نقد و بررسی فیلم The Whale | روایت غمانگیز مردی شرمنده
نقد و بررسی فیلم The Whale | روایت غمانگیز مردی شرمنده
به طور قطع یکی از مورد انتظارترین آثار سینمایی سال جاری، فیلم The Whale یا نهنگ ساخته دارن آرونوفسکی میباشد.
این فیلم اولین بار در جشنواره ونیز به اکران درآمد و عده زیادی در انتظار تماشای آن بودند. چرا که دارن آرونوفسکی همواره آثار قابل تاملی را ساخته است.
بدان معنا که فارغ از کیفیت خوب یا بد اثر ساخته شده توسط او، فیلمهایش همواره مهم بوده و ارزش تماشا را داشتهاند.
دارن آرونوفسکی آثاری مانند pi، The Fountain، The wrestler ، قوی سیاه، Requim for a dream، Noah و Mother را در کارنامه دارد. همانطور که مشخص است دارن آرونوفسکی کارگردان پر کاری میباشد و آثار گوناگونی را ساخته است.
از بین آثار او میتوان گفت که Requim for a dream، The fountain و Black Swan بیش از آثار دیگر مورد توجه قرار گرفتهاند.
حال دارن آرونوفسکی فیلمی را به نام The Whale ساخته است که از همان جشنواره ونیز فیلمی پر سر و صدا بود.
فیلم The Whale اثری است که قصه آن تماما در یک لوکیشن اتفاق افتاده و تنها با شش بازیگر ثابت میتواند شما را میخکوب تصویر کند.
این شش نفر عبارتند از چارلی، الی، لیز، توماس، ماری و البته دن پیک پیتزایی که چارلی به آن علاقه زیادی دارد.
فیلم The Whale روایتی غمانگیز از زندگی مردی است که خود را در چند قدمی مرگ میبیند و در حال گذراندن آخرین روزهای زندگی خود میباشد.
مردی که در این روزها فقط به دنبال ارتباط دوباره با دخترش است و فقط و فقط میخواهد بداند که یک کار را در زندگیاش درست انجام داده است.
فیلم با تصویری از صفحه یک کلاس آنلاین آغاز میشود و ما در همان ابتدا متوجه شغل شخصیت اصلی میشویم.
نکتهای که پس از آن توجه مخاطب را به خود جلب میکند، عدم استفاده این معلم این کلاس درس از دوربین خود است.
چارلی در طول مدت زمان فیلم همواره سعی در مخفی کردن خود واقعیاش از افراد غریبه را دارد که نمونه آن با دن پیک پیتزا قابل مشاهده است. بنابراین از همین ابتدای فیلم مشخص است که او قصد پنهان کردن خود از انظار عمومی را دارد.
چارلی در واقع در حال حرکت به یک مرگ خودخواسته است. درست مثل دسته نهنگهایی که تعمدا خود را به ساحل انداخته و جان خود را میگیرند، چارلی نیز با نرفتن به بیمارستان و طفره از درمان، ترجیح میدهد تا در خانه مانده و در انتظار مرگ باشد.
در اولین برخوردی که با چارلی داریم او را تنها بر روی یک مبل میبینیم که یک واکر در نزدیکی او قرار دارد او مشکل در تنفس داشته و درد شدیدی را در قفسه سینه خود حس میکند.
در همین حین توماس که خود را مبلغ کلیسای نیولایف معرفی میکند به قصد استفاده از تلفن وارد خانه چارلی میشود و او را در این وضعیت میبیند. چارلی به جای آنکه از او درخواستی برای تماس با اورژانس داشته باشد از او میخواهد تا یک تکه مقاله را برای او بخواند که بعدها مشخص میشود از کجا آمده است.
حال میتوانیم دقایق ابتدایی فیلم را مرور کنیم. یک صحفه لپتاپ از کلاس درس، شخصی که چهره خود را مخفی کرده است، تنها بودن او در خانه، مشکل نارسایی قلبی، عدم علاقه به رفتن به بیمارستان و علاقه به یک مقاله تماما در همان چند دقیقه ابتدایی فیلم رخ میدهند.
در واقع شخصیت چارلی در همان چند دقیقه ابتدایی فیلم به شکلی حرفهای و به طور کامل به مخاطب معرفی شده است و این هنرنمایی آرونوفسکی را میرساند. حال فیلم باید بیشتر قصه او را باز کند و وارد جزئیات بیشتری شود.
پیش از همه چیز آرونوفسکی، تنهایی میسازد. این تنهایی بسیار خوب ترسیم شده و تنهایی چارلی کاملا قابل حس است.
البته که دادن تمام این اطلاعات در دقایق ابتدایی فیلم ریسک بزرگی است چرا که فیلم باید توانایی ارائه چیزی بیشتر را در طول مدت زمان زیاد باقیمانده داشته باشد و در سطح همین اطلاعات اولیه باقی نماند.
پس از توماس که اولین شخصیتی است که بجز چارلی او را میبینیم، شخصیت لیز وارد قصه میشود. لیز که ظاهرا از دوستان چارلی است، شخصی است که مدتها است از او مراقبت میکند.
ارتباط و دوستی بین لیز و چارلی بسیار شیرین و قابل لمس بوده و کاملا در فیلم شکل گرفته است. لیز بر خلاف توماس اعتقادی به زندگی پس از مرگ نداشته و معتقد است که چارلی نیازی به نجات پیدا کردن ندارد. اما در زمان مجادله این دو، دوربین کارگردان همواره به توماس نزدیکتر است.
علاوه بر آن در پایان نیز میبینیم که تمایل به یک لحظه معنوی و پایانی معنوی وجود دارد. بنظر میرسد فیلم حق را در این مجادله به توماس میدهد.
اما ارتباط بین لیز و چارلی نیز تا انتها در یک سطح باقی نمیماند و در لحظهای درست یک نقطه عطف در فیلمنامه قرار داده شده است که در آن لحظه مشخص میشود که برادر لیز معشوق چارلی بوده است و دست به خودکشی زده است.
در واقع برادر او قرار بود به اصرار پدر مذهبیاش با دختری ازدواج کند اما نهایتا به سمت چارلی رفته و پس از فشارهای فراوان دست به خودکشی میزند.
بنابراین دلیل تندخویی لیز با توماس به این موضوع بازمیگردد. تا انتهای فیلم توماس نماینده مذهب و نجات معنوی و دعوت به حضور خدا در زندگی بوده و لیز نماینده هر آن چیزی است که تماما در مقابل اینها قرار میگیرد.
اما اگر از شخصیت لیز عبور کنیم، شخصیت مهم دیگری که در فیلم حضور دارد، الی دختر چارلی میباشد.
فیلم The Whale هر چقدر در زمینه لیز و ارتباط او با چارلی دقت به خرج داده است، الی را به حال خود رها کرده است.
در تمام طول فیلم هرگز ارتباط پدر و دختری را که به مدت هشت سال یکدیگر را ندیدهاند حس نمیشود. نهایتا میتوانند پدر و دختری باشند که پدر از مادر جدا شده و او چند ماه یک بار دخترش را میبیند. فیلمنامه موفق به ساخت فضایی مناسب برای یک دوری هشت ساله نمیشود و در نتیجه این ارتباط به اندازه ارتباط لیز و چارلی قابل لمس نمیشود.
یکی از نقاط ضعف فیلم The Whale را میتوان پایانبندی آن نامید. پایان فیلم The Whale بیش از حد نمادین و شعاری میباشد.
در واقع میتوان گفت این مدل پایانبندی برای این فیلم نیست و با لحن کل فیلم تفاوت دارد. پایان فیلم مانند تکهای بدقواره بر پیکر فیلم خودنمایی میکند و بسیار متفاوت از سایر لحظات فیلم است.
یکی از دلایل بیش از حد شعاری بنظر رسیدن پایان فیلم نیز به همان ترسیم ناقص ارتباط چارلی و الی بازمیگردد.
شخصیت چارلی که در همان ابتدای فیلم تا حد زیادی معرفی میشود، در طول فیلم نیز بیشتر پرداخته میشود. چارلی تنها است، او همواره شرمنده است و در حال معذرتخواهی از اطرافیان خود میباشد.
در واقع چارلی خود میداند که چه اشتباهاتی انجام داده است اما شاید دیگران هرگز از او بابت رفتارشان عذرخواهی نکردهاند. با این حال چارلی معتقد است همه انسانها خوب و شگفتانگیز هستند و انسان بسیار خوشبینی است و این ویژگیها باعث همراه شدن مخاطب با او میشوند.
چارلی معتقد است که انسانها حتی اگر بخواهند هم نمیتوانند نسبت به یکدیگر بیتفاوت باشند و فیلم نیز در نهایت اعتقاد او را اثبات میکند.
او در ابتدا چیزی که هست را پذیرفته و با وجود تمام بیمهریها نسبت به خودش همواره شخصی خوشبین باقی مانده است. شاید در خلوت خود گاهی اوقات دچار شک شود اما اعتقاد او به خوب بودن انسانها در طول فیلم مشخص است.
شخصیت چارلی در واقع بسیار دقیق پرداخته شده است و از نکاتی در فیلم است که بر روی آن بسیار کار شده است.
چارلی از همان ابتدا تاکید زیادی نیز بر صداقت دارد و به همین دلیل نوشتههای الی را جذاب میداند. او هیچ علاقهای ندارد تا فردی غریبه او را ببیند. در سکانسی که دن پیک پیتزا از سر کنجکاوی میایستد تا او را ببیند، چارلی بسیار عصبی شده و شروع به پر خوری میکند.
این پر خوری تنها یک پر خوری ساده عصبی نیست، این پر خوری چارلی را با سرعت بیشتری به سمت مرگ پیش میبرد. مرگ خودخواستهای که چارلی به آن تن داده است و فقط قبل از آن میخواهد بداند که دخترش در شرایط خوبی بزرگ شود.
فیلمنامه در چنین مواردی دقت بسیار زیادی به خرج داده است اما در برخی دیگر موارد نقص دارد که بزرگترین آن مربوط به الی و ارتباطش با پدرش است. نه آن فاصله هشت ساله بین آنها ترسیم میشود و نه بازگشت دوباره الی به سوی او. این در حالی است که این ارتباط در قصه بسیار مهم است و نقص آن به فیلم ضربه میزند.
فیلم The Whale از آن دست آثاری است که نمیتوان صفت بد را به آن نسبت داد. اما با اشتباهاتی از تبدیل شدن به یک شاهکار نیز بازمیماند. در واقع فیلم در تمام موارد تا حدی پیشرفت کرده و سپس رها شده است تا به نهایت پتانسیل خود نرسد اما فیلم خوبی باشد.
غمانگیز بودن قصه و زندگی چارلی کاملا مشخص است. از ابتدا تا انتهای فیلم احساس غم با مخاطب همراه است و کاملا مخاطب را با خود همراه میکند.
اما این احساس غم پیشرفتی نمیکند و تا انتها یک احساس غم و دلسوزی کلی است که یکنواخت باقی مانده و تبدیل به یک حس خاصتر که مخصوص چارلی باشد، نمیشود.
در واقع فیلمنامه میتوانست وارد لایههای عمیقتری شود تا از این حالت کلی بودن خارج شود اما دست به این کار نزده است. میتوان شخصیت چارلی را با شخصی که به عنوان مثال بیماری لاعلاجی دارد یا صرفا مشکل قلبی دارد تعویض کرد. این موضوع به همان دلیل کلی بودن روایت فیلم و تمرکز بیش از حد بر روی تنها ظاهر چارلی میباشد.
بنابراین با وجود آنکه احساس غم و همراهی با چارلی تا انتها در مخاطب وجود دارد، اما هرگز نهایت پتانسیل خود را در این زمینه لمس نمیکند. لحظهای مهم در فیلمنامه برای کمک به گذر از این مشکل وجود دارد که آن هم ورود الی به زندگی چارلی است اما این بخش ضعف داشته و نمیتواند حس اثر را به یک پله فراتر ببرد.
در نهایت میتوان گفت که فیلم The Whale اثر خوبی است. اثری احساسی و پر از غم که برای مخاطب قابل لمس و درک است.
فیلم یک Brendan Fraser درخشان دارد که بازی او قطعا از نقاط قوت فیلم است. او تحلیل کاملا درستی از شخصیت خود دارد.
The Whale با وجود تمام بالا و پایینها اثری است که تماشای آن خالی از لطف نیست. روایتی یک خطی و ساده که رفته رفته بسط مییابد و مخاطب را با شخصیت اصلی خود همراه میکند. فیلمی که قطعا میتواند مخاطب را به فکر فرو ببرد و چالشهایی در زمینههای مذهبی نیز دارد.
اما فیلم موفق به گذر از مرحله خوب نمیشود و نمیتواند به تمام پتانسیل خود برسد که بخش مهمی از آن به دلیل خوب ترسیم نشدن شخصیت الی و ارتباط او با چارلی است. ارتباطی که میتوانست مخاطب را بیشتر نیز با چارلی آشنا کند اما کمی در سطح باقی میماند.
آرونوفسکی بار دیگر فیلمی مهم و قابل بحث ساخته است. او بارها اثبات کرده که ساخت چنین آثاری را بلد است و فیلم The Whale را شاید نتوان بهترین فیلم او نامید اما قطعا در دسته آثار خوب او قرار میگیرد.