هاست پرسرعت
بازی

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

صادقانه‌ترین محبت‌های دوست‌داشتنی و قلب‌های عزیز در اشتیاق پاره‌های تن و عزیزان دل؛ پدرها در بازی های ویدیویی هم کم و هم زیاد هستند.

تبلیغات

صدای عزیز پدر بودن در بازی‌های ویدیویی بلند است و شیوا و رسا؛ و در این قیاس‌بازی فصیح، آن‌چه مشهود است کارکرد بزرگ این نمای خانوادگی محبت‌آمیز است در قالب سرگرمی تعاملی و نمایش‌نامه‌هایی که نیازمند اشارۀ انگشتان دست تماشاچی‌ها هستند. قلب‌های صادق، قلب‌های عزیز، تمناآمیزترین آرزوهای پدرانه برای پاره‌های تن و عزیزان دل، دیدن رنگ‌های چشم خود در چشم‌های دیگری و پوست دست خود در دستان دیگری، این مهم از دارایی‌های بشری یعنی خانواده را –شاید هم با اندکی تقصیرات دیجیتال– می‌رساند به‌هرحال. و چنین می‌شود که ستایش‌نامۀ دیگری نوشته می‌شود در وصف پدرهای خوب در بازی‌های ویدیویی. شاید نه از آن جهت که ترسیمات دیجیتال توانسته باشند واقعاً اصل مطلب را تشریح کنند؛ بلکه از آن جهت که مخاطب آن‌ها توانسته باشد اصل مطلب را با تکه‌های باقی‌مانده از قلبش تشریح کند؛ و دل‌نوشتۀ دیگری بنویسد از باب خوبی و لطف و صداقت.

حاشیۀ مولف: حسین غزالی نویسندۀ قدیمی gsxr، بازمی‌گردد تا بعد از مدتی طولانی، به سبک سابق نوشتنش رجوع کند و به‌جای آن‌که از بازی‌ها بگوید، از شخصیت‌هایش بگوید و یک‌بار برای همیشه تغییری ببیند در برداشتش از بازی‌های ویدیویی و این‌که بداند نمی‌شود پدرها را رتبه‌بندی کرد. بنابراین او تصمیم می‌گیرد تا به‌شکلی پراکنده از پدرهای ویدیویی بنویسد و بعد از آن دوباره برود. تقدیم به دوستان خوب.

حالا باید به خانه برگردم.

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

در جایی که هنوز آدم‌هایی با دل‌باختگی‌های ساده‌لوحانه نشسته‌اند، در جمع حصیری و صاف و ساده و بی‌شیله‌پیلۀ رفیفانۀ صرف، در جایی که داستان‌هایی از ماجراهای ویدیویی تعریف می‌شوند، می‌شود هنوز مردی را پیدا کرد که پس از سال‌ها همان‌جاست و هنوز با همان قلب قدیمی در دست از بازی‌های ویدیویی می‌گوید و از این‌که چه‌گونه می‌شود یک‌بار برای همیشه از بازی‌های ویدیویی یاد گرفت. این رسم قدیمی، یعنی رسم یاد گرفتن از بازی‌های ویدیویی برای زندگی واقعی و بعد از آن بازگشتن به زندگی واقعی پس از بازی‌های ویدیویی برای او در gsxr خلاصه می‌شد و چنین شد که وقتی هفت سال از نقطۀ آغازینش گذشت، تصمیم گرفت تا از آن بگوید.

از آن و از همۀ آدم‌های دیگری که مثل او این رسم را بلد بودند و این داستان را تجربه می‌کردند. از بررسی‌ها و اولین نگاه‌ها و پیش‌نمایش‌ها و تحلیلی‌ها و نظرها و داستان‌ها و شرح‌ها و گفته‌ها. از نقل‌قول‌ها و تصویرها و ویدیوها و خبرها و اسم‌ها و رسم‌ها تا بچه‌های خوب و بچه‌های بد؛ از اول تا آخر ماجرا. از دوستان قدیمی و دوستان جدید و از gsxr. این خانۀ چوبی با فرش‌های قدیمی طرح‌دار و این پسرچه‌ای که کم‌کم دوران نوجوانی‌اش را در دستانش می‌گیرد و آن‌جا نشسته و خودش می‌داند که روزی باید برود. چشمانش خیره به افق، معصومیت کودکانه‌اش موجود در چشمانش، دست‌هایش خیره به چشمانش، باد در موهایش و پارچه‌ای سال‌خورده در دستانش، می‌داند که وقتی ارقام سنین جلوتر بروند، و پسربچه‌ها مرد شوند، از دست رفتن بیهودۀ زمان گران‌تر تمام می‌شود و حسرت فرصت‌های رفته اشکال تلخ‌تری به‌خودشان می‌گیرند. این‌جاست که قدر دانستن زمان، و فهمیدن حرف دل این پسربچه در داستان مهم‌تر می‌شود و آدم را دوباره می‌رساند به هفت سال بعد از آن و کودکانی که این پسربچۀ نوجوانی که عمیقاً غرض‌های صمیمی و صادقانه دارد را به باد استهزاء می‌گرفتند؛ با این وجود، او هنوز غرق در تمنای خوبی موجود در خانۀ واقعی –در گذر از همۀ خانه‌های دیجیتالی– حواسش جای مهم‌تری بود.

کلیدواژۀ پدرانۀ اول:

خانه

بازی‌های ویدیویی

اولین کلمۀ موجود در قلب پدرهای کم‌حرف بازی‌های ویدیویی خانه است؛ همان موضوعی که احتمالاً هیچ‌وقت در خلال مکالمات‌شان به آن اشاره نمی‌کنند. از قبیل مسائلی که گفته نمی‌شوند. و در این سکوت هم‌چنین، مسائل نهفتۀ دیگری هم هست. به‌همین دلیل پدرهای ویدیویی، عموم گفته‌هایشان را می‌خورند تا به خانه برسند. وقتی به آن‌جا می‌رسند می‌توانند دیالوگ‌های مختلف‌الشکل و ظواهری مثل «از خواب‌های بد متنفرم» بگویند. گره‌های دل پدرهای ویدیویی در خانه باز می‌شوند؛ جایی که عزیزان دل آن‌جا هستند. شاید این سرنوشت پدرانه این‌طور رقم خورده باشد؛ مثل تک‌جمله‌های کوتاهِ الانِ من در زمانی که می‌دانم پدرهای ویدیویی زیر سایه‌های سایه‌ای کنار مهتابی نشسته‌اند. مثل طرز نشستن «مورگان» روی زمین گِلی در غروب‌گاه عصرانۀ بارانی و ابری که گویی او نخستین پدری است که نامش در این نوشته می‌آید. بعد از او بوکِر و بعد از او جوئل و بعد از او چندین نفر دیگر.

ولی از باب احتیاط، آغازگر شدن آرتور مورگان در این داعیه برای بازگویی آن‌چه ما در این نوشته پدرهای ویدیویی خواندیم، چنان با کلیدواژۀ پدرانه اول همسو است که به‌نظر نمی‌رسد از باب تصادف باشد. منحصراً به این دلیل که آرتور همان پدری است که حرف‌هایش را سهواً و عمداً قورت می‌دهد و تا ماجرا جدی می‌شود شروع می‌کند به بداهه‌سرایی‌های مهمل و ارجاع به غیر. این‌گونه او نخستین تریپ پدرانۀ ویدیوگیمی را نشان می‌دهد و از همان ابتدای بازی اگر دقت شود، فهمیدن این نکته که چیزی زیر زبانش گیر کرده بعید نیست. با این اوصاف، آرتور صبر می‌کند تا مطمئن شود که بازیکن –که شخصی است پشت تلویزیون– رفیق خوبی برای شنیدن گذشتۀ ناهموارش شده و بعد دربارۀ «الایزا و آیزاک» حرف می‌زند.

بازی‌های ویدیویی

و دوباره در تکرار، شاید گفتن آن‌که چیزی زیر زبان آرتور جا خشک کرده تبدیل شود به چیزی که در حلقش افتاده و تکان نمی‌خورد. در آهسته راه رفتن‌هایش با اسب و در نشستن‌هایش روی زمین و تکیه به درختان تنها یا غیرتنها؛ خدا می‌داند که در قلب آرتور چه می‌گذرد. و این اتفاق مهم‌ترین اتفاق بازی‌اش است؛ نه از آن جهت که انعکاس سوسوهای بعیدی از نگرانی‌های ماندگار پدرانه است بلکه از این باب که این بازی ویدیویی، می‌فهمد که پدرهای ویدیویی و شخصیت‌های این‌چنینی باید نفس بکشند. و این بازی‌ا‌ش، تنها اثری نیست که برای هموم و غبارهای قلبی شخصیت‌هایش مجال باز می‌کند اما مشخصاً اثری هست که به‌شکلی واضح آرزوی نمایش ریزه‌کاری‌هایش را دارد. با هر انیمیشنی که بعد از باز شدن دوبارۀ بازی پس از بستن سابق بازی به‌نمایش درمی‌آید، آرتور مورگان یک‌بار برای همیشه زندگی‌اش را از ابتدای ایام مرور می‌کند؛ یک بازخوانی پدرانۀ پدرانه.

مثل آن پدری که بود؛ یعنی مثل آن پدری که قبل از آن‌که همسر و فرزندش را از دست بدهد بود. مثل پدری که احتمالاً همیشه در دل باقی می‌ماند و در سکوت شب‌های سفر با خودش حمل می‌کند. مورگان ولی، تنها پدری نیست که این‌چنین در دنیای ویدیویی‌اش، به‌شکل جسورانه‌ای نام فرزندانش را به غریبه‌ها نمی‌گوید. «جوئل» مردی است که از خواب‌های بد.. از کابوس‌های غیرمنتظره تنفر دارد و علی‌رغم وجود چهرۀ عبوس و متولیانه‌اش، در وجودش قلبی با تکه‌های پرت و تکه‌های زلال وجود دارد که از پشت‌ آن‌ها می‌شود تکرار یک خواب دیگر را دید. طرز راه رفتن و ایستادن‌های عجیب و غریبش این‌جا تازه آغاز می‌شوند؛ یعنی در خانه.. جایی که مسافرها می‌ایستند.

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

و در این‌جا، نویسندۀ عزیز دوست داشت تا به جوئل بگوید که برای قلب‌های واقعی، درمان شکستگی‌های شیشه‌ای قلب در جایی است که بعضی‌ها دوست ندارند ببینند. و نویسندۀ عزیز کماکان دوست داشت که ادامه دهد و از این بگوید که بارهای سنگین پدرانه هم با فهمیدن بعضی چیزها سبک می‌شوند. ولی او در مقطعی پشیمان می‌شود. جوئل فقط یک پدر ویدیویی دیگر است که خارج از ویدیو کارکردی ندارد و بعد از پانزده ساعت موجود در گیم‌پلی، دیگر شخصیتش هیچ تغییری نمی‌کند. او به احتمال قوی برای همیشه بعضی جمله‌ها را روی زمین می‌اندازد، و به احتمال قوی برای همیشه همین‌طور می‌ایستد و همین‌طور می‌نشیند و همین‌طور راه می‌رود. بیست سال بعد، بعد از آن‌که کابوس‌های بد تمام می‌شوند و دوباره در شب دیدن دختر دیگرش تکرار می‌شوند، او دستش را بر ساعتش می‌کشد به نشانۀ یادآوری. هربار که او دستش را بر ساعتش می‌کشد، یک‌بار دیگر آن کابوس تنفرانگیزش تکرار می‌شود. مثل آن شبی که در صبحش، بعد از اولین صحبت‌های قلبی با شخصی جدید دربارۀ آب و هوا و تماشای مناظر زیبای طبیعت در ابتدای طلوع خورشید، نگاهش به جای شکستن شیشۀ ساعت افتاد و فهمید قلبش هنوز سوال می‌پرسد.

و در خانه.. یعنی جایی که مسافرها می‌ایستند، او می‌ایستد تا مواجهه با قلبش در آخرین دقایق دلهره در فرار از همه برای خانواده‌اش. جوئل در سفر طولانی‌مدتش از ابتدا تا انتها، آرام‌آرام دوباره حواسش جمع می‌شود که مسئلۀ خانه چه‌گونه است. به‌همین دلیل سعی می‌کند تا آخرسر به جکسون برگردد. برای جوئل، پایان داستان طور دیگری رقم خورد. برای «بوکر دوئت» اما که شب‌ها روی صندلی کار خوابش می‌برد، بدون دخترش در اتاق کار بودن مشکل دیگری است.

کلیدواژۀ پدرانۀ دوم:

خانواده

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

در دنیای بازی‌های ویدیویی، پدرهای ویدیویی همیشه می‌توانستند نقش محافظ شخصی را بازی کنند تا مشکلات گیم‌پلی درست شوند؛ تکیه‌گاه‌هایی که نه بر اساس عواطف شخصی بلکه بر اساس حلال ضعف‌های ساختاری بازی استفاده می‌شدند. یعنی این نوع از مظلومیت پدرانه احتمالاً در بازی‌های ویدیویی هم رسوخ کرده بود. با این وجود پدرهای ویدیویی موجود در این نوشته به استثنای جک بیکر از رزیدنت ایول ۷ و مردی که چندین دهه با فرزندان خودش مبارزه می‌کرد، از این دست استفاده‌های مغرضانه –لااقل در نسخه‌های اصلی و اولیۀ بازی– به‌دور هستند. برای آن‌ها خانواده فقط تکه‌هایی از مدل‌های رندر شده نیستند که باید در حین حضور بازیکن، برای آن‌ها نقش بازی کنند تا آسیب نبینند.

پدرهای ویدیوییِ ما زندگی خودشان را دارند و خانواده‌هایشان هم همین‌طور؛ عزیزترین تکه‌های قلب‌شان، آدم‌هایی که در گذشته جا گذاشتند یا حتی گم کردند. برای جوئل هردو و برای مورگان اولی و برای بعضی‌ها هردو و همه؛ خانواده در نظرشان قیمت‌گذاری نمی‌شود. برای مورگان هم این مسئله که خانواده‌اش را یک‌بار از دست داده حسابی تأثیرگذار است هرچند اگر به زبان نیاورد. و من می‌دانم که مطمئناً به زبان نمی‌آورد؛ همان‌طور که صدبار و صدبار زمان نشستن روی علف‌زارهای روبه‌روی دشت‌ها و دیدن برکه‌های پر از صدای خلوت چیزی نمی‌گفت اما می‌توانستی حدس بزنی که واقعاً چیزی می‌گوید. در دلش، در زمانی که از همۀ آن ماجراها به‌دور است و بازهم می‌توانستی حدس بزنی که بعد از همۀ آن شعارها و حرف‌ها، واقعاً گاهی می‌خواست که به‌دور باشد. این‌طور شد که صدای حرف‌های آرتور در چهرۀ سنگین و ساده‌اش شنیدی. آرتور یک خانوادۀ دیگر را می‌بیند که پدر ندارند و لحظه‌ای چهرۀ ساده و سنگینش را برمی‌گرداند به آن‌طرف؛ احتمالاً به ابرهای سایه‌انداز بر دشت‌هایی که همیشه نگاه می‌کرد.

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

و بعد این مسئلۀ خانواده برای او چرخش خیلی تکان‌دهنده‌ای می‌گیرد در اواخر حضورش. وقتی که توخالی بودن حقیقتی بازی‌های قدرت‌پرستانۀ سیاستمدارنه را می‌بیند و بعد از آن داچ را می‌بیند که چه‌گونه برای مدت‌زمانی طولانی رازهای ناآرامی در قلبش پنهان کرده بود. او نمی‌توانست ببیند که خانوادۀ دیگرش یک‌بار دیگر در چرخ‌های خودپرستانه باقی بمانند و از دستش بروند. نمی‌توانست چنین سرنوشتی را برای افرادی مثل مارستون و فرزند و همسرش و رفقای معصومی مثل تیلی و بث تصور کند. بنابراین آرتور، درست در زمانی که لازم بود به خانواده‌اش گفت که آن اتفاقی که در اواخر مسیر برایش افتاد، جداً باعث شد تا زندگی را باز به‌شکل درست سابق ببیند و بازگردد؛ و یک‌بار برای همیشه طور دیگری باشد و یک‌بار برای همیشه قلبش را نشکند.

و این‌طور شد که برای پدرهای ویدیویی، عزیزان دل و رفیقان قلب و خانواده چنین در نظرشان بعد از دل‌شکستگی‌های مسبوق به سابق فرصت فکر کردن راجع به چیزها روشن می‌شد و گاهی پدرها می‌فهمیدند و گاهی بچه‌ها. مثل مارستون.. که حالا بعد از فهمیدن این‌که هفت‌تیرکشی روی سر بیچاره‌های سرراهی فایده ندارد و روزگار آدم را سیاه می‌کند، کم‌کم می‌فهمید که در قلب مورگان چه قایم شده بود. «جان» اگرچه مثل خیلی از پدرهای دیگر نمی‌توانست دقیقاً احساساتش را راجع به فرزندانش بگوید، اما معصومیت موجود در لحن جمله‌هایش و تلاش‌های صادقانه‌اش برای ماهیگیری با جک خیلی خوب حکایت‌گر همۀ احساسات موجود در قلبش بودند. مارستون خانواده‌اش را دوست داشت و اگرچه شاید هیچ‌گاه مثل مورگان نتوانست به ابرهای سایه‌انداز بر دشت‌های دوردستی نگاه کند و بیش‌تر به لوله‌های وینچستر نگاه می‌کرد، فهمید که حالا می‌تواند با باز شدن درب‌های طویله تا زمانی که جک زنده است، بدون این‌که یک کلمه گفته باشد ثابت کند که پدر بودنش از صمیم قلبش واقعی است و دوران جدیدی شروع شده.

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

در این‌جا، و بازهم دوباره نویسندۀ عزیز می‌خواست تا از آن‌چه بگوید که می‌داند لازم است گفته شود؛ اما در زمان نوشتار این نوشته جا ماند. هرچه که نباشد، این‌ها شخصیت‌های ویدیویی هستند و خیلی چیزها را درست نمی‌فهمند. بین کدها، بین همۀ آن‌چه که بین کدها گذشته بود، نویسندۀ عزیز دو نفر دیگر را پیدا می‌کند. دو پدر ویدیویی دیگر را پیدا می‌کند که پر از حرف‌های ناگفته هستند. در دنیای ویدیویی پدرها اولی «کوروو اتانو» است که زیاد حرف نمی‌زند. دومی بوکر دوئت است که زیاد حرف می‌زند ولی این زیاد حرف زدن‌هایش بهانه‌هایی هستند برای قایم کردن حرف‌های مهم‌تری که هیچ‌وقت نمی‌تواند به زبان بیاورد.

مثل آن بوکری که سنگینی بار خطاهای گذشته‌اش کاری می‌کنند که با کمر شکسته راه برود. مثل ماجراهای سواره‌نظام هفتم و مثل ماجراهای «ووندد نی» و مثل بوکر. مثل همه‌چیز؛ مثل شب‌های سرد رپچر که باید تا تمام شدن بدهی‌های گران‌قیمت در اعتزال گذرانده شوند. این مرد سنگین.. این مرد سنگین.

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی

با این وجود، بوکر می‌داند که کیست؛ و می‌داند که چه اتفاقی برایش افتاده. می‌داند که چه‌طور پدری است و می‌داند که چه‌کار کرده و به‌همین دلیل از این‌که درنهایت برود نمی‌ترسد. بنابراین او می‌رود و بعد از آن‌که بدهی بزرگش را ادا می‌کند و تک‌دخترش را پیدا می‌کند، دیگر پیدایش نمی‌شود؛ برای همیشه و تا ابد. این‌گونه می‌شود که یک نوشتۀ صمیمانه در وصف پدرهای خوب در بازی‌های ویدیویی، در یک یادداشت کوتاه دیگر از مردی می‌گوید که تنبیه سرنوشتش هیچ‌گاه تقصیر را از گردنش به‌ناحق به‌سوی دیگری پرتاب نمی‌کند و ماجراها را همان‌گونه تعریف می‌کند که بودند؛ با سکوت، با نگفتن. در روزی که صدای دل‌خراش سرخ‌پوستی آمد و بعد از آن دیگر کارآگاه دوئت هیچ‌وقت شب را خوابش نبرد.

در نهایت اما، وقتی که دوئت دخترش را پیدا کرد، و زندگی‌اش به شماره افتاد و کامستاک را دید که چه‌گونه در دنیای قدرت‌بازی از هرچه که دستش بیاید و بتواند سوءاستفاده می‌کند تا قلبش را فراموش کند، او قلبش را فراموش نکرد و عاقبت تصمیم گرفت تا به‌خاطر خانواده‌اش، یاد خودش بیفتد و عاقبت تصمیم گرفت که بخوابد. در این لحظه بود که نویسندۀ عزیز برای آخرین بار خواست تا بازهم به بوکر یک راز خیلی مهمی را در گوش بگوید ولی دیگر خیلی دیر شده بود. فرصتی برای گفتن رازها باقی نماند و همه رفتند. این‌طور بود که یادداشت صمیمانه دربارۀ پدرهای خوب ویدیویی تمام شد و یک راز خیلی مهم برای همیشه میان کلمات سابق و کلمات آینده جا ماند. دیگر وقتی برای گفتن باقی نمانده بود چون حالا اتاق دیگر خالی می‌شد و همه می‌رفتند و فقط کافی بود تا یک مقدار از مدت‌زمان خاصی بگذرد و حتی آن راز مهم هم همان‌جا جا می‌ماند؛ برای مدت‌ها.. تا زمانی که [از این‌جا به بعد در دسترس نیست].

یادداشتی صمیمانه به احترام پدرهای خوب در بازی های ویدیویی
Spider-ManAHCCirilla RiannonASPآریا حمیدیانPeter ParkerEnigmaLegend KillerXERXESThe Red Devil

مجله خبری gsxr

نمایش بیشتر
دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا