نقد فیلم نویز سفید (White Noise) | آدام درایور در یک هجو تمام عیار!
نقد فیلم نویز سفید (White Noise) | آدام درایور در یک هجو تمام عیار!
نویز سفید جدیدترین ساختهی نوآ بامباک (Noah Baumbach)، فیلمی اقتباسی از دان دلیلو (Don De Llilo) یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکایی است. دان دلیلو بهخاطر نگارش این کتاب جایزهی حلقهی منتقدان کتاب ملی را دریافت کرد و برای پیادهسازی دقیق تفکرات حوزهی پستمدرنیسم مورد تشویق قرار گرفت. نوآ بامباک بعد از موفقیت پرسروصدایش در داستان ازدواج که شش نامزدی را در جایزهی اسکار بهدست آورد، دوباره با چراغ سبز نتفلیکس داستان خانوادگی دیگری را روانهی این پلتفرم کرده است. نویز سفید نمایشی از جسارت نوآ بامباک بعد از سالها نوشتن و ساختن است. این فیلم فارغ از نقاط ضعف و قدرتاش بیشازپیش نشاندهندهی گام بعدی فیلمسازی است که از نقطهی امن خود بیرون زده و در جهت لمس تجربههایی شجاعانه گام برداشته است.
شجاعت و جسارت نوآ بامباک زمانی مشخص شد که کتابی که اکثر منتقدان آن را برای اقتباس غیرقابل استفاده میدانستند برای قصهی فیلم جدیدش انتخاب کرد. بامباک با انتخاب این داستان نشان داد که قصد بیرون رفتن از روایتهای سادهی خانوادگی را دارد و میخواهد به ملودرامهای خود قدری هیجان و زندگی ببخشد. این فیلم فارغ از اینکه اقتباس موفق یا غیرموفقی است، نشانگر تغییری جذاب در دنیای یک فیلمساز خواهد بود. White Noise، از دریچهی دیگری به دنیا نگاه میکند اینکه شاید واقعا هیچ چیز جدی در دنیا وجود نداشته باشد.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم مشخص میشود
style=”clear: both;”>نوآ بامباک در نویز سفید نشان داد که همچنان به قصههایی با محوریت خانواده علاقهمند است. او در این فیلم، خانوادهای 6 نفره را بهتصویر میکشد و همانند داستان ازدواج، خیانتی را به درونشان میاندازد اما این بار به طرز دیگری روایت خودش را پیش میبرد و از تلفیق ژانرها استفاده میکند. فیلم اگرچه در دههی ۱۹۸۰ اتفاق میافتد اما با دغدغههای دوران امروز ما همراه است. مضامین و ایدههای ابزورد بکارگرفته شده در فیلم، تفکراتی جهانشمول اند، چیزهایی که این روزها بیش از هر زمان دیگری عرصه بر زندگی بشر تنگ کرده و او را در بنبستی بیبازگشت قرار دادهاند.
White Noise، در سه فصل مرتبط با هم روایت میشود. جک استاد دانشگاه و مشهورترین هیلترشناس در بین اساتید کالج است، او پدر خانوادهای با ۴ فرزند است که هرکدام از آنها ثمرهی یکی از ازدواجهای قبلی او و همسرش بابت هستند. فیلم با پلانهای آرشیوی برخورد ماشینها و قطار با یکدیگر در سر کلاس درس شروع میشود. پروفسور موری در حال ایراد سخنرانی در مورد صحنههای تصادف در سینمای آمریکا است. درحالیکه در تصاویر پشت سر او خودروها در حال سوختن هستند، موری به شاگردانش میگوید: «این برخوردها بخشی از سنت طولانی خوشبینی در آمریکاست.»
فیلم با این افتتاحیه، خود را بهعنوان هجوی بر زندگی آمریکایی معرفی میکند. نوآ بامباک در این مقدمهچینی ایدههای متعددی را شکل میدهد و تماشاگر را در میان تفکرات پستمدرنیسم میاندازد. او این پلانها را در فصلهای دیگر نیز تکرار میکند اما با لوکیشنها، شخصیتها، اکسسوریها و داستانهای متفاوتتر. بامباک با این کار در هر پرده به تماشاگرش این تلنگر را میزند که شما در حال تماشای یک هجو هستید، در حال دید زدن فضایی مسموم، ناراحتکننده و زیرسوالبرندهی هرچه که تاکنون آن را خوب یا بد میپنداشتید.
به سکانس افتتاحیه برمیگردیم، جائی که موری با لذت از پلانهای خون و تصادف صحبت میکرد. در همین صحنههاست که خیلی از مسائل و مضامین دربارهی نویز سفید مشخص میشود. اول اینکه میفهمیم اجتماع مورد هدف کارگردان، جامعهی آمریکا است. جامعهای که از پس نیازهای اولیهی خود برآمده و حالا در سطح دیگری از ضرورتها زندگی میکند. موری توضیح میدهد که بعد از هر تصادف، تصادف بهتری در راه است، چراکه وسائل پیشرفتهتر شدهاند. بامباک با بهرهگیری از این سکانس ایدهی مصرفگرایی منبع اصلی را بهتصویر میکشد و نشان میدهد که تولید و خرید بیشتر الزاما براساس نیاز بیشتر نیست، ممکن است تنها بهخاطر لذت بیشتر باشد. او ادامه میدهد که ورای همهی این خشونتها، شکوهی است که ما را به هنر میرساند و تجربهی لمس درد برای درک شادی نیاز است. فیلمساز در میان این دیالوگها و تصاویر اولین هجو خود را دراماتیزه میکند او نشان میدهد که در ذهن مصرفگرایان، ولخرجی وسیلهای است که ما را به سطح بالاتری از شادی، هنر و زندگی میرساند.
مصرفگرایی بهعنوان یک زیرمتن در فیلم کار میکند اما بحث اصلی فیلم بحرانی وجودی بهنام ترس آنهم از مرگ است. کارگردان در سه فصل نویز سفید به ایدهپردازی و بسط این مسئله میپردازد. در بخش اول، فیلمساز تنها به اشارههایی دربارهی ترس از مرگ بسنده میکند اما در فصل دوم با خلق جهانی آخرالزمانی، هراس از مرگ را بهطرز واضحی بهتصویر میکشد.
وقتی که جک و موری در حال ارائهی یک سخنرانی تلفیقی راجعبه هیتلر و الویس پریسلی هستند ما با تدوینی موازی به سکانس تصادف یک قطار و تریلری حاوی مواد شیمیایی خطرناک کشیده میشویم. این تصادف فیلم را وارد زیرژانری دیستوپیایی میکند و مرگ را بیخ گوش شخصیتهایش به حرکت درمیآورد. در سکانس اول موری تاکید میکند که با پیشرفت بشر تصادفهای بهتر و جذابتری خواهیم داشت، به این معنی که با پیشرفت صنعت و مصرفگرایی زندگی آدمها هیجانانگیزتر خواهد شد. حالا ما در این تصادف قطاری مدرنتر، تریلری شیکتر و تصادفی هیجانانگیزتر و البته آخرالزمانی داریم! فیلم با ایجاد رابطهای طولی بین این دو سکانس فجایع دیستوپیایی را با هجوی ترسناک به زیادهخواهی و ولخرجی انسان در دنیایی مدرن نسبت داده است.
پریسلیشناسی و هیتلرشناسی نقدی بر بیمصرفی رشتههای دانشگاهی است که هم بامباک به آن پرداخته و هم دان دلیلو در منبع اصلی به آن اشاره کرده است. روایت با استفاده از این هجو دوباره مسئلهی مصرفگرایی را باز میکند و تدریس رشتهی پریسلی را دغدغهی کسانی میداند که در اجتماع مدرن مسئولیت خاصی را برعهده ندارند. از طرفی دیگر در همین سکانس وقتی که موری و جک در حال اجرای سخنرانی شورانگیزشان دربارهی هیتلر و پریسلی هستند، بامباک استعارهای برای شخصیت جک باز میکند. فیلمساز بُعد قاتل او را بکار میاندازد و به تماشاگر گوشزد میکند، کسی که زبالهها را دم در قرار میدهد و خود را آدم بیآزاری مینمایاند، قرار است بهزودی شخصیتی ناهنجار از خود نشان دهد.
بعد از اینکه خانوادهی جک از چالش آخرالزمانی ابر سمی بیرون میآیند، شخصیتهای فیلم و ترسهایشان از مرگ، بدون واسطه و استعاره روبهروی تماشاگر قرار میگیرند. در این فصل بامباک نمایشی نئونوآر را شروع میکند. بابت برای رهایی از ترساش نسبت به مرگ تن به آزمایشهای خطرناکی داده و جک نیز رویهای هیتلرگونه به خود میگیرد و وارد چرخهی خشونت میشود، همان خشونتی که در سکانس اول لازمهی رسیدن به روح هنر عنوان شده بود. شخصیت جک طبق دنیای بامباک در فصل سوم به رشد و تکامل میرسد او با انگیزهی قتل تیراندازی میکند و خشونت به خرج میدهد تا طبق گفتههای دوستش موری به نشاط و خوشحالی برسد.
White Noise، دنیایی سراسر پوچ و ابزورد است، فیلمی که پلانهایش با هجو پیش میرود و به همهی مضامین و ایدههای زندگی امروز خرده میگیرد. نویز سفید از مسیحیت و اعتقادات دینی گرفته تا رسانه، هنر، ادبیات، صنعت و مد به همه میتازد و به زندگیهایی که به بند آنها درآمدهاند با دیدهی بدبینی نگاه میکند.
فیلم ترس از مرگ را ثمرهی وابستگی انسان امروزی میداند و آن را بهعنوان یکی از خطرناکترین بحرانهای وجودی برمیشمارد و به باد هجو میگیرد و با نیشخندی بابت را برای شرکت در آزمایشهای ترس از مرگ مسخره میکند. همانطور که گفته شد جسارت بامباک برای نویز سفید ستودنی است اما چیزی که مخاطب را آزار خواهد داد، بیتجربگی در ساخت جهانی مدرن و تفکرات پستمدرن آن است. در این فیلم ایدههای جذابی وارد میشوند اما مسئلهی ناراحتکننده اینجا است که آنها بهتنهایی کار میکنند و نمیتوانند درکنار یکدیگر منجر به ایجاد ساختار منسجمی برای فیلم شوند.