادشاهان نیک در دوران پکس رومانا پادشاهی کردند. کلمهی پکس به معنای صلح به دورههای دیگری نظیر پکس بریتیکانا (صلح بریتانیایی) و پکس امریکانا (صلح امریکایی) نیز نسبت داده شده است.
در دوران صلح رومی، امپراتوری روم شاهد جنگهای بسیار کمی بوده و همین موضوع زمینه حکمرانی مطلق فرمانروایان و پیشرفتهای مختلف را پدید میآورده است. بی دلیل نیست که از این دورهی نسبتا دویست ساله با عنوان دوران طلایی یاد میکنند. حالا با این اطلاعات، میتوان به سراغ عبارت پکس سوپرانا رفت و البته بهراحتی معنای آن را فهمید. قسمت مورد بحث به روزهای ابتدایی دوران ریاست پوشالی جونیور بر خانواده سوپرانو میپردازد. جونیور پس از رسیدن به ریاست دست به اعمال قدرتهای خودخواهانه نسبت به زیردستان خود میزند و نتیجهی این اعمال خودخواهانه، چیزی نیست جز آشوب. به همین ترتیب، این تونی سوپرانو است که باید با پا در میانی خود فضا را از آشوپ پاک کند و پکس سوپرانا را رقم بزند.
تونی در دیدار با جونیور از او برای سزار آگوستوس و دوران حکمرانیِ صلحآمیز او میگوید، دورانی که حالا برای ما آشناست: پکس رومانا. به همین ترتیب، جونیور قضاوتهای عجولانه خود را میپذیرد و دوران پکس سوپرانا آغاز میشود. اما خوب، صلح سوپرانویی نمیتواند لزوما مانند صلح رومی سرشار از رشد و پیشرفت و زندگی مسالمت آمیز باشد. پکس سوپرانا کیفیت «سوپرانوها»یی خودش را دارد و به همین ترتیب صلحی است بسیار متزلزل. تونی سوپرانو حکم سزار آگوستوسی را دارد که در ظاهر سودای برقراری صلح پایدار را در سر دارد، اما ضمیر ناخودآگاه او این تظاهر صلح طلبانه را روزبهروز و قسمت به قسمت بیشتر مضحک به نظر میرساند.
نام قسمت: The Happy Wanderer
فصل دوم، قسمت ششم
«سرخوش». تونی در این قسمت در یکی از سکانسهای خود با دکتر ملفی از این میگوید که چطور همیشه و همهجا عصبانی است. از این میگوید که چطور وقتی یک آدم «سرخوش» را در خیابان میبیند، با تمام وجود دوست دارد دخلش را بیاورد. او همچنین این سؤال را مطرح میکند که اصلا چرا باید به یک آدم سرخوش اهمیت بدهد؟ مگر غیر از این است که باید این آدم سرخوش را با یک «به سلامتی» بدرقه کند؟
تونی سوپرانو این سوالات را مطرح میکند و همزمان زمینهی این سؤال را برای بیننده فراهم میکند: آیا این شخصیت نمیخواهد یکی از آن آدمهای «سرخوش» باشد؟ آیا نمیخواهد با روانکاوی و شناختن بهتر خود از شرّ عصبانیت همیشگی و آزاردهندهاش خلاص شود؟ شکایت او از عصبانیت افسارگسیختهاش میتواند یکی از نشانههای همین موضوع باشد. در انتهای همین قسمت، در سکانس کنسرت مدو با حضور تونی، کارملا و اِیجی نیز قطعهی The Happy Wanderer با صدای فرنکی یانکوییچ پخش میشود. اما بیایید بیشتر به این سؤال فکر کنیم: آیا تونی سوپرانو از عصبانیت همیشگیاش کسب لذت میکند یا اینکه خیر، میخواهد از شرّ آن خلاص شود؟
همهی اینها در حالی است که در همین اپیزود، دیوید، دوست دوران دبیرستان تونی به او برای ورود به دورهمیهای قمار گنگسترها اصرار میورزد. دوست سابق او یکی از آن «سرخوش»هایی است که تونی دوست دارد دخلش را بیاورد. تونی با اینکه در ابتدا با ورود وی به این دست از دورهمیها مخالفت میکند، اما درنهایت مجوز ورود وی را صادر میکند. همین صدور مجوز، آغاز مسیر بیچاره شدن دیوید است. تونی در خیابان دخل این «سرخوش» را نمیآورد، بلکه او را به دورهمیهای قمارش راه میدهد و سپس درحالیکه او تا خرخره زیربار قرض باختهایش به تونی است؛ تونی با مصادرهی همهچیزِ دیوید دخل خود او، زندگی او و خانواده او را میآورد.
نام قسمت: The Knight in White Satin Armor
فصل دوم، قسمت دوازدهم
«شوالیهای با زره ساتن سفید». یک شوالیه کسی است که به خاطر خدمات مفیدش این لقب مهم را دریافت میکنند. در اواخر قرون وسطی این مقام به جنگجویان مسیحی و عموما از سوی پاپ اعطا میشد. حال شوالیهی فصل دوم سوپرانوها کیست و خدمت مفیدش چیست؟ قسمت دوازدهم از فصل دوم سوپرانوها یک اتفاق بسیار مهم دارد: کشته شدن ریچی آپریل بهدست جنیس سوپرانو. کسی که در حال توطئه برای به قتل رساندن تونی بود و تا مقام ریاست (پادشاهی) را از او بگیرد و به این ترتیب آنکل جون به این مقام دست پیدا کند.
در همین قسمت، جنیس با به قتل رساندن ریچی، در مقام یک شوالیه ظاهر میشود که جان پادشاه (تونی) را از سوءظن حفظ میکند. البته که جنیس هیچ ایدهای از توطئهی ریچی و جونیور ندارد، اما ناخواسته جان برادر کوچکترش را نجات میدهد و امپراطوری او را حفظ میکند. جنیس همچنین در یکی از سکانسها با یک لباس ساتن سفید دیده میشود تا به این ترتیب لقب «شوالیهای با زره ساتن سفید» تماما به او برگردد. او شوالیهای است مونث که با به قتل رساندن نامزد خود بهصورت ناخواسته، جان پادشاه را از سوءظن حفظ میکند.
نام قسمت: Amour Fou
فصل سوم، قسمت دوازدهم
«عشق افسارگسیخه». آمور فو عبارتی است فرانسوی به معنای عشق افسارگسیخته. شکلی غیرمنطقی و غیرقابل کنترل از رابطهی عاشقانه. این عبارت اشارهای است به رابطهی افسارگسیخه و بیمارگونهی تونی و گلوریا. تونی و گلوریا در مرحلهای حساس از رابطهشان هستند، آنها پس از یک دعوای اساسی در پارکینگ مطب روانکاو مشترکشان یکدیگر را میبینند. جایی که گلوریا اصرار به اصلاح رابطهشان را دارد و تونی پس کمی انکار، بهصورت ضمنی بازگشت به این رابطهی افسارگسیخته را میپذیرد.
تونی تا آن لحظه فهمِ واضح یا خودآگاهانهای از جنسِ رابطهاش با گلوریا ندارد اما زمانیکه برای دکتر ملفی از تفاوتهایشان میگوید، دکتر ملفی به او گوشزد میکند که رابطهشان چیزی است به نام آمور فو یا همان عشق افسارگسیخته. ملفی سپس با تحلیل جملات تونی این موضوع را القا میکند که تونی به جنبههای «تاریک» شخصیت روانرنجور گلوریا علاقهمند شده است. تونی همچنین در همین اپیزود متوجه میشود که خانوادهی گلوریا او را از دیدن خواهرزاده و برادرزادههایش منع کردهاند، موضوعی که میتواند نشانههایی جدی از وضعیت روحی آشفتهی گلوریا در بر داشته باشد.
همچنین اعمال گلوریا در همین قسمت از سریال بیش از همیشه وضعیت روحی آشفتهی او را به نمایش میگذارند. او با دیدن کارملا، همسر شرعی تونی تصمیم میگیرد او را به خانه (خصوصیترین ساحت زندگی تونی) برساند و البته دربارهی این موضوع به تونی چیزی نگوید. او همچنین بهدنبال پنچر شدن ماشیناش جر و بحثی شدید با تونی دربارهی معشوقهی سابق وی به راه میاندازد و درنهایت با زنگ به زدن به منزل تونی و صحبت کردن با کارملا به بهانهی تبلیغ مدلهای جدید مرسدس بنز، ماشهی رابطهی افسارگسیختهاش با تونی را میچکاند. بهدنبال این اتفاقات، تونی تصمیم میگیرد رابطهاش با گلوریا را تمام کند.
تصمیم تونی مبنی بر قطع این رابطهی افسارگسیخته اما پایان کار نیست. گلوریا به بهانهی احوال بدش تونی را به خانهی خود میکشد و در جریان جر و بحث این دو، زمانیکه گلوریا با لحنی آشنا به او میگوید «[آخی!] طفلکی تو!»؛ شناختی مهم برای تونی اتفاق میافتد. آنتونی درحالیکه هراسان به عقب قدم برمیدارد، به گلوریا میگوید که او مظهر تمام و کمال مادرش است: یک سیاهچالهی بیپایان. تونی بالاخره میفهمد که دلیل ماندنش در این رابطهی افسارگسیخته شباهت گلوریا به مادرش است. به عبارت دیگر، این شناخت همان چیزی است که تونی باید از صحبتهای دکتر ملفی هم میفهمید. کار این رابطه اما اینجا هم به پایان نمیرسد و گلوریا تونی را تهدید به افشای رابطهشان به کارملا میکند، تا جایی که کار به درگیری فیزیکی میرسد و درحالی که تونی در حال خفه کردن وی است، گلوریا توامانِ خفه شدن با قسمی از لذت به او میگوید «منو بکش!». به این ترتیب است که انتخاب نام «عشق افسارگسیخته» برای این اپیزود و در مجموع برای رابطهی گلوریا و تونی، کاملا صناعتمند و معنادار است.
نام قسمت: Army of One
فصل سوم، قسمت سیزدهم
«ارتش یک نفره». در اپیزودی که جکی آپریل با دستور غیرمستقیم تونی و رالفی کشته میشود و اِیجی بهدلیل دزدیدن سؤالهای امتحان هندسه از مدرسه اخراج میشود و پیش از پیوستن اجباری به ارتش به اصرار خانوادهاش با چشمانی گریان دچار حمله عصبی میشود، در قسمتی که پاولی و رالفی به مشکل خوردهاند، در قسمتی که مِدو با دیدن جنازهی جکی آپریل دچار فروپاشی میشود، در قسمتی که برای اولینبار نظر اِفبیآی به آدریانا جلب میشود و پاولی به سمت خانواده نیویورک جذب میشود، لقب «ارتش یکنفره» فقط و فقط به یک نفر برمیگردد: تونی سوپرانو.
میتوان گفت حلوفصل تمام مشکلات بالا برعهده ارتش یک نفرهای به نام تونی سوپرانو است. میدانیم که او از پس حل کردن تمامی این مشکلات برنمیآید و همچنین میدانیم که در بعضی موارد قضاوت چندان منطقیای هم نمیکند. بااینحال اما او نهتنها در این اپیزود بلکه در طول سریال حکم ارتشی یکنفره را دارد که باید با مشکلات گوناگون سروکله بزند. بالاخره درباره گنگستری صحبت میکنیم که در دنیای سنتی خانوادههای مافیایی، با مراجعه به یک روانکاو یکی از مهمترین کدهای اخلاقی غیررسمی این دنیا را زیرپا میگذارد. درباره کسی صحبت میکنیم که بهگفتهی خودش پس از هر قسمی از تصمیمگیری درنهایت تنهای تنهاست. دربارهی شخصیت چندلایه و عمیقی صحبت میکنیم که مدام باید با چالشهای درونی و بیرونیاش دستوپنجه نرم کند. پس چه عنوانی برای توصیف او بهتر از «ارتش یکنفره»؟
نام قسمت: Employee of the Month
فصل سوم، قسمت چهارم
«کارمند نمونهی ماه». کارمند نمونهی ماه بدون شک یکی از تلخ و تاریکترین قسمتهای سوپرانوها است. درباره قسمتی صحبت میکنم که در آن شاهد تجاوز جنسانی به جنیفر ملفی هستیم. تجاوزی که نهتنها متجاوزش به سزای اعمال خود نمیرسد، بلکه بدون هر قسمی از محاکمه آزاد هم میشود. از تجاوزی حرف میزنیم که قربانیاش (جنیفر ملفی) پس از آزاد شدن مجرم، عکس او را در یک فستفود بهعنوان «کارمند نمونهی ماه» میبیند. همه میدانیم که تونی علاقهای عاطفی-روانکاوانه به ملفی دارد و به همین ترتیب کافی است تا جنیفر ملفی لب تر کند تا تونی کارمند نمونهی ماه را به فجیعترین شکل ممکن مجازات کند و این دقیقا دوراهی اخلاقییی است که ملفی باید با آن دستوپنجه نرم کند.
ملفی که در قسمت هشتم از فصل اول سریال با این توجیه که افراد حق ندارند بهدست خودشان عدالت را اجرا کنند تونی را از مجازات کودکآزار مدرسهی دخترش باز داشته بود، حالا باید با این موضوع اخلاقی سروکله بزند که آیا زمانیکه سیستم قضایی از اجرای عدالت درمورد این روانکاو اخلاقگرای درمانده باز مانده، خودش میتواند دست به اجرای عدالت به شکلی شخصی بزند یا خیر. میدانیم که او درنهایت لحظاتی پس از گریه در پیشگاه تونی و پس از اینکه تونی سعی میکند او را تسلیخاطر بدهد، تصمیم میگیرد این موضوع را با تونی در میان نگذارد. درواقع، «کارمند نمونهی ماه» نه متجاوزِ قصه، بلکه خود دکتر ملفی است. جنیفر ملفی کسی است که در خطیرترین لحظه، کد اخلاقی و حرفهایاش را کنار نمیگذارد و به اصول خود پایبند میماند. او یک قدرت مهم دارد: قدرت خودداری کردن.
نام قسمت: Everybody Hurts
فصل چهارم، قسمت ششم
«همه آسیب میبینند». در قسمت مورد بحث، تونی پس از شنیدن خبر خودکشی گلوریا با قسمی از عذاب وجدان گلاویز میشود و به این ترتیب تلاش میکند با لطف کردن در حق افراد مختلف از پس این عذاب وجدان برآید. او سعی زیادی میکند تا آدم خوبی به نظر برسد، از آن دست آدمهایی که مدام به این و آن لطف میکنند. یکی از این الطاف او، پول زیادی است که به آرتی بوکو قرض میدهد. آرتی پس از اینکه در پس دادن پول تونی ناکام میماند، دست به خودکشیای ناموفق میزند. این اتفاق، با تسلیخاطر تونی به آرتی همراه میشود یا به بیان دیگر تونی حتی در این شرایط هم سعی میکند خود را آدم موجهای جا بزند.
حال آنکه با نگاهی وسیعتر به سریال در مییابیم که بهدنبال اعمال تونی بسیاری از نزدیکانش «آسیب میبینند». او در حالی نمیخواهد قبول کند که آدم آسیبزا و خودخواهی است که اعمالش حتی در همین اپیزود دقیقا خلاف این موضوع را ثابت میکنند. خودخواهی و آسیبزا بودن تونی سوپرانو فقط محدود به این قسمت نیست، بلکه در کل سریال دیده میشود. او فردی است روانرنجور با پیچیدگیهای فراوان که خودخواهیِ مهارناشدنی تنها یکی از وجوه شخصیتیاش است.
نام قسمت: Irregular Around the Margins
فصل پنجم، قسمت پنجم
«بیقاعدگی حول حواشی». اینجا از قسمتی صحبت میکنیم که تونی در آن حتی حول افراد حاشیهای زندگیاش هم به مرز بیقاعدگی و بیاخلاقی کشیده میشود. نام این قسمت در حالی آدریانا را شخصی/چیزی حاشیهای فرض میکند که ما بهعنوان بینندگان سریال میدانیم که او به واسطهی همکاریاش با افبیآی میتواند چه نقش مهم و مرکزییی را در زندگی و همچنین سرنوشت تونی ایفا کند. همچنین «حاشیه» خواندن شخصیت آدریانا در نامگذاری سریال، میتواند اشارهای باشد به جهانبینی مردسالارانهی شخصیتهای سریال. غالب مردان خانوادهی سوپرانو افرادی مانند آدریانا را انسانهایی دست دوم و حاشیهای میبینند. او در بهترین حالت نامزد کریستوفر است و بهنوعی میتوان گفت از نگاه شخصیتهای سریال جایگاهش به واسطهی همسرش تعیین میشود.
آدریانا همچنین میتواند حکم حاشیهای را داشته باشد که بیقاعدگیهای اطرافش ممکن است رابطهی صمیمانهی کریستوفر با تونی را به خطر بیاندازد. تا جایی که جان کریستوفر بهدلیل سوءظن به تونی به خطر میافتد. آدریانا با نقش حاشیهای خود که به واسطهی جهانبینی مردسالارانهی حاکم بر فضای زندگیاش به او تحمیل شده، نقش عاملی آشوبزا و در عین حال حاشیهای را دارد. تونی در حالی در حواشی مشغول بیقاعدگی میشود که او و همسرش هم بهدلیل خیانتهای مکرر او در قسمی از طلاق عاطفی به سر میبرند.
نام قسمت: Long Term Parking
فصل پنجم، قسمت دوازدهم
نام این اپیزود اشاره به امکانی دارد که بهلطف افراد میتوانند وسیلهی نقلیهشان را برای مدتی طولانی در یک پارکینگ پارک کنند. اتفاقی که در انتهای همین اپیزود میافتد: کریستوفر پس از کشته شدن آدریانا بهدلیل همکاری با افبیآی ماشین او را به یکی از این پارکینگها میبرد. اما ماشین او تنها چیزی نیست که برای مدتی طولانی به پارکینگ میرود. کشته شدن آدریانا به شکل مخفیانه استعارهای است از زندگی او و مهمتر از آن، هویت وی که برای مدتی طولانی (شاید تا ابد!) به پارکینگ منتقل شده است. کسانی مثل او که بهدلیل خیانت کشته میشوند، برای همیشه از هستی ناپدید میشوند. مرگ آنها مانند مرگ اکثر انسانها نیست. پس از این شکل از ناپدید شدن، کسی از آنها خبری ندارد، آنها نیستند، وجود ندارند، از هستی ساقط شدهاند، در دسترس نیستند، مانند ماشینی که برای مدتی طولانی در پارکینگی مخصوص رها شده است.
نام قسمت: Walk Like a Man
فصل ششم، قسمت هفدهم
«مرد باش.». در اپیزودی که تونی سعی میکند به زعم خودش اوضاع روحی نابهسامان کریستوفر و اِیجی را سروسامان بدهد، کسی که به نظر باید «مرد باشد» خود او است. او از یک سو پسرش را به سمت مهمانی دوستانش هل میدهد و از سوی دیگر برای کریستوفر دربارهی شهامت پشت کردن به ترک الکلش سخنرانی میکند. حال آنکه او بهدنبال صحبتهای افسردهکنندهی ایجی که نشانههایی از خودکشی دارند، در همین اپیزود یکی از مهمترین سکانسهای تراپی سریال را از خود بر جای میگذارد. او درحالیکه در زندگیاش، حداقل به تعبیر خودش تلاش میکند تا مرد بودن را به کریستوفر و ایجی بیاموزد، در مراجعهاش به دکتر ملفی تا سرحد فروپاشی پیش میرود.
تونی به دکتر ملفی میگوید با تمام وجود از تراپی متنفر است و اما از آنجایی که پسرش دربارهی خودکشی حرف میزند، حالاحالاها در مطب دکتر ملفی «گیر» افتاده است. تونی سوپرانو از این صحبت میکند که چقدر دوست دارد جایش را با پسرش عوض کند و بهجای او درد بکشد. این گنگستر روانرنجور از این میگوید که میتواند در مقابل افسردگی دوام بیاورد اما دوست ندارد پسرش رنج بکشد. او به درجهای از استیصال رسیده که معتقد است پسرش ژنهای متعفن و مریض او را به ارث برده و از این روست که به افسردگی دچار شده است. به عبارت دیگر او خود را مقصر پریشانحالی پسرش میداند. تونی درحالیکه دیگران را به «مرد بودن» دعوت میکند، خودش به چنین درجهای از استیصال و ناچاری رسیده است. او در حالی برای پسرش از طبیعی بودن احساس افسردگی میگوید که خودش نزد روانکاوش بهدلیل ناچاری و عدم توانایی درکنار آمدن با رنجهای زندگی اشک میریزد. شاید کسی که باید «مرد باشد» یا مانند یک مرد رفتار کند پیش از همه خود تونی سوپرانو است.
نام قسمت: The Second Coming
فصل ششم، قسمت نوزدهم
«ظهور دوباره». در الهیات مسیحی عبارت «ظهور دوباره» به بازگشت مسیح بهعنوان ناجی بشریت اشاره دارد. این عنوان البته در قسمت حاضر به شعری از ویلیام باتلر ییتس به همین نام هم اشاره میکند. درواقع اشاره مستقیم این قسمت به همین شعر است. شعری هم دربارهی ظهور دوبارهی منجی و هم دربارهی وضعیت اسفبار دنیا. ایجی در این اپیزود برای اولینبار با این شعر در مدرسه مواجه میشود و سپس خودش آن را تا انتها و اینبار با تعمقی بیشتر میخواند. اما مضامین کلی این شعر چه هستند؟
ییتس در این شعر مشهور از وضعیت اسفبار دنیا میگوید. از دنیایی که در آن آشوب به پا شده است و غرق در سیلابهای خون است. دنیایی که مرکزیت خود را از دست داده است. جهانی که در آن بهترین مردمان اعتقادات راسخ را از دست دادهاند و بدترینها در آن سرشار از هیجان حاد هستند. دنیایی که چنان غرق در فساد است که حتی مفهومی تحت عنوان بیگناهی نیز در آن به کلی از بین رفته است. ییتس در شعر مذکور پس از توصیف وضعیت اسفبار جهان، به ظهور قطعی عیسی مسیح بهعنوان منجی بشریت اشاره میکند. او در ادامه اما ظهور منجی مسیحیان را به بوتهی سؤال میکشد. او از وضعیتی میگوید که در بیابانهایش مجسمهی دِهشَتناک ابولهول را میبیند: موجودی با سر انسان و بدنِ شیر. او از بیابانهایی با خورشید سوزان صحبت میکند، ییتس از وضعیتی میگوید که شاهینها جای خود را به کرکسهای خونخوار عصبانی دادهاند که بهدنبال حضرت مسیح راه میافتند تا با جنازهی مردگان دلی از عزا درآورند. او از دورانی سخن میگوید که گذر عمر انسانها جنسی کابوسوار دارد. ییتس در انتها، درحالیکه به تمام باورهایش دچار شک شده از هیولاهای هراسناک میهراسد. شاعر در این شعر چنان از وضعیت اسفبار دنیا ناامید است که دیگر منتظر بازگشت حضرت مسیح نیست و به همین ترتیب امیدی هم به بهبودی وضعیت پس از بازگشت او ندارد.
ایجی پیش از مواجه با این شعر، در مکالمه با روانشناسش دربارهی جنگ اسرائیل و فلسطین صحبت میکند و از وضعیت این جنگ، ابراز تاسف و انزجار میکند. او به شکلی ییتسی از وضعیت جهان و زندگی امریکایی خودش و خانوادهاش ناامید است. او پس از این صحبتها با شعر ییتس مواجه میشود و بهدنبال خواندن این شعر، در احوالات خودش عمیقتر میشود. او سپس در صحبتهایش با مدو از این میگوید که شاید هیچ روزنهی امیدی در زندگی وجود نداشته باشد و از پیشبینی خودش درباره احتمال حملهی جورج بوشِ پسر به ایران ابراز ترس میکند. ایجی از این میگوید که زندگی سرتاسر رنج است و هیچ جایی برای خوشحال بودن وجود ندارد. نتیجهای این عمیق شدن ایجی در دغدغههای جدیدش، اقدام ناموفق او برای خودکشی است. او حکم ویلیام باتلر ییتسی را دارد که گویا هیچ امیدی برای بهبودی وضع بشر ندارد.
نام قسمت: Made in America
قسمت آخر
«ساخت امریکا». سوپرانوها در حالی ساختهی امریکا است که بسیاری از مفاهیم امریکایی و زندگی امریکایی را زیر سؤال میبرد. این سریال محصول امریکا و در عین حال بهنوعی آنتی-تز آن هم است. سریال، محصول امریکاست اما در مفهوم بیش از همهچیز به زندگی امریکایی میتازد. بگذارید با یک مثال قضیه را روشنتر کنیم. اِیجی در فصل ششم به قدری با تقابل اسرائیل-فلسطین و همچنین حملهی امریکا به عراق درگیر میشود که تصمیمِ پیوستن به ارتش میگیرد. حالا راهحل خانوادهاش چیست؟ با کمکِ لیتل کارماین و از کانال فاسد مافیا او را به سمت هالیوود هدایت میکند. او به قدری شیفتهی زندگی لوکس و هالیوودی جدیدش میشود که مشکلات انسانیِ جنگ را از یاد میبرد. به عبارت دیگر خانوادهاش او را به سمت دهان بلعندهی این زندگی لوکس و همچنین سرمایهداری هل میدهند، در حالیکه او با مفاهیمی به مراتب جدی و مهم درگیر شده بود.
خانوادهی اِی.جی هم ساخت امریکا هستند. زندگی هالیوودی، یک زندگی امریکایی است و چه چیزی بهتر از این شکل از زندگی برای گرم کردن سر پسر جوانی که به مسائل انسانی فکر میکند؟ عنوان «ساخت امریکا» همزمان آینهای تمامنمای سریال The Sopranos هم محسوب میشود. بارها میبینیم که تونی از زندگی امریکایی مردم مینالد، او در اپیزود اول سریال از این میگوید دیگر «قوی و ساکت» بودن از بین رفته و همهی مردم به زندگی سادهتر و آسانتری روی آوردهاند. بااینحال خود او هم میل کمی به این قسم از زندگی نشان نمیدهد، بالاخره او کسی است که یکی از سرگرمیهایش قمار در لاس وگاس و برگشتن با هلیکوپتر به نیوجرسی است. از یاد نبرید که او در خانهاش یک اتاق خاص برای تماشای تلویزیون امریکا با یبشترین کیفیت ممکن دارد. او همزمان که از استانداردهای آسانگیر زندگی امریکایی مینالد، در سودای یک زندگی لوکس و بورژوایی و خریدن کتهای خز و مسائلی از این قبیل است. البته که نباید از یاد برد که او همزمان با دنبال کردنِ زندگیای بورژوایی، بهدنبال اعمال قدت ازطریق آن هم است. بههرحال، او همزمان که «ساخت امریکا» است، در ضدیت با زندگی امریکایی صحبت میکند. مانند سریالی که ساخت امریکا است و همزمان زندگی امریکایی را نقد میکند.
در متنی که خواندید، ابتدا دربارهی جایگاه سریال سوپرانوها صحبت کردیم و سپس به اهمیت کاربرد معنادار عناصر در متون ادبی پرداختیم. پس از آن موضوع «وحدت انداموار» در این متون را مطرح کردیم و توضیحاتی دربارهی آن بهدست دادیم. در ادامه بهصورت موردی به نامگذاری اپیزودهای سریال پرداختیم و تلاش کردیم نامگذاری معنادار برخی از اپیزودهای سوپرانوها را تحلیل و ثابت کنیم. عنوان اپیزودهای سریال سوپرانوها عموما با وسواسی خاص در جزئیات انتخاب شده که درونمایهای مشخص دربارهی آن اپیزود یا حتی بهصورت کلی دربارهی خود سریال بهدست میدهد. نامگذاری اپیزودهای این سریال نه صرفا برای پایبندی به اصل نامگذاری قسمتهای یک سریال تلویزیونی، بلکه با هدف القای معنایی مشخص و همچنین برساختن سریالی ساختارمند انجام شده است.