نقد و بررسی فیلم Sympathy for the Devil
نقد و بررسی فیلم Sympathy for the Devil
فیلم Sympathy for the Devil یک فیلم تریلر-معمایی به کارگردانی یووال آدلر میباشد که نیکلاس کیج در آن به ایفای نقش پرداخته است.
داستان فیلم از این قرار است که مردی میانسال (جوئل کینامان) در راه بیمارستان است تا به زایمان همسرش برسد. هنگامی که ماشینش را در پارکینگ بیمارستان پارک میکند و در حال ترک ماشین خود است، یک مرد دیگر (نیکلاس کیج) سوار ماشین میشود و او را تهدید به مرگ میکند.
قبل از بررسی دقیق فیلم، کمی درباره عنوان فیلم توضیح میدهم. “همدردی با شیطان” یک عنوان درست و جالب برای این فیلم است که در بخش اسپویل، دقیقتر این مورد را توضیح خواهم داد. این نام را شاید عدهای پیشتر درباره یکی از موزیکهای معروف رولینگ استون شنیده باشند که حتی ژان-لوک گدار (کارگردان نامی فرانسوی) هم مستندی درباره آن ساخته بود. گفتنی است که این فیلم تقریبا هیچ ارتباط خاصی با آن موزیک و مستند ندارد.
فیلم “همدردی با شیطان” چهارمین فیلمی است که یووال آدلر کارگردانی میکند. سه اثر قبلی او هم در همین ژانر تریلر-معمایی ساخته شده. در این فیلم جوئل کینامان (که پیشتر هم سابقه همکاری با آدلر را داشته) در کنار نیکلاس کیج ایفای نقش میکنند. باید به طرفداران نیکلاس کیج این نوید را بدهم که این فیلم یکی از نقشآفرینیهای درخشان و جذاب او در سالهای اخیر است. او در این فیلم به خوبی یک کاراکتر جنونآمیز را به تصویر کشیده. بیننده در طول فیلم کاملا درگیر او میشود و در هر لحظه منتظر است تا ببیند قدم بعدی او چیست و این شخصیت چه هدفی را در سر میپروراند. گرچه بازی جوئل کینامان تا حدی زیر سایه بازی درخشان نیکلاس کیج رفته ولی باید گفت که او هم در نقش مردی که به صورت ناگهانی با یک چالش بزرگ و عجیب روبهرو شده بازی خوبی را از خود به نمایش میگذارد.
به نظرم فیلم پرقدرت شروع میشود و توانایی این را دارد که بیننده را پای صفحه نمایش نگه دارد. شرایطی که کاراکتر اصلی (کینامان) در آن گیر کرده شرایطی است که بیننده را هم درگیر میکند و درمورد کاراکتر نیکلاس کیج و دلیل رفتارهایش سوالات زیادی ایجاد میشود و بیننده دوست دارد که علت این رفتارها را متوجه شود. در اواسط فیلم از آنجا که ماجراجویی اغلب در یک لوکیشن بسته (ماشین) اتفاق میافتد و فیلمنامه آن گیرایی لازم را ندارد، کمی کند و تکراری میشود ولی بازی نیکلاس کیج نمیگذارد که بیننده فیلم را ترک کند و تماشای او در این نقش جذاب است. سپس به سکانس رستوران میرسیم که از هر نظر سکانس جذابی است.
همچنین ترانه های خوبی در طول فیلم به کار برده شده است و از آنجا که بخش قابل توجهی از فیلم داخل ماشین ضبط شده است این مورد اهمیت بالایی دارد. (شروع و پایان فیلم با ترانه Fears Become Wishes است.) موسیقی متن فیلم هم کمبودی ندارد و در برخی سکانس ها به ایجاد تعلیق کمک میکند.
هشدار : از اینجا به بعد نقد و بررسی حاوی اسپویل است!!!
بگذارید کمی درباره سکانس رستوران صحبت کنیم. سکانسی که هم ترسناک، هم پرتعلیق و هم بامزه ازآب درآمدهاست. از همان لحظه اول که نیکلاس کیج روی صندلی رستوران مینشیند و به منوی رستوران گیر میدهد سکانس رنگ و بوی خاصی پیدا میکند. دیالوگ هایی که بین کیج وکینامان رد و بدل میشود بسیار جالب هستند و لحن هر دو کاملا درست است. صحنهای که “مسافر” (نیکلاس کیج) افراد عادی را تهدید به مرگ میکند انصافا خوب و پرتعلیق درآمده است. (صحنه تهدید پیشخدمتِ شدیدا مضطربِ رستوران واقعا نفسگیر است.) اسلوموشنی هم که در صحنه تیراندازی به راننده کامیون شاهد هستیم واقعا تماشایی است. آن رقص جنون آمیز نیکلاس کیج هم که فکر کنم به این زودیها از یاد نرود! کمی بعد هم که از رستوران خارج میشوند و آن شبه جهنم را شاهد هستیم که رنگ آمیزی و نورپردازی به خوبی شکل گرفته است. البته لازم به ذکر است که صحنههای زد و خورد فیزیکی فیلم چندان خوب نیست و کاتهایی که داده میشود، از ایجاد یک اکشن خیلی خوب جلوگیری میکند.
بهتر است حالا که اسپویل آزاد است، به پیچش بزرگ فیلم هم بپردازیم. آدلر کاملا موفق میشود که در طول فیلم نیکلاس کیج را ویلن و شخصیت شرور نشان دهد و تا حدی هم میتواند جوئل کینامان را هم یک مرد ساده و عادی و (خانواده دوست) که در چنین مصیبتی گیر کرده نشان دهد. بنابراین بیننده در طول فیلم منتظر است تا دیوید چمبرلین (کینامان) حق خود را از “مسافر” (نیکلاس کیج) بگیرد و پیروز این نبرد باشد و انتظارش هم برآورده میشود ولی این اتقاق نه تنها اتفاق خوب و عادلانهای نیست که حتی میتوان گفت بدترین اتفاق ممکن است؛ چرا که او در گذشته همسر و دختر “مسافر” را کشته و سپس خانه را آتش زده بوده و این “مسافر” هست که در پی انتقام خون ریخته شده دختر و همسر خود بهپا خاسته است. بنابراین میتوان عنوان “همدردی با شیطان” را به ۲ شکل تفسیر کرد:
- ما با شبه شیطانی مثل “مسافر” (نیکلاس کیج) طرف هستیم که ظاهری شبیه به شیطان دارد و در انتها با او و رفتارهایش همدردی میکنیم.
- ما با “دیوید” –که در عمل مثل یک شیطان است- در طول فیلم به طرز اشتباهی همدردی میکنیم و گول ظاهرش را میخوریم.
به نظرم این پیچش یکی از نکات جذاب فیلم بود و کارگردان با آدرس های اشتباهی که میداد توانستهبود که بیننده را گول بزند و احتمالا اکثر بینندگان تصور میکردند که “مسافر” یک شخص کاملا روانی است و دیوید چمبرلین را با یک فرد دیگر اشتباه گرفته است. (چون در طول فیلم خود “مسافر” به روانپزشک خود هم اشاره میکند.) البته به نظرم شخصیت پردازی چمبرلین میتوانست بهتر از اینها هم انجام شود و ما حس نزدیکی بیشتری با این کاراکتر پیدا کنیم تا پیچش نهایی اثرگذارتر باشد.
اما پایان بندی فیلم اصلا به خوبی پیچش نهایی و سکانس رستوران نیست. دیوید چمبرلین گوشی خود را روشن میکند و به وویس های همسرش گوش میدهد. در اینجا همسرِ دیوید حرف های به شدت کلیشهای و غیرقابل قبول میزند و بدون اینکه از چگونگی ماجرا خبردار باشد او را به طرز غیرمنطقی تبرئه میکند! (در حالی که چمبرلین حتی موفق نمیشود به لحظه زایمان همسر خود برسد.)
در کل باید گفت که فیلم “همدردی با شیطان” یک فیلم تریلر-جنایی نسبتا خوب است که میتواند بیننده را سرگرم و در پیچشی غیرمنتظره کاملا غافلگیر کند. بنابراین اگر طرفدار این سبک از فیلم ها هستید و یا نیکلاس کیج را دوست دارید، این فیلم میتواند انتخاب درستی برای شما باشد.