آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Pearl تا Pig
آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Pearl تا Pig
gsxr در شمارهی ۲۷۳ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» راجع به فیلمهایی صحبت میکند که به نسبت زمان زیادی از پخش آنها نگذشته است، اما هرکدام به دلایلی احتمالا از زیر دست برخی از مخاطبهای احتمالی خود در رفتهاند.
نخستین اثر حاضر در فهرست پیش رو و آخرین فیلم انتخابشده به ترتیب ۵۲۹.۳ میلیون دلار و فقط ۹.۴ میلیون دلار در سینماهای جهان فروختهاند، اما سبک و نوع هرکدام از آنها سبب میشود که عدهای به اشتباه سراغ این ساختههای سینمایی نروند. پس در عین تفاوت بسیار زیاد با یکدیگر، از این نظر میتوانند برای این مقالهی معرفی فیلم سینمایی کنار یکدیگر قرار بگیرند.
Ralph Breaks the Internet (2018)
انیمیشن Ralph Breaks the Internet احتمالا توسط بسیاری از افرادی که میتوانستند متوجه جذابیتهای خاصی در آن شوند، تماشا نشده است. چرا میتوان در رابطه با یک اثر سینمایی پرفروش چنین ادعایی داشت؟ چون رالف اینترنت را خراب میکند بهعنوان دنبالهی انیمیشن Wreck-It Ralph اکران شد، اما از چند جهت واقعا جدیتر و حتی مقداری بزرگسالانهتر از آن بود.
این محصول استودیو انیمیشنسازی والت دیزنی در دنیای رنگارنگ خود کارهایی را انجام میدهد که در بسیاری از انیمیشنهای دیگر شرکت Disney هم دیدهایم؛ از تصویرسازیهای چشمنواز و استفاده از کراساورهای مختلف تا ارائهی سکانس دوستداشتنی موزیکال. اما در دل این همه زرق و برق، داستانی قابل لمس در رابطه با تغییر انسانها قرار دارد؛ در رابطه با این حقیقت که گاهی آدمها دیگر نمیخواهند به زندگی در همان نقطهی سابق ادامه دهند.
روابط دوستانه به چالش کشیده میشوند، فرد باید از محل زندگی سابق خود فاصله بگیرد و چالشهای تازه میتوانند آزاردهنده و ترسناک به نظر برسند. اما با همهی اینها گاهی انسان احساس میکند که چارهای جز قدم گذاشتن در مسیری تازه برای حرکت به سمت یک مقصد متفاوت ندارد. دوستی رالف و ونلوپه در مسیر خواستههای متفاوت آنها قرار میگیرد. در این بین تعداد زیادی نمادسازی ساده هم داریم که توجه مخاطب را طی جابهجایی طولانی آنها در بخشهای مختلف اینترنت جلب میکنند.
Pig (2021)
یک حسوحال کلی ویژه به همراه یک نقطهی عطف بسیار تأثیرگذار. فیلم Pig با یک داستانگویی کم سروصدا، مردی را نشان میدهد که در جنگل با خوک خود زندگی میکند. او به صلح با طبیعت رسیده است؛ نه انتظار زیادی از جنگل دارد و نه به آن آسیبی میزند. هر از چند وقت یک بار قارچهای دنبلان را گیر میآورد؛ تا به یک خریدار بفروشد و به اندازهی لازم برای دوام آوردن در دنیا، درآمد داشته باشد.
خوک دزدیده میشود. مرد که در دنیا ظاهرا صاحب هیچچیز نیست، از جنگل فاصله میگیرد تا شاید آن را پیدا کند. باز هم خبری از سروصدا نیست. مقصد او در شهر، اسلحهفروشی نخواهد بود. هم آرامتر از کاراکترهای برخی از داستانهای سینمایی مشابه است و هم درکشیدهتر از آنها. متحمل ضربات زیادی میشود، اما تمایلی به ضربه زدن ندارد. فقط خوک را میخواهد. بهدنبال خوک میگردد. تلاش میکند که خوک را پیدا کند. از هرچه که دارد، در این مسیر مایه میگذارد. چرا؟ شاید کل فیلم با نقشآفرینی میخکوبکنندهی نیکلاس کیج ساخته شده است تا مخاطب همین سؤال را از خود بپرسد.
Belfast (2021)
وسایل نقلیه در مکان سفر میکنند و بسیاری از فیلمها هم همینطور. در همین حین قدرت سینما اجازه میدهد که تخیلورزیها ما را به انواعواقسام جهانها ببرند و غرق در داستانها کنند. این وسط آثاری مثل فیلم Belfast نه میخواهند یک جهان داستانی فانتزی را به وجود بیاورند و نه صرفا بخشی دیگر از دنیا را به ما نشان میدهند. آنها دست تماشاگر را میگیرند و با مخاطب به یک مکان-زمان ویژه میبرند؛ به نقطهای از کره زمین در برههای از تاریخ. در نتیجه سفری عجیب را به مخاطب هدیه میدهند.
بااینحال حتی اگر یک روز دستگاه سفر در زمان به شما اجازه دهد که در بلفاستِ دههی ۶۰ میلادی قدم بزنید، آن سفر بدون شک جایگزین تماشای فیلم Belfast نخواهد شد. کنت برانا، هنرمند اهل بریتانیا با این اثر در عین واقعگرایی بسیار زیاد، فراتر از واقعیت را نشان میدهد. چون حقیقت را نه از کتابهای تاریخ، بلکه از دریچهی چشم پسربچهای خوشقلب مقابل شما میگذارد؛ پسربچهای که واقعا درک نمیکرد چه جنونی در پیرامون او جریان دارد و چرا ناگهان فلان ساختمان به آتش کشیده میشود.
برای آن پسربچه، شکسته شدن در و پنجرهی یک مغازه میتواند هممعنی با فراهم شدن فرصتی مناسب برای خرید پودر لباسشویی باشد. این هدیهی برانا به ما است؛ فرصت احساس کردن یک زندگی که هرگز آن را زندگی نخواهیم کرد.
Pearl (2022)
فیلمهای سینمایی ترسناک اسلشر میتوانند عمیق، معنیدار، سرشار از استعارهها و عمیقا تکاندهنده باشند. تی وست اولین فیلمسازی نیست که متوجه این نکته شد و بدون شک در تاریخ سینمای اسلشر نمونههای لایق توجهی از بهرهبرداری عالی فیلمسازها از قابلیتهای بزرگسالانهی چنین فیلمهایی پیدا میشود؛ فیلمهایی که میدانند وقتی تعارف را کنار بگذارید و داستان را با نهایت خشونت به وسیلهی تکهتکه شدن افراد روایت کنید، خواه یا ناخواه اجازهی نمایش سیاهیهایی را بهدست میآورید که هر شخصی جسارت اشاره به آنها را ندارد.
وقتی X براساس تقابل «پیر» و «جوان» داستان گفت، وست اثبات کرد که اسلشرها را به چشم سرگرمی صرف نمیبیند. آنجا رسما درد در مرکز داستانگویی قرار دارد؛ با تمرکز روی تمنای طبیعی عدهای برای چشیدن دوبارهی برخی از طعمها در زندگی. همچنین با تمرکز روی سیریناپذیر بودن اشتهای عدهای برای آنها. همچنین با تمرکز روی گم شدن دلهرهآور انسانها طی تلاش برای پیدا کردن آنها.
پیش از زمان وقوع اتفاقات داستانی هولناک آن فیلم، Pearl قصهی خود را تعریف میکند؛ باز هم با تمرکز روی اینکه میل انسان توانایی فرستادن او به سمتوسوی انجام کارهایی ظاهرا غیر قابل انجام را دارد.