آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Song of Summer تا Love & Mercy
آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Song of Summer تا Love & Mercy
دیالوگ قابل درک و دلچسبی در فیلم Begin Again، محصول سال ۲۰۱۳ میلادی به کارگردانی جان کارنی وجود دارد؛ جایی که شخصیت دن با بازی مارک رافلو به گرتا با بازی کیرا نایتلی میگوید: «همین را دربارهی موسیقی دوست دارم. [وقتی به آن گوش میکنی]، یک صحنهی پیش پا افتاده [در زندگی] ناگهان سرشار از معنی میشود! تمام این لحظات معمولی ناگهان با موسیقی تبدیل به مرواریدهای زیبا و سرزنده میشوند».
هر شخصی که یک بار موقع قدم زدن در خیابان یا طی هر موقعیت عادی دیگر مشغول گوش دادن به آهنگ مورد علاقهی خود با هدفون بوده باشد، احتمالا این ادعا را درک میکند. موسیقی توانایی رنگآمیزی برخی از سکانسهای نه چندان دوستداشتنی و سیاهوسفید زندگی را دارد. این هنر گاهی میتواند انسانها را دور هم جمع کند و گاهی میتواند آدم را به خصوصیترین ملاقات ممکن با تفکرات خود ببرد.
آثاری که در ادامه طی شماره ۲۶۶ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» توسط gsxr معرفی میشوند، همگی ارتباطی تنگاتنگ با هنر موسیقی دارند. اول از هم به سراغ یک فیلم تلویزیونی از کن راسل میرویم که یکی از قسمتهای مجموعه مستند Omnibus شبکه BBC است.
Song of Summer (1968)
اریک فنبی، آهنگساز و پیانیست انگلیسی که در سال ۱۹۶۲ میلادی نشان افسر والامقام امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، متولد یورکشر شمالی بود. فیلم Song of Summer که نام آن هم به یکی از آثار وی و فردریک دلیوس اشاره دارد، با ریتم نسبتا سریع نشان میدهد که چهطور گاهی انسانها در بستر فعالیتهای هنری به دنیا نمیآیند، اما هنر را در گوشهوکنار پیدا میکنند.
برای فنبی بخش قابل توجهی از هنر موسیقی، تعریفشده در اصوات طبیعت بود؛ گلهی گوسفندان، امواج دریای شمال و عناصر طبیعی دیگر، صداهایی را به گوش او رساندند و ذهن وی مشغول پیدا کردن موسیقی در میان آنها شد.
البته Song of Summer فقط دربارهی فنبی نیست. چون اینجا سالهای پایانی زندگی فردریک دلیوس، آهنگساز آلمانیتبار را میبینیم. اریک جوان که شور و شوق زیادی برای درک بیشتر موسیقی و تمرکز روی آهنگسازی دارد، عملا تبدیل به شاگرد مردی میشود که بعضی از تواناییهای جسمی را از دست داده است، اما کسی نمیتواند روی دانش موسیقیایی او قیمت بگذارد.
Song of Summer همزمان با پرداختن به چالشهای گوناگون خلق اثر هنری، نشان میدهد که چهطور این دو انسان از نسلهای متفاوت به هم کمک میکنند؛ درحالیکه بارها هرکدام از آنها دنیا را از زاویهی دید خود میبیند. دلیوس به فنبی برای رشد در هنر موسیقی کمک میکند و فنبی باعث میشود که آثار نهایی دلیوس، ناتمام باقی نمانند.
Inside Llewyn Davis (2013)
جول کوئن و ایتن کوئن در کارنامهی فیلمسازی درخشان خود بارها سراغ نمایش دادن پراحساس شخصیتهایی رفتهاند که تعداد زیادی از آنها در دنیای واقعی وجود دارد. البته که میان نوع داستانگویی فیلم The Big Lebowski، فیلم Raising Arizona و فیلم Inside Llewyn Davis تفاوتهای زیادی وجود دارد، اما در هر سه اثر میبینیم که کوئنها چهطور یک تصویرسازی عالی و مفصل از یک فرد ظاهرا معمولی دارند.
چه زمانیکه مکدانا با نقشآفرینی معرکهی نیکلاس کیج میگوید «نمیدانم. شاید آنجا ایالت یوتا بود» و چه وقتی DUDE با هنرنمایی به یاد ماندنی جف بریجز در یک آینهی خاص نگاه میکند تا مثلا خود را روی جلد مجلهی تایم ببیند، کوئنها با درگیر کردن بخشی از احساسات مخاطب، انسانها را با انسانها آشنا میکنند.
گاهی درگیری شدید احساسی مخاطب با یک فیلم سینمایی بهمعنی بلندبلند خندیدن است. گاهی هم درگیری احساسی با جاری شدن اشکها یا همذاتپنداری جدی، خود را نشان میدهد. در فیلم درام Inside Llewyn Davis با غم و درد مواجه میشویم؛ غم و دردی بیرونآمده از تلاش شخصیت اصلی برای هنرمند بودن؛ برای گرفتار نماندن در روزمرگیها و جریان عادی زندگی. خستگی مداوم، نیاز جدی به پول و قرارگیری بین خوانندگانی که با یک آهنگ خندهآور مشغول خطاب قرار دادن جان اف. کندی هستند، به لوین دیویس ثابت میکنند که جریان عادی زندگی بهمعنی واقعی کلمه میتواند مشغول جنگیدن با تلاش برای لذت بردن واقعی از زندگی باشد.
کوئنها بهدنبال ستایش کورکورانهی شخصیتها نیستند. اما به یاد همه میآورند که این انسانها در پیرامون ما زندگی میکنند. گاهی در فیلمهایشان خودمان را میبینیم و گاهی یک تصویر اغراقآمیز و پرجزئیات از افرادی که بارها و بارها با آنها مواجه شدهایم.
Love & Mercy (2014)
Love and Mercy با اینکه بهعنوان یک فیلم سینمایی داستانی تفاوتهایی با مستند قرارگرفته در انتهای این مقاله دارد، به مانند آن سعی میکند که احترام زیادی برای بخشهای مختلف زندگی یک انسان قائل باشد. آثاری که براساس قصهی واقعی زندگی افراد معروف ساخته میشوند، گاهی انقدر متمرکز روی بدترین یا بهترین روزهای آنها هستند که فرصتی برای پرداختن به آدمها از چند جهت را بهدست نمیآورند. این نوع از فیلمها بعضا به قدری شیفتهی نمایش دادن لحظهی شکست خوردن یک نفر یا مشکلات او هستند که فراموش میکنند که انسان را باید بهعنوان یک انسان معرفی کرد؛ با تمام نقاط قوت و نقاط ضعفی که دارد.
فیلم Love and Mercy با نقشآفرینیهای عالی پل دینو و جان کیوسک، با رویکردی انسانی به زندگی یک انسان معروف میپردازد؛ فردی به نام برایان ویلسون که بهعنوان یک موسیقیدان در آمریکا به شهرت زیادی رسید و یکی از اعضای گروه بیچ بویز بود.
این اثر برای ارائهی تصویری لایق توجه از زندگی هنرمند شناختهشده همزمان به بخشهای مختلف و متفاوت زندگی او میپردازد؛ تا هم شکوه هنری وی بهعنوان یک آهنگساز را ببینیم و هم درک کنیم که چهطور تمام داشتههای یک انسان میتوانند به خاطر محدودیتهای جسمی، آرام آرام محو شوند. ولی حتی فروپاشی روانی هم قرار نیست آثار هنری درخشان یک هنرمند را از صحنهی روزگار محور کند.
Amy (2015)
آصیف کاپادیا، فیلمساز بریتانیایی برندهی جایزهی اسکار با مستند Diego Maradona توجه بسیاری از فوتبالدوستها را جلب کرد، به نوع خاصی از مستندسازی با استفاده از ویدیوهای آرشیوی علاقه دارد که در آن علاوهبر بازگویی واقعیت، شاهد توجه به احساسات هستیم. کاپادیا میخواهد سوژههایی که برای فیلم خود انتخاب کرده، بهعنوان انسانهای دارای انواعواقسام احساسات، به درستی به مخاطب معرفی شوند؛ نه اینکه صرفا یک موضوع جالب برای بررسی باشند.
نتیجه این است که در مستند Amy همزمان با حقایق تلخ زندگی و قدرت هنری شگفتانگیز یک خوانندهی پرطرفدار روبهرو میشویم. بدترین بلای نازلشده بر سر ایمی و لحظات تلخی که او را زجر دادند، قرار نیست پوشانندهی آهنگهای شنیدنی و حسابشدهی او باشند. در عین حال کاپادیا ماتومبهوت شهرت وی نمیشود و صرفا بهدنبال تعریف کردن یک ماجرای دردناک نیست. او نه فقط خود «از درون مردن یک نفر» بلکه مسیر طیشده برای رسیدن وی به آن نقطهی سیاه را نشان میدهد. تماشای فیلم Amy مخصوصا باتوجهبه لحظاتی که در آن اعترافات صادقانهی ایمی واینهاوس دربارهی خود را میبینیم، برای خیلیها کار آسانی نیست.