نقد فیلم Flamin Hot | از فرش تا عرش با چیتوز
نقد فیلم Flamin Hot | از فرش تا عرش با چیتوز
برای ما انسانها دیدن زندگی کسانی که مسیر پُر پیچ و خمی را پیمودهاند تا به موفقیت برسند، معمولا جذاب است. سینمای هالیوود نیز از این فیلمهای بیوگرافی زیاد دارد. از خوانندههای بزرگ گرفته تا بازیگران و غیره. حال هالیوود با یک ایده جدید اما نه چندان جذاب به سراغ زندگی خالق چیتوز محبوب یعنی فلامین هات چیتوز رفته است. جوان فقیر مکزیکی و بیسواد که با تلاش و پشتکار خوب توانست به موفقیتهای زیادی برسد. شاید این ایده برای ساخت فیلم چندان هم پولساز نباشد اما به هرحال هالیوود این ریسک را کرده و به نظر بنده فیلم خوبی هم ساخته است.
فیلم در مقام اول یک راوی دارد که در سرتاسر فیلم حضور دارد. این حضور راوی به نوعی فیلم را به سمت مستند بودن سوق میدهد و داستان دراماتیزه خود را کم رنگتر میکند. اما به هرحال این راوی با فلش بکهایی ما را به دوران کودکی ریچارد مونتنز میبرد و نشان میدهد که چگونه او مسیر طولانی عرش تا فرش را پیمود. فیلمساز نخست با نگاهی دقیق دوران کودکی این مرد مکزیکی را نشان میدهد تا مخاطب با شناختن او و دنیای او با وی احساس نزدیکی کند تا در ادامه داستان زندگی او را باور کند. اما فیلم برای پیش بُرد داستان خود چند نکتهی احتمالا دروغین را به فیلم اضافه میکند. مثلا ریچارد در دوران کودکی ساندویچهایش را در مدرسه میفروشد و از این طریق نخستین قدمهای بیزنس را برمیدارد و این ساخت واقعیت هرچند گاهی به دروغ، بسیار در فیلم مهم است، مخصوصا در فیلمهای بیوگرافی، چرا که اگر ما شخصیت داستان خود را به خوبی نشناسیم و با ضعف و قدرتهای کاراکتر اصلی آشنا نباشیم اصلا فیلم بیوگرافی معنا ندارد. اما فیلم این روند خوب را در یک دور تند میگذارد و همین مسئله باعث یک جامپ کات ناشیانه میشود. مثلا ریچارد بعد از آشنایی با یک دختر مکزیکی دیگر، سریع و در یک جامپ کات نه چندان حرفهای از این دو یک خلافکار ساخته میشود. در واقع فیلم در پرده اول از ریچارد یک پسر مظلوم و زرنگ میسازد اما بعد از جامپ کات خود از او یک کودن و خلافکار میسازد. در اصل این تضاد شخصیتی یکی از اصلیترین ایرادهای فیلم است که دلیل هم دارد. دلیل این ضعف این است که فیلمساز داستان کودکی ریچارد را در یک دور تند روایت میکند تا خیلی سریع به بزرگسالی او برسد؛ چرا که داستان اصلی به هنگام بزرگسالی او روایت خواهد شد. منظور اینکه اگر ریچارد قرار بود که یک خلافکار شود باید روی انگیزههای او نیز کار میشد تا کاراکتر او قابل پذیرش از سوی مخاطب باشد.
اما برخلاف نیم پرده اول، در نیم پرده دوم کاراکتر ریچارد به خوبی ساخته شد. او با فقر دست و پنجه نرم میکند و برای تامین خانوادهاش دست به هرکاری میزند اما طبق معمول طبقه زحمتکش کارگر از سوی بورژوازی و حتی خرده بورژوازی پس زده میشود و نکته جالب توجه این است که صاحبان سرمایه برای طی کشیدن به دنبال مدرک دانشگاهی هستند و این تنها میتواند یک پیام داشته باشد: مدرک شما به درد طی کشیدن میخورد یا شاید هم طی کشیدن نیازمند سواد بسیار است! اما هرچه که باشد فیلم به ساخت روابط گرم کاراکترهایش اهمیت زیادی میدهد؛ مخصوصا ساخت خانواده. فیلم با اضافه کردن عنصر فقر به فیلم، خانواده را دچار مشکل میکند اما ریچارد و همسر مهربانش سعی میکنند این حلقه خانواده را محکمتر از قبل بکنند. اما در درون خانواده و باز هم به هنگام یک جامپ کات، یک ایراد بزرگ خودنمایی کرد. بعد از مشغول شدن ریچارد به کار در کارخانه فلامین، فیلمساز یک کات هشت ساله زد. در این کات پسر کوچک ریچارد تنها دو یا سه سال بزرگتر شد و این درحالی بود که کات هشت ساله بود! در واقع میشود این خانم فیلمساز را در جامپ کات کمی ضعیف دانست که گویا اهمیت چندانی به این موضوع نمیدهد.
وقتی که فیلم با شروع خود معلوم میکند که ریچارد یک میلیاردر است، طبیعی است که مخاطب داستان را حدس میزند. یعنی هر چه که باشد و هر مشکلی که پیش بیاید ما میدانیم که ریچارد در آخر موفق خواهد شد؛ اما این عمل از جذابیت فیلم هیچ کم نمیکند چرا که این عمل کلید تعلیق است. دقت کنید که تعلیق یعنی اینکه ما چرا را میدانیم و اکنون به دنبال چگونه هستیم. فیلم به ما میگوید که چه شده است، حال میخواهد بگوید که چگونه این اتفاق افتاده است و این چگونه نیز در نوع خود بسیار داستانِ گیرا و جذابی دارد و بازیهای بسیار خوب بازیگران گمنام این فیلم به بهبود این روند کمک شایانی کرده است. اصلا چقدر خوب میشود که هالیوود به این بازیگران خوبِ گمنام فرصت بیشتری دهد. امروز سینمای جهان پُر شده است از سلبریتیها که دستمزدهای نجومی میگیرند و حتی نصف این بازیگران، بازی تحویل نمیدهند.
وقتی از تیم بازیگری جذاب و خوب این فیلم بگذریم، میرسیم به فیلمنامه آن که اصلا به جزئیاتش دقت نشده است. بر فرض مثال ریچارد در اواسط فیلم بر روی پدر داد میزند که تو در کودکی ما را بسیار کتک میزدی و اکنون سیاه نمایی میکنی. خب سوال این است که کی چنین واقعیتی ساخته شد؟ پدر فقط در یک صحنه به پسر گفت که چرا به وسایل من دست زدهای. بعد از این مورد حتی یک سیلی ساده هم وجود نداشت که این دیالوگ ریچارد را توجیه کند؛ و یا مثلا یکی از ایرادهای فیلم بیش از حد شعاری حرف زدن ریچارد بود. او به بالای دستگاه پرید و برای کارگران سخنرانی انگیزشی کرد که این سخنانِ بیکنش بیش از حد ادامه یافت و تبدیل به سخنان شعاری شد. البته در کنار این ضعفها، نکات مثبتی هم بود. برای مثال کمدی نه چندان خندهدار اما لازمه فیلم. ریچارد با روایتی دوگانه از یک رویداد و اضافه کردن کمدی به آن کمک میکرد تا فیلم قابل تحملتر باشد. اما خود این روایت دوگانه از یک رویداد، بیش از حد زیاد شد و همین مسئله باعث میشد تا فیلم کمی روی اعصاب مخاطب راه برود. اما فیلم برخلاف شروع خود پایان بسیار جذاب و احساسی داشت، یعنی جایی که زحمات ریچارد به نتیجه رسید و او رئیس یکی از بخشهای مهم فلامین شد.
در پایان میشود فیلم فلامین هات را اثری خوب و قابل تحمل دانست که بازیهای نسبتا خوبی را درون خود دارد، اما فیلم از بابت نگارش فیلمنامه با ضعفهای بسیاری روبرو است که به سادگی نمیشود از آنها گذشت. البته در این سینمای شلوغ با ایدههای عجیب و غریب سخت میشود که مخاطب از دیدن این فیلمها راضی باشد و آن را دوست بدارد. از همین رو میشود فلامین هات را اثری زودگذر و نه چندان مهم از دید مخاطب عنوان کرد.