آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Corpse Bride تا The Fabelmans
آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Corpse Bride تا The Fabelmans
نمیتوان انکار کرد که طی یک ماه اخیر به نسخههای باکیفیت چند فیلم مورد انتظار سال ۲۰۲۲ دست پیدا کردیم. در نتیجه پربیراه نیست که تماشاگر طی چنین روزهایی بیشتر از تاریخ سینما به آثار تازه توجه کند؛ مخصوصا اگر آثار تازه توسط فیلمسازهایی ساخته شده باشند که او به آنها اهمیت میدهد.
این وسط از آنجایی که بهلطف پخش انیمیشن استاپ-موشن جدید پینوکیو خیلیها دوباره مشغول ستایش نقاط قوت این نوع از فیلمسازی شدهاند، در شمارهی ۲۷۱ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» یکی از بهترین انیمیشنهای استاپ-موشن را به یاد میآوریم. یک اثر علمی-تخیلی دلهرهآور رازآلود هم در این مقاله معرفی فیلم سینمایی قرار گرفته است.
Corpse Bride (2005)
کاش بیشتر انیمیشن استاپ-موشن میساخت. مجموعه Stainboy، سه اثر کوتاه، Frankenweenie و صدالبته عروس مرده، آثاری هستند که تیم برتون بزرگ در مقام کارگردان، آنها را تقدیم افراد علاقهمند به انیمیشنها کرد. از همان زمانیکه برتون بهعنوان داستاننویس و تهیهکنندهی انیمیشن The Nightmare Before Christmas با هنری سیلیک برای خلق اثری جاودانه همراه شد، سینمای استاپ-موشن جادوی او را کموبیش شناخت.
قدرت داستانگویی انیمیشنهای استاپ-موشن در ترکیب با جهانبینی منحصربهفرد تیم برتون انقدر جذاب است که وقتی با انیمیشن Corpse Bride اوج گرفت، نتیجه یک تجربهی جادویی بود؛ تجربهای که دربرابر بخشهایی از سیاهی زیبای آن، حتی کابوس قبل از کریسمس هم اثری بسیار شاد و سرحال به نظر میآمد.
عروس مرده صرفا یک انیمیشن متفاوت نیست، بلکه به خیلیها فهماند نوع متفاوتی از انیمیشنسازی میتواند از بودجههای قابلتوجه بهره ببرد و به نتایج مالی قابلتوجه دست پیدا کند. البته که هنر تیم برتون قابل کپیبرداری نیست. اما اگر شجاعت حاصل از موفقیت Corpse Bride به هالیوود تزریق نمیشد، شاید چند سال بعد از آن هنری سیلیک نمیتوانست با کورالین یکی از بهترین اقتباسهای انجامشده از روی نوشتهی یکی از بهترین نویسندههای معاصر بریتانیایی را ارائه کند.
اصل داستانگویی عروس مرده از جایی شروع میشود که ویکتور با صداپیشگی جانی دپ، انگشتر ازدواج را در انگشت دست جنازهی امیلی قرار میدهد؛ عروسی که هیچوقت ازدواج او به درستی به نتیجه نرسید و حالا فرصت کامل کردن قصهی خود را پیدا کرده است. راستی در جهانی که تیم برتون ترسیم کرد، مردهها با اینکه بدنی جز استخوان یا گوشت پوسیده ندارند، در دنیایی رنگارنگتر از جهان خاکستری و کمرنگ زندهها وقت میگذرانند.
Coherence (2013)
تعدادی از آثار علمی-تخیلی بسیار کمخرج طی دهههای اخیر تبدیل به برخی از فیلمهای مهم این سبک شدهاند. چرا که گاهی با تمرکز روی ایدههای خاص و بیتوجه به هر نتیجهای که میتواند در پی داشته باشد، کار خودشان را انجام میدهند و یک نتیجهی معرکه را رقم میزنند. Coherence که داستان حضور چند نفر در یک مهمانی حین حرکت یک دنبالهدار عجیب در آسمان را روایت میکند، یکی از همین آثار است.
فیلم که تکیهی زیادی به آزمایش فکری گربه شرودینگر دارد، در هم تنیده شدن نسخههای مختلف تصمیمات و اتفاقات را به تصویر میکشد؛ بهگونهای که هرچهقدر فیلم جلو میرود و پرتنشتر میشود، تشخیص تفاوت قصهگوییهای موازی آن سختتر به نظر میرسد. ریتم بسیار خوب روایت، خام بودنی که آن را به طرز استرسآوری واقعگرایانه جلوه میدهد و صدالبته استفادهی درست سازندگان از از داستانگویی رازآلود کاری میکنند که حداقل طی چند دقیقه، Coherence به شکلی لایق توجه بتواند ترسناک باشد.
The Banshees of Inisherin (2022)
جزیرهی لعنتی اینشرین اصلا بنشی ندارد. شاید هم داشته باشد. در هر حالت مهم نیست.
کمتر از فیلم در بروژ، کمتر از فیلم هفت روانی و بدون شک کمتر از فیلم Three Billboards Outside Ebbing, Missouri میتوان تماشای فیلم بنشیهای اینشرین را به انواعواقسام مخاطبها توصیه کرد. ولی افرادی که هستهی اصلی سینمای مارتین مکدونا را در آثار قبلی او لمس کردهاند، به احتمال زیاد به شکل عمیقی تحت تاثیر قصهگویی فیلم The Banshees of Inisherin قرار میگیرند؛ مخصوصا بهخاطر استفادهی تمامعیار کالین فارل از شخصیت پارلیک و پتانسیل این فیلمنامه.
داستان دربارهی دو دوست است که یکی از آنها دیگر نمیخواهد با دیگری دوست باشد. اصلا ما فیلم را از همین نقطه شروع میکنیم؛ جایی که پارلیک در قرمزرنگ خانهی کالم را میزند، اما با بیتوجهی دوست خود روبهرو میشود. کالم دیگر نمیخواهد با پارلیک دوست باشد. این یک بیتوجهی ساده نیست و حتی وقتی به یکی از سکانسهای عالی فیلم میرسیم مشخص میشود که بیرحمانه هم نیست. چرا کالم نمیخواهد با پارلیک دوست باشد؟ چرا از جایی به بعد از انجام کارهایی که خیلی از روزهایمان را با خوشی شب میکردند، خسته میشویم؟ چرا روند تکراری بسیاری از روزها گاهی قابل قبول و گاهی غیر قابل قبول به نظر میرسد؟ چگونه یک نفر را دوست خود خطاب میکنیم؟
The Fabelmans (2022)
استیون اسپیلبرگ یکی از مهمترین فیلمسازهای زنده است. میشل ویلیامز باز هم هنر خود در نمایش انسانهای واقعی پرایراد را نشان داد. انتخاب ست روگن برای نقش بنی جسورانه و هوشمندانه به نظر میرسد. تونی کوشنر بارها در همکاری با اسپیلبرگ موفق به ارائهی فیلمنامههایی درخشان شد. فیلم The Fabelmans در حقیقت برداشتی از داستان واقعی زندگی کارگردان بزرگ فیلمهایی همچون E.T. the Extra-Terrestrial و نجات سرباز رایان را ارائه میدهد.
تمام شد؟ حالا این حواشی را کنار بگذارید و خود The Fabelmans را ببینید.
یک اثر سینمایی زیبا دربارهی سینما. The Fabelmans چه وقتی قاب نهایی خود را به شکلی به یاد ماندنی اصلاح میکند و چه زمانیکه اوج خوشحالی یک پسر نوجوان بهخاطر استفاده از یک دوربین درستوحسابی را نشان میدهد، یادآورِ ارزشهای هنر خاصی است که اگر چنین مقالاتی را میخوانید، قطعا برای آن نوع ویژهای از ارزش را قائل هستید.
سمی بهعنوان شخصیت اصلی فیلم The Fabelmans در آنجایی از قدرت دوربین میترسد که میفهمد چهقدر توانایی ناراحت کردن افراد را دارد. انسان سرشار از احساسات است و بین همهی این احساسات، غم از قدرت ویژهای برخوردار شد. چون انواعواقسام آدمها در بخشهایی از زندگی، ضربهی دردناک ناراحتی را با تمام وجود احساس میکنند. سمی فیبلمن وقتی در غم غرق میشود، به اصل قدرت سینما پی میبرد؛ مدیومی که از پس ایجاد هر تصویری برمیآید و میتواند حقایقی را به انسانها نشان دهد که خودشان هیچوقت نمیتوانند آنها را با چشم غیرمسلح انقدر واضح در زندگی خود ببینند.
فیلم The Fabelmans به اشکال مختلف نشان میدهد که چهقدر فیلمها میتوانند هیجانانگیزتر از واقعیت، خندهدارتر از واقعیت و حتی بهتر از واقعیت باشند. ولی هیچکدام از اینها باعث نمیشوند که آنها در ارائهی بهترین تصویر ممکن از حقیقت زندگی شکست بخورند.